الجام

لغت نامه دهخدا

الجام. [ اِ ] ( ع مص ) لگام پوشانیدن ستور را. ( منتهی الارب ). لگام نهادن بر اسب. ( از اقرب الموارد ). لگام برکردن. ( تاج المصادر بیهقی ). || داغ کردن به داغ لجام.( منتهی الارب ). داغ کردن شتر با لجام ، و لِجام داغ ونشانه شتر است. ( از اقرب الموارد ). || تا دهان رسیدن آب. ( منتهی الارب ) ( قطر المحیط ). || الجام از حاجت کسی ؛ بازداشتن او، یقال : تکلم فألجمته والقمته الحجر. ( لسان العرب از ذیل اقرب الموارد ). || چوب نهادن در سوراخ ( قلاب ) دیگ تا بدان دیگ را از جا بردارند. ( از اقرب الموارد ).

الجام. [ اَ ] ( ع اِ ) ج ِ لَجَم ، بمعنی زمینی که نه پست باشد و نه بلند. الارض لاغور و لانجد. ( از اقرب الموارد ). یاقوت در معجم البلدان آنرا جمع لجمة آورده است. رجوع به لَجَم ، شود.

الجام. [ اَ ] ( اِخ ) جایی است از قوروقهای مدینه. اخطل گوید :
و مرت علی الالجام ، ألجام حامر
یثرن قطاً لولاسواهن هجرا.
و عزوةبن اذینه گوید :
جاءالربیع بشوطی رسم منزلة
احب من حبها شوطی و ألجاما.
( از معجم البلدان ).

پیشنهاد کاربران