العطش

لغت نامه دهخدا

العطش. [ اَ ع َطَ ] ( ع صوت ) تشنگی و تشنه شدن ، و با لفظ گفتن و زدن استعمال میشود. ( از بهار عجم ) ( از آنندراج ). بسیارتشنه ام. ( ناظم الاطباء ). مرا تشنگی است :
زان کشتگان هنوز بعیوق میرسد
فریاد العطش ز بیابان کربلا.
- العطش زدن ؛ اظهار تشنگی خود کردن. ( از بهار عجم ) ( آنندراج ) :
گرم پروانگیم العطش شعله زنم
مگسان ! مژده که سیر از شکم وشیر شدم.
ظهوری ( از بهار عجم ).
- العطش گفتن ؛ اظهار تشنگی بسیار کردن. ( از بهار عجم ) ( از آنندراج ) ( از ناظم الاطباء ) :
جان فدای دوزخ آشامی که در گرمای حشر
العطش میگفت و میل چشمه کوثر نداشت.
ملک قمی ( از بهار عجم ).
و رجوع به عطش شود.

فرهنگ فارسی

عطش، تشنگی، درمقام اظهارتشنگی تلفظ میکنند
تشنگی . عطش . ( بهنگام اظهار تشنگی گویند )
تشنگی و تشنه شدن . و بالفظ گفتن و زدن استعمال میشود .

فرهنگ عمید

هنگام اظهار تشنگی گفته می شود.

پیشنهاد کاربران

بپرس