السن
لغت نامه دهخدا
السن. [ اَ س َ ] ( ع ص ) زبان آور و فصیح. ج ، لُسن. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ). شخص فصیح و بلیغ. ( از اقرب الموارد ). زبان آورتر. لَسِن. ( اقرب الموارد ).
السن. [ اَ س ُ ] ( ع اِ ) ج ِ لِسان. زبانها.( غیاث اللغات ) ( اقرب الموارد ). رجوع به لسان شود.
فرهنگ فارسی
زبان آور، فصیح، شخص فصیح و بلیغ
( اسم ) جمع لسان زبانها .
جمع لسان . زبانها
فرهنگ عمید
زبان آور، فصیح، شخص فصیح و بلیغ.
= لسان
دانشنامه اسلامی
[ویکی الکتاب] ریشه کلمه:
سنن (۲۱ بار)
دندان. . در اقرب گوید: سنّ استخوانی است که در دهان حیوان میروید ولی امروزیها میگویند: سنّ چهار دندان مقدّم است سپس ناب و آنگاه اضراس است این کلمه فقط دوبار در قرآن آمده است .
سنن (۲۱ بار)
دندان. . در اقرب گوید: سنّ استخوانی است که در دهان حیوان میروید ولی امروزیها میگویند: سنّ چهار دندان مقدّم است سپس ناب و آنگاه اضراس است این کلمه فقط دوبار در قرآن آمده است .
wikialkb: السّن
پیشنهاد کاربران
پیشنهادی ثبت نشده است. شما اولین نفر باشید