الحاق کردن


معنی انگلیسی:
affix, append, subjoin

لغت نامه دهخدا

الحاق کردن. [ اِ ک َ دَ ] ( مص مرکب ) پیوستن. چسبانیدن. ملحق کردن. منضم کردن. رجوع به اِلحاق شود : و شرایط اشفاق بر لوازم کرم الحاق کردی. ( سندبادنامه ص 243 ).

فرهنگ فارسی

پیوستن . چسبانیدن ملحق کردن . منضم کردن .

مترادف ها

insert (فعل)
جا دادن، الحاق کردن، در میان گذاشتن، داخل کردن، در جوف چیزی گذاردن

append (فعل)
افزودن، پیوست کردن، الحاق کردن، اویختن

catenate (فعل)
پیوستن، متصل کردن، الحاق کردن، چون دانه های زنجیر، مسلسل کردن

concatenate (فعل)
بهم پیوستن، الحاق کردن، مسلسل کردن

فارسی به عربی

ذیل , ملحق

پیشنهاد کاربران

بپرس