الحاج. [ اِ] ( ع مص ) مضطر و ناچار کردن. واداشتن. مجبور کردن. ( از اقرب الموارد ) ( از المنجد ). تلجئه. اِلجاء. مضطرکردن کسی را بسوی دیگری. ( اقرب الموارد ). الحجه الیه الحاجاً؛ مضطر کرد او را بسوی وی. ( منتهی الارب ). الحاج. [ اَ ] ( ع اِ ) ج ِ لُحج. ( منتهی الارب ) ( اقرب الموارد ). رجوع به لحج شود.