الزاق

لغت نامه دهخدا

الزاق. [ اِ ]( ع مص ) چسبانیدن. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ) ( از اقرب الموارد ). و منه الحدیث : فاذا سجدت فألزق جبهتک بالارض. ( منتهی الارب ). بچیزی وادوسانیدن. ( مصادر زوزنی ). بچیزی بادسانیدن. ( تاج المصادر بیهقی ). الساق. الصاق. ( آنندراج ) ( اقرب الموارد ). بدوسانیدن. چفسانیدن.

فرهنگ فارسی

چسبانیدن . بچیزی وادوسانیدن

پیشنهاد کاربران

بپرس