الت تناسلی مرد


معنی انگلیسی:
penis

واژه نامه بختیاریکا

( آلت تناسلی مرد ) سیلا کن؛ می گِلَوزو؛ نَر؛ سندل

مترادف ها

phallus (اسم)
کیر، الت تناسلی مرد، الت ذکور

پیشنهاد کاربران

black jack noun
1 a central nervous system stimulant US, 1968
• Some of the names describe the drugs’ effects, such as “helpers, ”
“copilots, ” “Los Angeles turn arounds, ” or their shape, color and
...
[مشاهده متن کامل]

markings—“hearts, ” “footballs, ” “blackjacks, ” “crossroads. ” — Phil
Hirsch, Hooked, pp. 51–52, 1968
2 the penis of a black man US, 1965
Homosexual usage.
• — The Guild Dictionary of Homosexual Terms, p. 4, 1965

bird noun
1 an ordinary fellow US, 1839
• This is an inside job, pulled by one of the company or some bird
working for them. — Chester Gould, Dick Tracy Meets the Night Crawler, p. 28,
1945
...
[مشاهده متن کامل]

• You birds say that knowledge is power—yet all your knowledge turns
into impotence when you want it used for human harmony and
peace. — Philip Wylie, Opus 21, p. 58, 1949
2 the penis US, 1969
• — John D. Bell et al. , Loosely Speaking, p. Addenda, 1969
• “Bird”—the male organ. Used in jovial greeting, as in “How’s your
bird?” — Washington Post, p. B1, 17th January 1985

big brother noun
1 the penis, especially a large penis US, 1965
• — The Guild Dictionary of Homosexual Terms, p. 4, 1965
• — Dale Gordon, The Dominion Sex Dictionary, p. 28, 1967
2 the erect penis US, 1967
...
[مشاهده متن کامل]

• — Dale Gordon, The Dominion Sex Dictionary, p. 28, 1967
• — Robert A. Wilson, Playboy’s Book of Forbidden Words, p. 34, 1972

bell rope noun
the penis US, 1969
• — Eugene Landy, The Underground Dictionary, p. 31, 1971
basket noun
1 the male genitals as seen through tight pants US, 1941
• A young fellow in a very tight - fitting pair of faded blue jeans walks
in. Eyes follow him. “Oh my God! What a basket!” a young man
...
[مشاهده متن کامل]

shrills in feminine - like voice. — Willard Motely, Let No Man Write My Epitaph,
p. 246, 1958
• What a low - cut gown to a faggot must be is like tight Levis with a
padded basket. — Lenny Bruce, The Essential Lenny Bruce, p. 161, 1967
• Sure, you lock eyes while you’re pounding the pavement, looking
for a lay or love or both, but let’s face it, the focal point is the
crotch. In gay parlance, the basket. — John Francis Hunter, The Gay Insider,
p. 119, 1971
• The local men have short hair and wear wild - looking Hawaiian - style
sports shirts with wide baggy pants which totally disguise their
baskets. — Gore Vidal, Myron, p. 252, 1974
2 a woman’s labia US, 1949
• — Vincent J. Monteleone, Criminal Slang, p. 17, 1949
3 in roulette, a bet on zero, double zero and two US, 1983
Sometimes expanded to “basket bet. ”
• — Thomas L. Clark, The Dictionary of Gambling and Gaming, p. 14, 1987

baloney pony noun
the penis US, 2005
• Bouncing butt and boobs during her Ride - ’em - Cowboy impression
on a lucky feller’s baloney pony. — Mr. Skin, Mr. Skin’s Skincyclopedia, p. 110,
2005
baloney noun
1 utter nonsense US, 1922
• I met Bob’s brother Hank, who says he fell in love with me, which is
a bunch of baloney ’cause he fell in love with anything in skirts that
would pay any attention to him. — James Mills, The Panic in Needle Park,
...
[مشاهده متن کامل]

p. 93, 1966
• It might be a load of baloney, but I have always really liked that image.
— Varsity, p. 6, 14th June 2002
2 the penis US, 1928
• Man, wouldn’t I love to play hide the baloney with that. — Charles
Whited, Chiodo, p. 224, 1973
3 a die that has been flattened on several edges to favor one
surface US, 1974
• You watch these dice for so many years and years and years, square
dice, that when you throw a pair of baloneys in, it looks like a flat
tire. — Edward Lin, Big Julie of Vegas, p. 217, 1974

arm noun
1 a police officer US, 1956
• — American Speech, p. 99, May 1956: “Smugglers’ argot in the southwest”
2 the penis US, 1972
• — Christina and Richard Milner, Black Players, p. 296, 1972
شستک. [ ش َ ت َ ] ( اِ مصغر ) ( اصطلاح عامیانه ) آلت چرمین که مأبونان برای دفع حکه بکار برند. ( غیاث اللغات ) . مرکب از شست به معنی ابهام و �کاف � نسبت. به اصطلاح لوطیان چیزی باشد از عالم چرمینه که مأبونان مثل زنان سعتری در کمر بندند و سرش در مأبونه فروکنند تا رفع حکه شود. ( آنندراج ) :
...
[مشاهده متن کامل]

خدانکرده به شستک چگونه بنشینم
نعوذ باﷲ با ابنه چون شوم محشور.
شرف الدین شفایی ( از آنندراج ) .
رئیس قوم شوی تا میان همکاران
بیا به شستک بالابلند من بنشین.
شرف الدین شفایی ( از آنندراج ) .
از شستک و ته بندی و چرمینه و پرزه
انباشته ای کیسه و انبان دیوثی.
شرف الدین شفایی ( از آنندراج ) .
|| گویند شستک جماعی است که برسر شست پا نشسته کنند. ( از آنندراج ) :
در گشودن باعث رسوایی است
کی مجال شستک و سرپایی است.
نعمت خان عالی ( از آنندراج ) .
|| مطلق جماع. || زنی که یکبار با او به اجرت جماع کنند. ( آنندراج ) . || شرم مرد. ( از غیاث اللغات ) .

قیس. [ ق َ ] ( اِ ) نره. ( منتهی الارب ) .
نضی. [ ن َ ضی ی ] ( ع ص ) نره مرد. ( آنندراج ) ( ناظم الاطباء ) ( منتهی الارب ) . ذَکَر. ( ناظم الاطباء ) . ج ، انضیة.
جمیح. [ ج ُ م َ ] ( ع اِ ) نره. ( منتهی الارب ) .
...
[مشاهده متن کامل]

جرد. [ ج َ ] ( ع ص ، اِ ) جامه کهنه سوده. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ) ( ناظم الاطباء ) . جامه کهنه ساییده شده یا جامه نیمه کهنه یا نیمدار. ج ، جُرود. ( متن اللغة ) ( از اقرب الموارد ) :
فلاتبعدن تحت الضریحة اعظم
رمیم و اثواب هناک جرود.
کثیر عزة ( از اقرب الموارد ) .
|| فرج و نره. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ) ( ناظم الاطباء ) . فرج زن و مرد. ( از متن اللغة ) . || سپر. || بقیه مال. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ) ( ناظم الاطباء ) ( از متن اللغة ) . || گروه سواران که برای جنگ دشمن جداکرده شوند. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ) ( ناظم الاطباء ) . || جای بی نبات. ( آنندراج ) : مکان جرد؛ جای بی نبات. ( منتهی الارب ) ( قطر المحیط ) . جایگاهی که در آن نبات نباشد. ( از متن اللغة ) . || ( مص ) بی نبات کردن قحط، زمین را. ( ناظم الاطباء ) ( آنندراج ) ( از منتهی الارب ) ( از قطر المحیط ) . || برهنه ساختن از لباس. این معنی اصلی است. ( از متن اللغة ) ( از قطر المحیط ) . || قضیب برهنه کردن. ( یادداشت مؤلف ) . || پوست از چوب کندن. ( از متن اللغة ) ( قطر المحیط ) ( از اقرب الموارد ) . || بی گیاه کردن ملخ زمین را. ( ناظم الاطباء ) ( از تاج المصادر بیهقی ) ( از منتهی الارب ) . || موی از پوست کندن. ( قطر المحیط ) ( اقرب الموارد ) . از پوست موی را دور کردن. || پوست بردن از چیزی به چیزی. ( از منتهی الارب ) ( آنندراج ) ( ناظم الاطباء ) . در عربی به معنی پوست کندن. || در عربی به معنی جراحت نمودن. || در عربی برگ از درخت بازکردن باشد. ( برهان ) .
جذمان. [ ج ُ ] ( ع اِ ) نره. ( منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ) . ذکر. || بیخ ذکر. ( شرح قاموس ) . بن نره. ( منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ) .
اصیلع. [اُ ص َ ل ِ ] ( ع اِ ) ماری است باریک گردن گردسر. ( منتهی الارب ) . نوعی است از مار. ( مهذب الاسماء ) . ماری باریک گردن که سر آن همچون گلوله ای است. ( از قطر المحیط ) . || نره. ( منتهی الارب ) ( از قطر المحیط ) .
ابواصیلع. [ اَ اُ ص َ ل ِ ] ( ع اِ مرکب ) نَره. || ماری باریک گردن و گردسر.
ابوعمیر. [ اَ ع ُ م َ ] ( ع اِ مرکب ) نره. ( منتهی الارب ) . شرم مرد.
الف کوفی. [ اَ ل ِ ف ِ ] ( ترکیب وصفی ) الف کوفیان. حرف الف در خط کوفی. || کنایه از هر چیز خمیده. ( انجمن آرا ) . کنایه از چیز کج ، زیرا الف خط کوفی کج است. ( از غیاث اللغات ) . کنایه از هر چیز کج. ( برهان قاطع ) :
آنچه از آن مال در این صوفی است
میم مطوق الف کوفی است.
نظامی.
رجوع به الف کوفیان شود. || کنایه از قضیب و آلت تناسلی. ( برهان قاطع ) ( غیاث اللغات ) ( آنندراج ) ( انجمن آرا ) . ذَکَر. ( مؤیدالفضلاء ) . الفیه. الفینه. رجوع به مجموعه مترادفات ص 17 شود.
لکانه. [ ل َ ن َ / ن ِ ] ( اِ ) معرب آن لقانق ، و ظاهراً مصحف نکانه است که نقانق معرب آن است. رجوع به جهودانه در فرهنگ رشیدی شود. لکامه. روده گوسفند به گوشت آگنده و پخته. ( برهان ) . چرغنده. مالکانه. زونج. عصیب. روده گوسفند که به گوشت و جگر پر کرده بپزند. ( جهانگیری ) . سختوبا. ( زمخشری ) :
چو خر بی خبر ز آنی اکنون که آنگه
به مزد دبستان خریدی لکانه.
ناصرخسرو.
از پس دیوی دوان چو کودک لیکن
رود و می است و زلیبیا و لکانه.
ناصرخسرو.
|| و به علاقه مشابهت قضیب را بدان اراده کرده اند. آلت تناسل. ( برهان ) :
من شاعری سلیمم با کودکان رحیمم
زیرا که جعل ایشان دوغی است بالکانه.
طیان.
گر زآنکه لکانه آرزوی است
اینک به میان ران لکانه.
طیان.

عوف. [ ع َ ] ( ع اِ ) نره. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ) ( ناظم الاطباء ) . شرم مرد. ( از اقرب الموارد ) . ( اِخ ) بتی است. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ) ( ناظم الاطباء ) .
رمیح. [ رُ م َ ] ( ع اِ ) نره . ( منتهی الارب ) ( آنندراج ) .
خرگوش
کنایه از شرم مرد. ( یادداشت بخط مؤلف ) :
لیکن چه کنم آه که خرگوش فروخت.
سوزنی.
ام الخنابس. [ اُم ْ مُل ْ خ ُ ب ِ ] ( ع اِ مرکب ) نره. ( المرصع ) . آلت مرد.
ام الغول. [اُم ْ مُل ْ ] ( ع اِ مرکب ) نره. ( المرصع ) . آلت مرد.
Standard ( 1608 ) : direct me to her bed - chamber. My noble firelock of a flesh pistol. CoL. Follow thy colours my brave worthy, mount up thy standard: so enter and prosper.
bald - headed hermit
meat puppet
بیلک. [ ل َ ] کنایه از آلت تناسل است :
ترکانه بیلکی بتو در دیلمی سپوخت
گوئی مگر که میره باسهل دیگرم.
سوزنی.
trouser snake
Master John Goodfellow
vulgar slang The penis. Primarily heard in UK.
نراَندامه
Willie
Willy
چر. [ چ ُ ] ( اِ ) آلت تناسل را گویند. ( برهان ) . به معنی آلت تناسل است. ( انجمن آرا ) ( آنندراج ) . آلت تناسل باشد. ( جهانگیری ) . نره و آلت تناسل. ( ناظم الاطباء ) . آلت تناسل. ( فرهنگ نظام ) ( شعوری ) . شرم مرد. آلت رجلیت. ایر. ذکر. چل ( در تکلم امروز اصفهان و جندق و بیابانک ) . آلت تناسل اطفال است. مثل چچر. ( از فرهنگ نظام ) :
...
[مشاهده متن کامل]

آنچه دی آن پسر سرکرک چرخور کرد
من ندیدم که در آفاق یکی لمتر کرد.
سنائی.

نفس
آلت تناسل. ( غیاث اللغات ) ( از چراغ هدایت ) . نره. ( ناظم الاطباء ) ( از آنندراج ) . شرم مرد. ( یادداشت مؤلف ) . آلت مردی. ذکر. ( از ناظم الاطباء ) ( آنندراج ) :
تا چه آید بر من از حمدان من
...
[مشاهده متن کامل]

وز بلای نفس من بر جان من.
سعدی.
از خواجه سرائی نتوان کمتر بود
گر نفس برید محرم سلطان شد.
شهیدی قمی ( از آنندراج ) .

engine of bliss, engine of seduction= the penis
middle leg ( n. ) ( also middle, middle finger, middle stump )
the penis
nature’s scythe ( n. )
the penis
earthworm ( n. )
the penis
father confessor ( n. ) [play on SE ? ref. to popular image of the venal priest]
the penis
best leg of three ( n. )
the penis
قلندربچه. [ ق َ ل َ دَ ب َچ ْ چ َ /چ ِ ] ( اِ مرکب ) . آلت تناسل. ( آنندراج ) :
به قلندربچه پایین تنش دارد میل
طرفه حالی است که بیچاره دلش در کون است.
حکیم شفایی ( از آنندراج ) .
گل یک چشم . [ گ ُ ل ِ ی َ / ی ِ چ َ / چ ِ ] ( ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) به اصطلاح لوطیان ، نره . ( آنندراج ) : چند سرگردانی خاطر دهداین گل یک چشم سرگردان من . شیخ شیراز ( از آنندراج ) .
لم شیر. [ ل َ ] ( اِ ) شرم مرد ( ؟ ) .
مدنگ یازه . [ م َ دَ زَ ] ( اِ مرکب ) کلان در. ( یادداشت مؤلف ) . و در بیت زیر کنایه از آلت مرد است : نیم مستک فتاده و خورده بی خیو این مدنگ یازه ٔ من . سوزنی ( یادداشت مؤلف ) .
=Prick
informal not polite ) a penis )
نای روئین
مجازاً، آلت مردی :
نای روئین در آن قبیله نهاد.
سعدی
phallus wat
مشاهده ادامه پیشنهادها (١٠ از ٣٨)

بپرس