الحاج

لغت نامه دهخدا

الحاج. [ اِ] ( ع مص ) مضطر و ناچار کردن. واداشتن. مجبور کردن. ( از اقرب الموارد ) ( از المنجد ). تلجئه. اِلجاء. مضطرکردن کسی را بسوی دیگری. ( اقرب الموارد ). الحجه الیه الحاجاً؛ مضطر کرد او را بسوی وی. ( منتهی الارب ).

الحاج. [ اَ ] ( ع اِ ) ج ِ لُحج. ( منتهی الارب ) ( اقرب الموارد ). رجوع به لحج شود.

فرهنگ فارسی

مضطر و ناچار کردن وا داشتن مجبور کردن.

دانشنامه اسلامی

[ویکی الکتاب] ریشه کلمه:
حجج (۳۳ بار)

پیشنهاد کاربران

بپرس