الت تناسلی مرد


معنی انگلیسی:
penis

واژه نامه بختیاریکا

( آلت تناسلی مرد ) سیلا کن؛ می گِلَوزو؛ نَر؛ سندل

مترادف ها

phallus (اسم)
کیر، الت تناسلی مرد، الت ذکور

پیشنهاد کاربران

قیس. [ ق َ ] ( اِ ) نره. ( منتهی الارب ) .
نضی. [ ن َ ضی ی ] ( ع ص ) نره مرد. ( آنندراج ) ( ناظم الاطباء ) ( منتهی الارب ) . ذَکَر. ( ناظم الاطباء ) . ج ، انضیة.
جمیح. [ ج ُ م َ ] ( ع اِ ) نره. ( منتهی الارب ) .
...
[مشاهده متن کامل]

جرد. [ ج َ ] ( ع ص ، اِ ) جامه کهنه سوده. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ) ( ناظم الاطباء ) . جامه کهنه ساییده شده یا جامه نیمه کهنه یا نیمدار. ج ، جُرود. ( متن اللغة ) ( از اقرب الموارد ) :
فلاتبعدن تحت الضریحة اعظم
رمیم و اثواب هناک جرود.
کثیر عزة ( از اقرب الموارد ) .
|| فرج و نره. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ) ( ناظم الاطباء ) . فرج زن و مرد. ( از متن اللغة ) . || سپر. || بقیه مال. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ) ( ناظم الاطباء ) ( از متن اللغة ) . || گروه سواران که برای جنگ دشمن جداکرده شوند. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ) ( ناظم الاطباء ) . || جای بی نبات. ( آنندراج ) : مکان جرد؛ جای بی نبات. ( منتهی الارب ) ( قطر المحیط ) . جایگاهی که در آن نبات نباشد. ( از متن اللغة ) . || ( مص ) بی نبات کردن قحط، زمین را. ( ناظم الاطباء ) ( آنندراج ) ( از منتهی الارب ) ( از قطر المحیط ) . || برهنه ساختن از لباس. این معنی اصلی است. ( از متن اللغة ) ( از قطر المحیط ) . || قضیب برهنه کردن. ( یادداشت مؤلف ) . || پوست از چوب کندن. ( از متن اللغة ) ( قطر المحیط ) ( از اقرب الموارد ) . || بی گیاه کردن ملخ زمین را. ( ناظم الاطباء ) ( از تاج المصادر بیهقی ) ( از منتهی الارب ) . || موی از پوست کندن. ( قطر المحیط ) ( اقرب الموارد ) . از پوست موی را دور کردن. || پوست بردن از چیزی به چیزی. ( از منتهی الارب ) ( آنندراج ) ( ناظم الاطباء ) . در عربی به معنی پوست کندن. || در عربی به معنی جراحت نمودن. || در عربی برگ از درخت بازکردن باشد. ( برهان ) .
جذمان. [ ج ُ ] ( ع اِ ) نره. ( منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ) . ذکر. || بیخ ذکر. ( شرح قاموس ) . بن نره. ( منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ) .
اصیلع. [اُ ص َ ل ِ ] ( ع اِ ) ماری است باریک گردن گردسر. ( منتهی الارب ) . نوعی است از مار. ( مهذب الاسماء ) . ماری باریک گردن که سر آن همچون گلوله ای است. ( از قطر المحیط ) . || نره. ( منتهی الارب ) ( از قطر المحیط ) .
ابواصیلع. [ اَ اُ ص َ ل ِ ] ( ع اِ مرکب ) نَره. || ماری باریک گردن و گردسر.
ابوعمیر. [ اَ ع ُ م َ ] ( ع اِ مرکب ) نره. ( منتهی الارب ) . شرم مرد.
الف کوفی. [ اَ ل ِ ف ِ ] ( ترکیب وصفی ) الف کوفیان. حرف الف در خط کوفی. || کنایه از هر چیز خمیده. ( انجمن آرا ) . کنایه از چیز کج ، زیرا الف خط کوفی کج است. ( از غیاث اللغات ) . کنایه از هر چیز کج. ( برهان قاطع ) :
آنچه از آن مال در این صوفی است
میم مطوق الف کوفی است.
نظامی.
رجوع به الف کوفیان شود. || کنایه از قضیب و آلت تناسلی. ( برهان قاطع ) ( غیاث اللغات ) ( آنندراج ) ( انجمن آرا ) . ذَکَر. ( مؤیدالفضلاء ) . الفیه. الفینه. رجوع به مجموعه مترادفات ص 17 شود.
لکانه. [ ل َ ن َ / ن ِ ] ( اِ ) معرب آن لقانق ، و ظاهراً مصحف نکانه است که نقانق معرب آن است. رجوع به جهودانه در فرهنگ رشیدی شود. لکامه. روده گوسفند به گوشت آگنده و پخته. ( برهان ) . چرغنده. مالکانه. زونج. عصیب. روده گوسفند که به گوشت و جگر پر کرده بپزند. ( جهانگیری ) . سختوبا. ( زمخشری ) :
چو خر بی خبر ز آنی اکنون که آنگه
به مزد دبستان خریدی لکانه.
ناصرخسرو.
از پس دیوی دوان چو کودک لیکن
رود و می است و زلیبیا و لکانه.
ناصرخسرو.
|| و به علاقه مشابهت قضیب را بدان اراده کرده اند. آلت تناسل. ( برهان ) :
من شاعری سلیمم با کودکان رحیمم
زیرا که جعل ایشان دوغی است بالکانه.
طیان.
گر زآنکه لکانه آرزوی است
اینک به میان ران لکانه.
طیان.

عوف. [ ع َ ] ( ع اِ ) نره. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ) ( ناظم الاطباء ) . شرم مرد. ( از اقرب الموارد ) . ( اِخ ) بتی است. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ) ( ناظم الاطباء ) .
رمیح. [ رُ م َ ] ( ع اِ ) نره . ( منتهی الارب ) ( آنندراج ) .
خرگوش
کنایه از شرم مرد. ( یادداشت بخط مؤلف ) :
لیکن چه کنم آه که خرگوش فروخت.
سوزنی.
ام الخنابس. [ اُم ْ مُل ْ خ ُ ب ِ ] ( ع اِ مرکب ) نره. ( المرصع ) . آلت مرد.
ام الغول. [اُم ْ مُل ْ ] ( ع اِ مرکب ) نره. ( المرصع ) . آلت مرد.
Standard ( 1608 ) : direct me to her bed - chamber. My noble firelock of a flesh pistol. CoL. Follow thy colours my brave worthy, mount up thy standard: so enter and prosper.
bald - headed hermit
meat puppet
بیلک. [ ل َ ] کنایه از آلت تناسل است :
ترکانه بیلکی بتو در دیلمی سپوخت
گوئی مگر که میره باسهل دیگرم.
سوزنی.
trouser snake
Master John Goodfellow
vulgar slang The penis. Primarily heard in UK.
نراَندامه
Willie
Willy
چر. [ چ ُ ] ( اِ ) آلت تناسل را گویند. ( برهان ) . به معنی آلت تناسل است. ( انجمن آرا ) ( آنندراج ) . آلت تناسل باشد. ( جهانگیری ) . نره و آلت تناسل. ( ناظم الاطباء ) . آلت تناسل. ( فرهنگ نظام ) ( شعوری ) . شرم مرد. آلت رجلیت. ایر. ذکر. چل ( در تکلم امروز اصفهان و جندق و بیابانک ) . آلت تناسل اطفال است. مثل چچر. ( از فرهنگ نظام ) :
...
[مشاهده متن کامل]

آنچه دی آن پسر سرکرک چرخور کرد
من ندیدم که در آفاق یکی لمتر کرد.
سنائی.

نفس
آلت تناسل. ( غیاث اللغات ) ( از چراغ هدایت ) . نره. ( ناظم الاطباء ) ( از آنندراج ) . شرم مرد. ( یادداشت مؤلف ) . آلت مردی. ذکر. ( از ناظم الاطباء ) ( آنندراج ) :
تا چه آید بر من از حمدان من
...
[مشاهده متن کامل]

وز بلای نفس من بر جان من.
سعدی.
از خواجه سرائی نتوان کمتر بود
گر نفس برید محرم سلطان شد.
شهیدی قمی ( از آنندراج ) .

engine of bliss, engine of seduction= the penis
middle leg ( n. ) ( also middle, middle finger, middle stump )
the penis
nature’s scythe ( n. )
the penis
earthworm ( n. )
the penis
father confessor ( n. ) [play on SE ? ref. to popular image of the venal priest]
the penis
best leg of three ( n. )
the penis
قلندربچه. [ ق َ ل َ دَ ب َچ ْ چ َ /چ ِ ] ( اِ مرکب ) . آلت تناسل. ( آنندراج ) :
به قلندربچه پایین تنش دارد میل
طرفه حالی است که بیچاره دلش در کون است.
حکیم شفایی ( از آنندراج ) .
گل یک چشم . [ گ ُ ل ِ ی َ / ی ِ چ َ / چ ِ ] ( ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) به اصطلاح لوطیان ، نره . ( آنندراج ) : چند سرگردانی خاطر دهداین گل یک چشم سرگردان من . شیخ شیراز ( از آنندراج ) .
لم شیر. [ ل َ ] ( اِ ) شرم مرد ( ؟ ) .
مدنگ یازه . [ م َ دَ زَ ] ( اِ مرکب ) کلان در. ( یادداشت مؤلف ) . و در بیت زیر کنایه از آلت مرد است : نیم مستک فتاده و خورده بی خیو این مدنگ یازه ٔ من . سوزنی ( یادداشت مؤلف ) .
=Prick
informal not polite ) a penis )
نای روئین
مجازاً، آلت مردی :
نای روئین در آن قبیله نهاد.
سعدی
phallus wat
مشاهده ادامه پیشنهادها (١٠ از ٢٩)

بپرس