التزام کردن. [ اِ ت ِ ک َ دَ ] ( مص مرکب ) متعهد شدن. بر عهده گرفتن. بر خود لازم دانستن : من که این تاریخ را پیش گرفته ام التزام بکرده ام تا آنچه نویسم یا از معاینه من است یا از سماع درست از مردی ثقة... ( تاریخ بیهقی ). این حق آدمیان ( قصاص ) التزام باید کردن بخلاف حقوق من ( خدا )... ( تفسیر ابوالفتوح ).