الغیاث

لغت نامه دهخدا

الغیاث. [ اَ ] ( ع صوت ) پناه میخواهم و دادرس میجویم. ( فرهنگ نظام ). در اصل «اَطلُب ُ الغیاث » بود، بجهت تخفیف «اطلب » را که فعل بود حذف کردند و الغیاث «مفعول ٌبه » آن باقی ماند و در استعمال عرف ، الغیاث ، بمعنی فریاد است. ( از غیاث اللغات ) ( از آنندراج ). فریاد. ( مؤید الفضلاء ) : شب در خواب دید که هابیل از جای دور میگوید: الغیاث الغیاث ای پدر! آدم از خواب بیدار شد. ( قصص الانبیاء چ سنگی ص 26 ).
مرا کنف کفن است الغیاث ازین موطن
مرا مقر سقر است الامان ازین منشا.
خاقانی ( دیوان چ سجادی ص 14 ).
الغیاث ای تو غیاث المستغیث
زین دو شاخه اختیارات خبیث.
مولوی.
ابتلایم میکنی آه الغیاث
ای ذکور از ابتلایت چون اناث.
مولوی.
ببوی الغیاث از ما برآید
که ای باد از کجا آوردی این بوی.
سعدی.
درد ما را نیست درمان الغیاث
هجر ما را نیست پایان الغیاث.
حافظ.

فرهنگ فارسی

غیاث، فریادرسی، فریاد، درمقام دادخواهی وطلب دادرسی میگویند
فریاد . ای وای . الغیاث از من دلسوخته ای سنگین دل . در تو نگرفت که خون در دل خارا بگرفت . ( کلیات سعدی )
پناه میخواهم و دادرس میجویم

فرهنگ معین

( اَ ) [ ع . ] (صت . ) فریاد! وای !

فرهنگ عمید

هنگام دادخواهی و طلب دادرسی می گویند: درد ما را نیست درمان الغیاث / هجر ما را نیست پایان الغیاث (حافظ: ۱۰۰۷ ).

پیشنهاد کاربران

ای دوست، الغیاث!که جانم بسوختی
فریاد!کز فراق روانم بسوختی
دیوان فخرالدین عراقی، ص۱۵۸
الغیاث

بپرس