الزامی

/~elzAmi/

مترادف الزامی: اجباری، ضروری، لازم

معنی انگلیسی:
necessary, obligatory

لغت نامه دهخدا

الزامی. [ اِ ] ( ص نسبی ) واجب و لازم. تعهدآور. الزام آور. رجوع به اِلزام شود.

فرهنگ فارسی

( صفت ) اجباری الزام آور: این امر الزامی است .

فرهنگ معین

( ~. ) [ ع - فا. ] (ص نسب . ) اجباری .

مترادف ها

obligatory (صفت)
حتمی، الزام اور، واجب، لازم، لازم الاجراء، الزامی

mandatory (صفت)
اجباری، الزام اور، الزامی

obliging (صفت)
مهربان، اجباری، الزامی، اماده خدمت

فارسی به عربی

التزام , زامی

پیشنهاد کاربران

همتای فارسی واژه: نیاز
نگره های فارسی نوین، نیما و گیرا به سان جایگزینی واژه:
∆ بایا - نمونه کاربرد: “حضور در جلسه امتحان بایاست. ”
∆ ناگزیر - نمونه کاربرد: “خوندن این فصل از کتاب زیست برای کنکور ناگزیره. ”
∆ نوشا ( نوین شایسته ) - نمونه کاربرد: “یادگیری مفاهیم نوشاست. ”
...
[مشاهده متن کامل]

∆ بایسته - نمونه کاربرد: “رعایت نکات ایمنی در آزمایشگاه شیمی بایسته ست. ”
∆ ناچار - نمونه کاربرد: “او برای مرور نسک ها قبل از هر آزمون ناچاره. ”
∆ گرام ( گرا هم ) نمونه: تسلط بر مباحث برای قبولی در کنکور گرامه.

بایسته
نیازین
اجباری

حتمی – اجباری
بایدی - - حتمی - میبایست
حتمی

بپرس