تحیاتی للجمیع اخوانی فی الحمولة البوشاه حسین خصوصًا إخواننا الغالین الشیوخ بیت سعد و بیت کریم ( چریم ) بیت ناصر الخنیفر من القبیلة آل کثیر مرحباً فیکم جمیعا هذا النشرة تم جمع هذا البحث والمعلومات وفقًا للکتب التاریخیة وأضاف إلی کتابات مؤلفی معهد آل کثیر أرجوکم قراءة هذا النشرة حتی النهایة،
... [مشاهده متن کامل]
البوشاه حسین
هذا الحمولة من العشائر العرب مشهورة جدًا فی العشائر العرب التی یعیشون فی المناطق الجبال الزاکرس البختیاریة حمولة البوشاه حسین جد الجد أهل الغیرة و أهل الهیبة إنهم یعیشون فی مدن ایذج و باغملک وهفتکل لغتهم هی اللغة العربیة الأهوازی یتکون نسل هذا الحمولة من العدید من العشائر العرب فی کربلاء ومن العشائر تحت الموحد المجموعة القبلیة آل کثیر معظمهم من القبیلة آل کثیر والعرب المقیمین فی السوس والصالحیة وقنطرة دسبول وتستر هم تحت أمر الشیخ علوان بن الشیخ سعد بن فارِس بن مساعد بن ناصر بن الخنیفر آل کثیر انضم إلعسکر علی مردان خان فی تستر ذهبوا إلی کرمانشاه للمحاربة کریم خان زند وفی هذا المعرکة بعد هزیمة من کریم خان زند تم اختیار المجموعة من الحلفاء العرب للحمایة الملک حسین الثانی فی إلعسکر علی مردان خان هذا المجموعة من الحارس الشخصی معروفة باسم شاه حسینی معظم هذا المجموعة من المحاربین کانوا من القبیلة آل کثیر فی هذا المعرکة هرب علی مردان خان مع عدد من قادة البختیاریون من الحرب کانت هذا الحرب هی آخر محاولة علی مردان خان لتولی شؤون إیران بعد أن هرب من ساحة المعرکة الملک حسین الثانی أعمی من قبل علی مردان خان ولکن یُسمح للمجموعة الحارس الشخصی للملک حسین یرجعونة بإیجاده للناجین فی کربلاء قضی بقیة حیاته کشخص متدین وکان بعیدا عن السیاسة طلب کریم خان زند رزقه لتحدید الأمر لکنه لم یقبل ربما تزوج من أمیر الصفوی ولدیه ولدین تهماسب میرزا الذی هو مریض توفی فی الطفولة وابوالفتح محمد میرزا الذی کان یبلغ من العمر عامین وقت وفاة والده أخیرًا توفی الملک حسین الثانی فی سنة مبکرة فی 1189ق ( 1775 م ) و دُفن فی کربلاء. ( مکتوب فی کتاب الفوائد الصفویة )
علی میرزا أخی الصغیر الملک أحمد میرزا أبناء الأمیر أبوالفتح محمد میرزا
أحفاد الملک حسین الثانی
الملک حسین الثانی بن الملک تهماسب الثانی بن الملک سلطان حسین الأول بن الملک سلیمان الأول بن الملک عباس الثانی بن الملک عباس الأول بن الملک محمد خدابنده بن الملک تهماسب الأول بن الملک اسماعیل الأول بن شیخ ابوالنصر جنید بن شیخ صدر الدین ابراهیم بن شیخ علاءالدین علی بن صدر الدین موسی بن شیخ صفی الدین ابوالفتح اسحق بن شیخ امین الدین جبرائیل بن قطب الدین بن صالح بن محمد الحافظ بن عوض بن فیروزشاه زرین کلا بن محمد بن شرفشاه بن محمد بن حسن بن سید محمد بن ابراهیم بن سید جعفر بن محمد بن سید اسمعیل بن سید محمد بن سید احمد العرابی بن سید قاسم بن سیدابوالقاسم حمزه بن موسی الکاظم بن جعفر الصادق بن محمدالباقر بن زین العابدین بن امام حسین بن امام علی بن ابی طالب ( علیه السلام )
اکرم عشیرتک فانهم جناحک الذی به تطیر و اصلک الذی الیه تصیر و یدک الذی بها تصول.
نهج البلاغة الخصائل،
مطالب زیر بوسیله موسسه آل کثیر جمع آوری شده،
آلِ کَثیر، عشیرۀ مهم عرب شیعی مذهب خوزستان، در منطقۀ میاناب دز و کرخه و روستاهای شوش، دزفول، شوشتر، که به 3 تیرۀ بزرگ بیت سعد بیت کریم وبیت ناصر تقسیم می شود. اگرچه نام این عشیره به شکلهای گوناگونِ آل کثیر، الکثیر و کثیر ضبط شده است، اما روایات بازگو شده در این نکته همداستانند که واژۀ کثیر به معنای بسیار همچون صفتی برای بیان کثرت افراد این عشیره به کار رفته است. در میان قبایل عرب 3 قبیله می توان یافت که با آل کثیر همنامند: نخست قبیلۀ کثیر حضرموت در یمن به ویژه یکی از بطنهای آن به نام بنی کثیر ( کحاله، 3 / 978 ) ، دو دیگر قبیلۀ فضول در جنوب نجد که به 2 تیرۀ فضل و کثیر تقسیم می شود. سه دیگر، بنی ابی کثیر است که بطنی از لواتۀ بربر است ( سویدی، 103 ) بنا به روایتی آل کثیر شاخه ای از عشیرۀ آل فضل است،
( تحقیقات محلی موسسه آل کثیر )
شمار زیادی از قبیله آل کثیر در کشورهای یمن - عمان - وعربستان سعودی در مکه و اطراف آن و در مدینه منوره ودرجنوب نجد. . . نیز ساکنند. برپایۀ این روایت، حُنَیْفِر نخستین نیای بیاد ماندۀ عشیره، و به دلیل باهوشی وچابکی مورد توجه دستگاه حکومت مشعشعیان برخوردار شد و کار گردآوری مالیات منطقۀ میاناب به وی واگذار گردید. خنیفر با دختر یکی از شیوخ بنی خالد ازدواج کرد و دارای فرزندی به نام ناصرشد. در منطقۀ میاناب طوایفی چند همچون معلّی، روس عُلَیْم ( شامل زُهَیْریّه ) ، طُرَیْف، ظَبّه ( ازبنی خالد ) ، عنافِجه، عبدالخان و مهدیه می زیستند. هنگامی که مسألۀ اشتقاق نهرهرموشی که حفر آن بوسیله خنیفر از کرخه پیش آمد، طایفۀ معلی که از همه نیرومندتر بود، از چیرگی خنیفر بر زمینهای پیرامون بیمناک شد و به دستیاری روس غلیم او را سر به نیست کرد. سپس ناصر، شیوخ این طوایف را به کین خواهی پدر کشت و با پشتیبانی فرمانروای مشعشعی، ریاست آنان را به عهده گرفت ،
آل کثیر در کتاب عبدالنبی قیم،
تاریخ دقیق آل کثیر را در کتاب پانصد سال تاریخ خوزستان تالیف آقای عبدالنبی قیم بخوانید. پانصد سال تاریخ خوزستان در 512 صفحه، سال 1388 انتشار یافت. نگارش کتاب پانصد سال تاریخ خوزستان، علاوه بر نقد و بررسی کتاب تاریخ پانصد ساله خوزستان احمد کسروى، پژوهشی در باب پانصد سال تاریخ مردم عرب خوزستان است که به قلم این محقق گردآوری شده است. عبدالنبی قیم در این کتاب کوشیده است تا تاریخ را از ناسیونالیسم بی منطق رهایی بخشد و با نگاهی همه جانبه از اتحاد و یگانگی همهٔ ایرانیان سرزمین خوزستان بگوید. با همین رویکرد است که تئوری توطئه و دشنام گویی در روایت عبدالنبی قیم راه ندارد و به جای پیشداوری های رنگارنگ مستقیما با تاریخ روبرو می شویم.
*قدرت یافتن آل کثیر*
قبیله ی آل کثیر از جمله قبایل بزرگ خوزستان است که در دوره ی مشعشیان و به ویژه پس از وفات سید مبارک مشعشعی سال 1025ق 1616م به عنوان یکی ازقبایل قدرتمند وتاثیرگذار در عرصه ی منازعات وکشمکش های قدرت، نام آن بر سرزبان ها افتاد. این قبیله در آن زمان در حد فاصل رود کرخه و رود دز ودر میاناب دزفول واطراف شوشتر نشیمن داشتند، در حال حاظر نیز قبیله ی مزبورعلاوه برمناطق فوق در شهرهای شوش، دزفول و شوشتر ساکن هستند. آل کثیر به همراه بنومرة وبنوالعم ازساکنان قدیمی دشت خوزستان پیش از اسلام بودند، و به احتمال زیاد توطن آن ها دراین سرزمین همانند بنوالعم به دوره ی اشکانیان می رسد. اما نخستین باری که نام آل کثیردرصفحه منازعات قدرت درخوزستان مطرح شد، به هنگام حکمرانی سید راشد مشعشعی1025ق 1616م تا 1029ق1620م است. پس ازمرگ سید مبارک، نزاع دو قبیله ی نیس وکربلا، اغتشاش وناامنی درمنطقه را به همراه داشت، سایر قبایل همچون قبیله ی آل کثیر و بنی تمیم نیز دراین درگیری ها وارد شدند. پس از آن به هنگام حکمرانی سید علی بن سید خلف، دوباره نام آل کثیر را به عنوان یکی ازقبایل هم پیمان عرب علیه منوچهرخان حاکم لرستان می بینیم. درسال1090ق1679م نیز آل کثیر به همراه قبایل آل سلطان والفضول وبرادران سید حیدر، شکست سختی را برسپاه سید حیدر مشعشعی وارد کردند. پس ازمرگ سید حیدر به سال1092ق1681م وکشمکش فراوان درون خاندان مشعشعیان برای تعیین جانشین سید حیدر وبه درازا کشیدن این موضوع تا پنج سال، قبایل و طوایف مختلف روزبه روز قدرت واقتدار بیشتری یافته ودرصدد هماوردی با مشعشعیان بودند. یکی ازاین قبایل قبیله ی آل کثیر بود به همین دلیل پس ازروی کارآمدن سید عبد الله دوتن ازمشایخ آل کثیر به مرو تبعید شدند. با روی کارآمدن سید فرج الله برادر سید عبدالله درسال1097 ق1686م درگیری ها واختلافات درونی خاندان مشعشعیان وهم چنین درگیری قبایل بیشترشد، قبیله ی آل کثیر به دنبال بسط و گسترش مناطق تحت نفوذ خویش بود. ازاین رو با الفضول از قبایل عرب منطقه وهم پیمان سید فرج الله درگیرشده و در نبردی سخت الفضول را شکست دادند. پس ازاین جنگ الفضول با همراهی و حضور سید فرج الله در رزم شکست سختی را بر آل کثیر وارد کردند.
درسال1111ق 1700م به هنگام حکمرانی سید هیبت، سید فرج لله با همدستی شیخ مانع بن مغامس شیخ منتفق با سپاهی بر حویزه یورش برد، آن شهر را به تصرف درآورد. دراین هنگام سید هیبت از قبایل آل کثیر، آل خمیس والفضول یاری طلبید. آنها او را در این کشاکش یاری کردند، اما درجنگ با سید فرج لله شکست خورده وپراکنده شدند. با وجود این شکست، آل کثیر ضعف و زبونی به خود راه نداده، کماکان با اقتدار شمال خوزستان را دراختیارداشتند،
درسال1137ق 1724م شخصی ازاهالی گرایی شوشتر خود راپسرشاه سلطان حسین خوانده ونام شاه طهماسب دوم برخود گذاشت او با فریب مردم بختیاری وآن اطراف بسا ط شاهزادگی وبه قول کسروی ( ( دستگاه پادشاهی و فرمانروایی چیده ) ) برآن پیرامون ها حکومت کرد. با برملا شدن حیله شاه طهماسب دروغین و وجود شاه طهماسب حقیقی در آذربایجان ابوالفتح خان حاکم شوشتر شاه طهماسب دروغین را بازداشت کرد و او را در بند انداخت. اما مردم شوشتر و دزفول چون هواخواه شاه طهماسب دروغین بودنداز این کار ابوالفتح خان ناراضی شدند، از این رو بر حاکم شهر شوریده و شیرازه ی کارها خود در دست گرفتند. آنها از شیخ فارس بن مساعد بن ناصر بن خنیفر شیخ آل کثیر درخواست کردند به شهر آمده و اختیار کارها را به دست اوسپردند. شیخ فارس به منظور اداره امور شوشتر از سوی خود شخصی به نام اسفندیار بیک را به نیابت برگزید و اختیار کارها را به دست او داد. اسفندیار بیک نیز تا سال 1142ق 1729م سال ورود نادر به خوزستان به نیابت از آل کثیر و شیخ فارس حاکم شوشتر بود. احمد کسروی در کتاب تاریخ پانصد ساله خوزستان در این باره دو گفتار متناقض بر زبان رانده است. او در صفحه 98 کتاب می نویسد که ( ( مردم شوشتر و دزفول هواخواه صفوی میرزا بودند و از این کار ابوالفتح خان برآشفته به شورش برخاستند و شیخ فارِس شیخ آل کثیر را به شهر خوانده واختیارکارهارابه دست او سپردند ) ) اما چند صفحه بعد دعوت و درخواست مردم شوشتر و دزفول را از آل کثیربه منظورحکمرانی درآن دوشهررامنکرشده ومی نویسد. ( ( چون درخوزستان صفی میرزای دروغی پدید آمد آل کثیر به هواداری او برخاستند و به نام او در شوشتر و دزفول حکم می راندند ) ) حال آنکه سید عبدالله جزایری که خود در آن دوره درشوشترمی زیسته خاطر نشان می سازد که مردم شوشتر و دزفول ( ( ولایت ) ) را به شیخ فارس آل کثیر ( ( نامزدنمودند ) )
پس از به قدرت رسید نادر، درسال1144ق 1731م خوزستان شاهد شورش محمدخان بلوچ بود. محمدخان بلوچ ازهمراهان محمود افغان بود که از قندهار در معیت او بود. محمود او را به عنوان ایلچی گری نزد سلطان عثمانی فرستاده بود. با برچیده شدن بساط محمود، محمدخان در دزفول به حضور نادرآمده، ضمن شرح داستان خواستگارخدمت دررکاب نادرشاه می شود، نادر نیز او را به حکمرانی کهگیلویه گماشت،
پس ازآن درسال1144ق 1731م که نادردرنزدیکی کرکوک ازعثمانیان شکست خورد، محمدخان به دزفول وشوشتروآن نواحی آمدوعلیه نادرسربه شورش برداشت. دراین شورش، مردم شوشتروآل کثیربه رهبری شیخ فارس با اوهم داستان شدند. پس ازچیرگی محمد خان برمخالفان او شیخ فارس آل کثیر را حاکم کهکیلویه کرد و خود سوی شیرازرفت.
پس از سرکوبی محمدخان بلوچ درسال1145ق 1732م نادرازراه بغداد به خوزستان آمداو محمدحسین خان قاجار را برای سرکوبی شیخ فارس آل کثیرتعیین کرد وخودراهی حویزه شد. با وجود این محمدحسین خان قاجار باآل کثیردرگیر نشد و با آنها نجنگید.
درسال1160ق1746م سید مطلب مشعشعی با شکست محمدخان بیگلربیگی خوزستان، خود حاکم حویزه شد. وازآنجایی که روز به روزبرقدرت آل کثیر افزوده می شد، درسال1161ق 1747م سیدمطلب به منظور سرکوبی آل کثیر برآنها یورش برد ودرسرخکان درنزدیکی شوشتر، آل کثیر شکست سختی به سید مطلب مشعشعی وارد آوردند. سید مطلب پس ازاین شکست به حویزه بازگشت آل کثیر نیزازاین پیروزی قدرت وشکوه بیشتری یافته بر شوشتر و دزفول و تمامی مناطق وابسته به این دو شهر حکومت کردند. دررمضان سال1161ق 1747م ابتدا مردم شوشتر و پس از آن مردم دزفول بر عباس قلی خان حاکم این دو شهر و منصوب افشاریه شوریدند. آنها دراین قیام خود ازآل کثیر یاری طلبیدند. پس از فرارعباس قلی خان و کشته شدن برادر او محمد خان در شوشتر، محمد رضا بیک پسر اسفندیار بیک از دزفول به مشایخ آل کثیر پیوست و ایشان نیابت شوشتر به او مفوض داشتند. در این گیر و دار شخصی از بزرگان افشار کندزلو به نام شاه مراد بیک که به خراسان رفته بود، فرمان حکومت شوشتر و دزفول را با خود آورده و به خوزستان آمد. این خبر به آل کثیر رسید آنها تا لرستان به پیشواز او رفته او را دستگیر کرده و در میان قبیله خویش زندانی کردند. شاه مراد بیک شبانه از زندان آل کثیر گریخته ، خود را به شوشتر نزد حیدری ها رساند. حیدری های شوشتر در صدد بودند تا او را به حکومت برسانند ، از این رو نعمتی های شوشتر که با حکومت او مخالف بودند از آل کثیر یاری خواستند. آل کثیر نیز در این صحنه حاظر شدند و در جنگی که در روستای عقیلی شوشتر میان قبیله آل کثیر و ترک های افشار کندزلو در گرفت، عرب های آل کثیر پیروز میدان بودند و ترک هاتی کندزلو شکست خورده و فرار کردند. بدین ترتیب حکومت آن شهر کماکان در اختیار آ ل کثیر ماند و محمدرضا بیک همچنان به نیابت از شیخ سعد بن فارِس آل کثیر، عهده دار امور بود.
پس از روی کار آمدن شاهرخ میرزا نوه ی نادر در خراسان، به درخواست حاکم فارس، شاهرخ فرمان حکمرانی شوشتر را در ربیع الاول سال1163ه. ق 1749م به نام محمد رضا بیک فرستاد و او نیزبه استقلال حکمرانی می کرد. آل کثیر از این عمل بسیار ناخشنود شدند. از این رو با کمک مردم شوشتر با محمدرضا بیک جنگیدند. در این میان فرمان حکمرانی شوشتر و آن نواحی به نام شیخ سعد آل کثیر صادر شد و چون محمد رضا بیک و یارانش زبون و خوار شده بودند از در عذر خواهی و زینهار طلبی نزد شیخ آل کثیر آمدند. شیخ آل کثیر نیز بر او و یارانش ببخشید و بار دیگر محمد رضا بیک را به نیابت از خود بر شوشتر بگمارد و خود به میان قبیله رفت. عباس قلی خان که پیش از این یعنی درسال1161ق1747م از آل کثیر شکست خورده بود و به منظور نجات جان خود در پشتکوه فیلی مقیم بود، در ماه صفر سال1164ق1750م به دزفول آمده با کمک و همدلی مردم، مهر علی خان حاکم دزفول را از شهر بیرون کرده و خود در دزفول مستقل شد. شیخ حرب بن کریم بن ناصر بن خنیفر از شیوخ آل کثیر که با مهر علی خان ( ( نسبت مصاهرت ) ) داشت شیخ سعد و سایر شیوخ آل کثیر را به مقابله با عباس قلی خان کشاند. از این رو آل کثیر دزفول را محاصره کرد تا به دنبال آن وارد شهر شوند. در این اثنا مولا مطلب مشعشعی به اتفاق شیخ ثامر بن عبدالقادر بن عبدالخالق بن فریح و شیخ مذکور بن عبدالسید بن بلاسم و سایر مشایخ آل سلطان رو سوی آل کثیر گذاشت. شیوخ آل کثیر با شنیدن این خبر دست از محاصره دزفول برداشته و به مصاف مولا مطلب شتافتند. آنها در کنار رود کرخه منزل گزیدند و مولا مطلب در مقابل آنها، آن طرف کرخه سپاه خویش را مستقر کرد. اما از آنجایی که فصل بهار بود و آب کرخه بالا آمده و عبور از کرخه بسیار دشوار بود ، دو لشکر مدت چهار ماه در کنار رود کرخه به نبرد و زد و خورد پرداختند و چون کسی بر دیگری چیرگی نیافت، لذا دست از جنگ برداشته و هر کدام به محل سکونت خویش بازگشتند. ( عبدالنبی قیم )
در 1164ق/1750م علی مردان خان بعد از شکست جنگ چهار محال وارد بنه وار گرمسیر بختیاری در شوشتر گردید. چون سلسله سرخیلان بختیاری را از قدیم الایام با اباء و اجداد سید فرج الله بن سید محمد صادق کلانتر بود و رسم پیر و مریدی در میان بود بوساطت سید فرج الله فیما بین علی مرادخان و شیخ سعد خان سابق الذکر و سایر مشایخ آل کثیر و مراتب مهمان نوازی و حمایت و پایمردی شیخ آل کثیر را به دست آورد و سپس باشیخ سعد خان توافق کردند تا سال بعد تعداد قابل توجهی سواران عرب از قبیله آل کثیر به فرماندهی شیخ علوان بن شیخ سعدخان آل کثیر به اردوی علی مردان خان دربنه وار گرمسیر بختیاری در شوشتر بپیوندن. ( جزایری )
علی مردان خان در بهار سال 1165ق/1751م باسواران خود ازایل بختیاری همراه با سواران متحدین عرب از قبیله آل کثیر به فرماندهی شیخ علوان بن شیخ سعدخان آل کثیر ازمنزل بنه وار گرمسیر بختیاری از شوشتر خارج شد و با کمک مجدد اسماعیل خان و لرهای فیلی به سوی کرمانشاه حرکت کرد و سپس با کمک عبدالعلی خان حاکم کرمانشاه اتحادیه ای متشکل از کرد و لر و ترک و عرب تشکیل داد و بار دیگر آماده نبرد با کریم خان و قوای زندیه گردید و برای بار دوم علیرغم تلاش ها و رشادتهای متحدین عرب و کردش از خان زند شکست خورد. ( گلستانه )
علی مردان خان واسماعیل خان فیلی بعد ازشکست نبرد کرمانشاه با تعدادی از نیروهای باقی مانده از متحدین عرب به فرماندهی شیخ علوان بن شیخ سعدخان آل کثیر به عراق پناهنده شدند، درهمان هنگام خبر شکست علی مردان وکشته و اسیر شدن تعدادی از نیروها ی تحت امر شیخ علوان بن شیخ سعدخان به گوش شیوخ آل کثیر رسید، به همین دلیل این خبر باعث شد،
که دراوایل سال1165ق1751م میان شیوخ آل کثیر اختلاف و دو دستگی پیش آمد اکثر شیوخ از رفتار و عملکرد شیخ سعد ناراضی و گله مند بودند، در راس این شیوخ شیخ ناصر بن کریم بن ناصر بن خنیفر قرار داشت او مردی عاقل و با تمکین بود و با تدبیر خویش اکثر بزرگان و عموزادگان و از جمله شیخ مطلب برادر شیخ سعد را با خود همراه ساخت. پس از آن میان طرفین جنگ در گرفت و شیخ طعان برادر شیخ ناصر و شیخ سلامه بن حرب برادر زاده او کشته شدند.
جزایری نوشته است، اختلاف میان شیوخ آل کثیر به این خاطر رخ داد که شیخ ناصر اصرار زیاد و بیش از حد او بعنوان شیخ و بزرگ آل کثیر باعث شد که موافقان ومخالفان او بجون هم بیفتند و جنگ سلطانی واقع و شیخ سعد مغلوب و در معرکه دستگیر گردید و اولاد و اعوان او متفرق گردیدند و چند روزی او را در خانه شیخ عبدالله بن رملی بن مساعد که عموزاده بلا واسطه او بود نگاهداری و بعد از آن رخصت انصراف دادند و با اهل و عیال روانه محال آل خمیس گردید و منسوبان و متعلقان باو ملحق گردیدند و شیخ مُطلبِ برادر او نیز به او پیوسته و در آنجامتوقف میباشند،
جزایری نوشته: شیخ سعد1167ق/1753م درحویزه زندانی بود ( ص 202 ) .
درهمین هنگام علی مردان خان بختیاری در عراق حضور داشت در آن هنگام مصطفی خان شاملو سفیر نادرشاه دردولت عثمانی در بغداد بود، مصطفی خان از حضور دو خان وهمراهان او باخبر شد، و دو خان مذکور را از حضور شاهزاده ای بنام حسین میرزا بن شاه طهماسب دوم درکربلا مطلع ساخت و مسئله پادشاهی وی را در میان گذاشت ( فوائدالصفویة )
علی مردان خان به پشتیبانی از شاهزاده برخاست و نامه ای به شیخ ناصر نوشت و خواستار پشتیبانی او شد، اما شیخ ناصر اعتنایی نکرد. ( همو، 191، 190 )
( قزوینی، ابوالحسن درکتاب فوائدالصفویة نوشته )
شاهزاده حسین میرزا پسر تهماسب دوم نوه شاه سلطان حسین بود که 6 ماه پیش از قتل پدر در سبزوار متولد شد. زمانی که در 7 صفر 1152ق/1739م تهماسب دوم و پسرانش به فرمان رضاقلی میرزا فرزند نادر شاه کشته شدند، منوچهر بیگ گرجی که خواهرش مادر حسین میرزا بود، شاهزاده و مادرش را فراری داد به آذربایجان برد. زمانی که نادرشاه کشته شد، شاهزاده به همراه مادر و دایی خود به بغداد رفت. در آن هنگام مصطفی خان شاملو که سفیر نادرشاه در عثمانی بود از حضور وی مطلع شد و برای اگاهی از صحت نسب شاهزاده نزد وی رفت و حسین میرزا قباله مادرش که مهر مصطفی خان بر پای آن بود به همراه بازوبند و خنجر پدرش را به خان نشان داد زمانی که خان از نسب شاهزاده آگاه شد او را به کربلا نزد راضیه بیگم برد. در همین زمان علیمردان خان و اسماعیل خان در نبرد کرمانشاه از کریم خان زند شکست خورده و به عراق پناهنده شده بودند زمانی که مصطفی خان ازاین مسئله آگاه شد دو خان مذکور را از حضور شاهزاده مطلع ساخت و مسئله پادشاهی وی را در میان گذاشت. به همین دلیل نامه ای به شاهزاده و راضیه بیگم نوشتند و شاهزاده را به پادشاهی دعوت کرده و امادگی خود را برای حمایت از او اعلام کردند. وجود این شخص برای علی مردان خان فرصتی محسوب می شد تا بتواند با کریم خان که اخیراً از محمدحسن خان قاجار شکست سختی خورد بود و شاه اسماعیل سوم به محمدحسن خان پناه برده بود به مقابله برخیزد.
علی مردان خان همواره نیروی قابل ملاحظه ای از ایل خودش و لرهای فیلی اسماعیل خان را در اختیار داشت. و وجود این شاهزاده ی صحیح النسب صفوی هم موجب جلب افراد تازه نفس بیشتری در نواحی دوردست می شد. مصطفی خان و علی مردان خان مژده پادشاهی را به قاصدان قلعه کرمانشاهان خبر دادند و تا چند روز بعد از سرداران بختیاری پیاده و سواره فراوان به بغداد طلبید. مردمان ایلات هم که از پیدا شدن شاهزاده به وجود آمده بودند و اهالی ایلات نیز به شوق قدم بوسی و جانفشانی در خدمت او به نزد وی شتافتند. مصطفی خان هم اسباب سلطنت شاهزاده را برپا کرد و با محمدرضاخان قورچی باشی، علی مردان خان بختیاری، اسماعیل خان فیلی و سایر امرا از حسین میرزا برای تاج گذاری دعوت کردند. شاهزاده در ابتدا
امتناع نمود اما بعد از گفتگوهای بسیار وی را داخل خیمه ای که برا او زده بودند گرد همه خوانین آورده ودر1166ق/1752م با نام شاه سلطان حسین دوم به تخت نشاندند سپس به او تهنیت و مبارک باد گفتند سپس شاه را برای زیارت قبور عتبات عالیات بردند. سجع مهر وی چنین بود: ( دارد ز شاه مردان فرمان حکمرانی
فرزند شاه تهماسب سلطان حسین ثانی ) مصطفی خان موفقیت خود را به عنوان مشاور و ملازم شاه تثبیت کرد و برای پشتیبانی از شاهزاده نیروی جنگی زیادی از سلیمان پاشا والی بغداد درخواست نمود که قبول نشد، سپس نامه ای به آزادخان افغان که از دوستان قدیمی اش بود فرستاد و از وی درخواست کمک نمود آزاد خان نیز سلطنت شاه را به رسمیت شناخت علی مردان خان هم سپهسالار لشکر شد. در این هنگام علی مردان خان سفیرانی با فرمان و نامه ی شاه جدید و اخباری دایر بر اینکه به زودی با آمدن قشون سلطنتی نگرانی آنها رفع خواهد شد به کرمانشاه فرستاد و با قشون سلطنتی به سمت کرمانشاه حرکت کرد. در همین زمان سلطان علی میرزا فرزند شاه سلیمان دوم نیز به اردوی شاه جدید پیوست همین که کریم خان از جریان حرکت علی مردان خان وسپاهش باخبر شد وی نیز با چهل و دو هزار نفرازسپاهیانش راهی کرمانشاه شد و فردی را به داخل کرمانشاه فرستاد و تقاضای تسلیم فوری قلعه کرمانشاه را نمود و قول داد در صورتی که آنها تسلیم شوند. با آنها کاری نداشته باشد و آنها را مورد عفو و بخشش قرار می دهد و از گناهشان می گذرد. اهالی قلعه که موقعیت خود را در خطر می دیدند پس از مشورت تصمیم به تسلیم گرفتند و میرزا محمدتقی گلستانه و عبدالعلی خان شخصاً وارد مذاکره با کریم خان شدند و کریم خان هم طبق عادت از آنها استقبال کرد و آنها را نزد خود پذیرفت و علی مرادخان زند را به حکومت کرمانشاه منصوب کرد و برای اطمینان خاطر میرزا محمدتقی و عبدالعلی خان ناچار شدن در سپاه کریم خان بمانند. محاصره به پایان رسید و کریم خان با خیال راحت با سپاهیان خود به مقابله با شاه سلطان حسین دوم حرکت کرد. خبر سقوط قلعه کرمانشاه موجب آشفتگی و تضعیف روحی اردوی علی مردان خان شد یکی از امیدهای وی آزادخان افغان بود که پیغام فرستاده بود در دو منزلی کرمانشاه رسیده است. اما کریم خان به چهار فرسنگی آنها رسیده بود و به ناچار آماده جنگ شدند، صف آراستند و جنگ شروع شد. برتری نیروهای کریم خان کاملاً معلوم بود. به فرماندهی شیخعلی خان زند سپاه علی مردان خان به سختی شکست خورد و تمام اموال و تجهیزاتش به دست کریم خان افتاد
بعد از شکست از سپاه کریم خان تعدادی از فرماندهان از نیروهای بختیاری با متحدین عرب همراه شاه حسین دوم و علی مردان خان از میدان جنگ فرار کردند، و مصطفی خان در حال فرار با زخمی اسیر شد. این جنگ آخرین تلاش علی مردان خان برای گرفتن زمام امور ایران بود. پس از فرار از میدان جنگ شاه حسین دوم درنوجوانی توسط علی مردان خان کور شد، گروه محافظین شاه حسین اجازه یافتن او را نزد بازماندگانش در کربلا باز گردانند، او مابقی عمر خود را به عنوان فردی مذهبی گذراند و از سیاست دور بود. کریم خان زند خواست برای معیشت وی مقرری معین کنند اما وی قبول نکرد. او احتمالا با شاهزاده خانمی صفوی تبار ازدواج کرد و صاحب دو پسر شد تهماسب میرزا که به مرض آبله در کودکی از دنیا رفت و ابوالفتح محمد میرزا که در زمان مرگ پدر دو سال داشت. در نهایت حسین میرزای دوم در جوانی در 1189ق ( 1775م ) از دنیا رفت و در کربلا دفن شد. ( فوائدالصفویة )
تحقیقات محلی نویسنده
دربین نیروهای متحدین عرب به فرماندهی شیخ علوان بن شیخ سعد بن فارِس بن مساعد بن ناصر بن خنیفرآل کثیر یک گروه معدودی ازبهترین چابک سواران عرب درسپاه علی مردان خان در نبرد کرمانشاه از شاه حسین دوم محافظت می کردندبعد از شکست علی مردان خان از میدان جنگ فرار کردندپس از فرار از میدان جنگ شاه حسین دوم درنوجوانی توسط علی مردان خان کور شد، گروه محافظین او اجازه یافتن او را نزد راضیه بیگم مادربزرگش در کربلا برگردانن این گروه منتخب درسپاه علی مردان خان به گروه شاه حسینی معروف شدند، بیشتر آنها ازبهترین چابک سواران طایفه آل کثیر، وتعدادی دیگر ازآنها از چند طایفه عرب ازکربلا و طایفه های عرب متحد و زیر مجموعه آل کثیر، که در شمال عربستان ( خوزستان ) در شوش - شوشتر - دزفول - نشینمن داشتند،
آل کثیر در نزاع کریم خان زند و علی مردان خان بختیاری پیش از به قدرت رسیدن کریم خان زند، به هواداری از علی مردان خان و دشمنی با کریم خان زند برخاسته و علی مردان خان را در این کشمکش یاری کردند.
سرانجام پس از جنگی که میان کریم خان زند و علی مردان درکرمانشاه روی داد و به پیروزی کریم خان انجامید، شیخ سعد کاملاً مغلوب شد وبه شیوخ آل خمیس پناه برد و هواخواهانش پراکنده شدند. اهالی دزفول و شوشترنیز ریاست شیخ ناصر را پذیرفتند. تنها ماندن علی مردان، مایۀ گسیختگی پیوند او با آل کثیر شد، پس از آن نیز به رغم کنار رفتن علی مردان خان بختیاری از عرصه نزاع و کشمکش با کریم خان زند، آل کثیر همچنان در دشمنی با کریم خان زند پایدار ماندند و به قول یکی از تاریخ نگاران ( ( با آن که روز به روز نیروی کریم خان زند بیشتر می گردید، اینان هرگز اندیشه فرمانبرداری از او در دل نداشتند ) ) رویداد مهم دیگری که نشان دهنده قدرت آل کثیر بود شکست سپاهیان زندیه به رهبری سبزعلی خان والی لرستان است. این رویداد که به سال1174ق 1760م و در زمان کریم خان زند اتفاق افتاد با پیروزی آل کثیر و شکست سبزعلی خان به پایان رسید، آل کثیر به رهبری شیخ علوان بن شیخ سعد سبزعلی خان را از در تیغ گذراندند.
در سال1175ق 1761م زکی خان زند پسرعموی کریم خان که سودای پادشاهی در سر داشت پس از شکست از سپاه نظر علی خان زند به حویزه نزد سید مطلب آمد. پس از کشته شدن سید مطلب زکی خان با همراهان و سپاه خود نزد آل کثیر رفت. آل کثیر نیز چون با کریم خان زند دشمنی داشتند، از زکی خان به گرمی استقبال کرده و مهمان نوازی کردند. اما چون قحطی و تنگسالی بر خوزستان رسید، زکی خان پس از مدتی به پشتکوه لرستان رفت. پس از به قدرت رسیدن کریم خان زند ، حاکم زندیه به منظور مطیع کردن کعبیان از سیلا خور لرستان رو سوی این دیار نهاد و به دزفول رسید. آل کثیر علی رغم حظور سپاه کریم خان در دزفول هیچ گونه التفاتی به او نکرده و به پیشواز نرفتند. اما سپاهیان کریم خان علی رغم عدم تعرض آل کثیر به آنها ( ( دست یغما بر غارت اموال و اسباب و جهات و دواب آل کثیر گشودند ) ) هستی آنان را تاراج کردند ( عبدالنبی قیم )
در ۱۱۸۷ق/ ۱۷۷۲م ابوالفتح محمد میرزا درکربلا متولد شد پدرش شاه سلطان حسین دوم و مادرش شاهزاده خانمی صفوی تبار بود او در دوران کودکی پدرش را از دست داد و در عراق به تحصیل علوم دینی پرداخت. شاهزاده پس از آن که دوران طفولیت را در عراق گذراند برای زیارت حرم امام رضا وارد مشهد شد. شاهرخ شاه که از طرف مادری با شاهزاده جوان نسبت داشت ( مادرش فاطمه سلطان بیگم خواهر شاه تهماسب دوم بود ) وی را به گرمی پذیرفت. شاهرخ که خود از نسل صفویان محسوب می شد قصد داشت برای تحکیم حکومت پسرش نادر میرزا کاری کند، تصمیم گرفت نادر وی با دختر سلطان حسین دوم که همراه برادرش به مشهد آمده بود ازدواج کند ولی نادر میرزا مخالفت کرد و شاهزاده جوان به عراق بازگشت. دوران فعالیت های ابوالفتح میرزا با مرگ کریم خان زند که با زور و شمشیر امنیت را به کشور بازگردانده بود مصادف شده بود،
پس از مرگ کریم خان در1193ق/1206ق/1779م/1791م دوباره آشوب و بحران کشور را فراگرفته، مدعیان قدرت در گوشه و کنار سر برآورده بودند و برای بدست گرفتن قدرت بدنبال مشروعیت بودند و از آن جا که در این ایام ابوالفتح محمد میرزا فرزند شاهزاده حسین میرزا به عنوان بهترین راه برای رسیدن به هدف مشروعیت بخشیدن به قدرت بود، طالبان قدرت با وی نامه نگاری انجام دادند یکی از این طالبان قدرت آقامحمدخان فرزند محمد حسن خان قاجار بود به همین منظور زمانی که شاهزاده در طبس بود آقامحمد خان قاجار نامه ای به این مضمون به وی نوشت:این فدوی پیر با سکه و خطبه به نام آن حضرت در شهرها و مساجد و منابر بلندآوازه گردیده است. الحال مناسب بندگان حضور این است که بی تأمل عازم دارالسلطنت تهران شوند تا جان فشانی را بر همگان معلوم نماییم.
در سال 1200ق/ 1786م آقامحمدخان قاجار به نام او خطبه خواند و سکه زد در مورد سکه هایی که آقا محمدخان قاجار به نام شاهزاده ضرب کرده بود ویلیام مورلی کارمند کمپانی هند شرقی از چند روپیه سخن می گوید که ضرب شده دردارالسلطنه تهرانس بوده و روی آن ها نوشته شده بود:
( به زر زد سکه از الطاف سرمد
شه والا گهر سلطان محمد )
سرداران خراسان به خصوص میرمحمد خان خزیمه حاکم طبس که از نامه نگاری شاهزاده و خان قاجاری در هراس بودند سعی داشتند که مانع مذاکرات شاهزاده و آقا محمدخان شوند، همین مسئله باعث شد که شاهزاده از طبس با گروهی از یاران خود بنام گروه شاه حسینی از عربهاى عشیره هاى مختلف عرب ازکربلا و از عشیره شیخ فارِس آل کثیر از شوشتر به همراه خود به طبس آورده بود به کمک آنها به شیراز بگریزند، وی در فارس مورد استقبال حاج ابراهیم خان کلانتر قرار گرفت ولی یکی از معتمدان لطفعلی خان زند به شاهزاده هشدار داد که شیراز را ترک کند،
به همین منظور ابوالفتح محمد میرزا در اواخر سال 1205ق/ 1791م. به بهانه حج راهی عمان شد. او در واقع بخاطر اطلاع از سرگذشتی گذشتگان خود به خوبی مطلع بود، دوست نداشت مانند پدرش شاه سلطان حسین دوم و عمه زاده اش شاه اسماعیل سوم که عروسک هایی در دستان علیمردان خان بختیاری و کریم خان زند بودند او نیز در دست سرداران خراسان یا خان قاجار باشد.
به همین دلیل مجبور شد به هند مهاجرت کند ابوالفتح میرزا درظاهر به بهانهٔ زیارت مکه و در باطن از ترس آقامحمدخان راهی مسقط شد. در آن جا مورد استقبال خلفان نایب امام خوارج قرار گرفت. شاهزاده به دلیل آن که ایام حج سپری شده بود و در سند پیروان زیادی داشت عازم دیار سند شدسلطان محمد در سند مورد استقبال گرم روسای ایل کلهر و پیرکرمعلی خان که یکی ازامیران حیدرآباد سند بود قرار گرفت و با مریدان خاندان صفوی در سند آشنا شد. پس از شش ماه شاهزاده از حیدرآباد به راجپوت رفت تا زمینه سفر حج را فراهم کند، راجهٔ راجپوت او را پذیرفت و گرامی داشت. همه چیز برای سفر دریایی به عربستان آماده شده بود ولی آب و هوای بد سند سلامت شاهزاده را به خطر انداخته بود از همین رو به لاهور رفت و از رفتن سفر حج منصرف شد. او در لاهور مورد استقبال میرسهراب خان و میر رستم خان حاکمان محلی لاهور قرار گرفت و چندصباحی را در لاهور گذراند. با فرارسیدن زمستان برخی از مریدان شاهزاده پیشنهاد کردند او به پیشاور برود وبا تیمورشاه پسر احمدشاه درانی دیدار کند ولی در میان راه با شیخ حمید قادری و سید جلال الدین محمد نوبهار جلالی برخورد کرد که به او سفارش کردند به جای یاری خواستن از تیمور شاه به دهلی رفته و از پادشاه مغولی هند و مقامات انگلیسی کمک بگیرد. ابوالفتح میرزا نیز سفارش آنان راپذیرفت راهی دهلی شد. در راه دهلی شاهزاده مورد حملهٔ راهزنان قرار گرفت که بسیاری از اشیای ارزشمند متعلق به نیاکانش راربودند در راجستان شاهزاده آگاه شد که شاه عالم دوم امپراتور هند به دست غلام قادرخان به دست رئیس قبیله رحیله نابینا شده است؛ بنابراین به جای رفتن به دهلی به لکهنو رفتند، پادشاه هند در نامه ای که به سرهنگ ویلیام پاسریک از رسای کمپانی هند شرقی نوشته از شاهزادهٔ صفوی به عنوان برادرزادهٔ خود نام برده است و به دستور پادشاه انگلیسی ها موظف به پرداخت خرج مطبخ شاهزاده بودند و شاهزاده در لکهنو در کاخی که به کمپانی هند شرقی تعلق داشت بود اقامت گزید. محمد میرزا تا پایان عمر خود در لکنهو به سر برد و در آنجا برای خود درباری کوچک تشکیل داد. او فردی ادیب بود و کتاب های زیادی درهند نوشت من جمله آن ها، اخلاق محمدی، تحفه السلاطین صفوی، تحفه الشعرا و تحفه العشاق را می توان نام برد. ابوالفتح میرزا در 2 محرم 1232، ق ( 21 نوامبر 1816، م ) از دنیا رفت و لکنهو دفن شد. برابر با این زمان فتحعلی شاه قاجار در ایران حکومت می کرد،
محمد میرزا ابتدا با شهربانو بیگم دختر میرزا زین العابدین صاعدی ازدواج کرد و از وی صاحب دو فرزند شد، عباس میرزا ( فوت ۱۲۱۰، ق ) ، فاطمه سلطان بیگم ( متولد ۱۲۱۰، ق ) ، همسر دیگر محمد میرزا خورشید بیگم دختر خیرات علی خان بود که از وی صاحب چهار فرزند شد، ام کلثوم بیگم ( متولد ۱۲۱۳، ق ) ، زینب النسا بیگم ( متولد ۱۲۱۴، ق ) تاج الدین احمد میرزا ( متولد ۱۲۱۵، ق ) و علی میرزا ( متولد ۱۲۱۸، ق ) ام کلثوم بیگم با محمدقیصر میرزا پسر محمدسلیمان شکوه میرزا نوه شاه عالم دوم در سال ۱۲۱۷، ق ازدواج کرد. تحقیقات محلی نویسنده
بعد از فوت ابوالفتح محمد میرزا خانواده او از طریق کمپانی هند شرقی باکشتی دولت انگلستان به بصره و بعد به کربلا منقل شدند، علی میرزا درزمان فوت پدر 14سال داشت وتاج الدین احمد میرزا 16 سال بودند، وهم زمان با مرگ محمد شاه قاجار ازکربلا به شوشتر محاجرت کردند وسالها در میان قبیله آل کثیر نشینمن داشتند.
با افول قدرت مشعشعیان روز به روز بر اقتدار آل کثیر افزوده شد در این دوره آنها فعال مایشاء دزفول و شوشتر بوده و بیشتر اوقات حکومت این دو شهر رادراختیارداشتند. آخرین حظور قدرتمند آنها در ابتدای حکومت ناصر الدین شاه قاجار 1264ق 1847م تا 1313ق 1896م است که در دزفول و شوشتر دعوی استقلال و حکومت داشتند ( قیم )
در آغاز حکومت قاجاریان خوزستان به چندین بخش تقسیم شده بود آل کثیر، خاندان مشعشع وکعبیان هریک جداگانه به سر می بردند و پروایی از اقامحمدخان قاجار نداشتند ( کسروی، 149 ) همزمان با مرگ محمدشاه قاجار در 1264ق/1847م دربیش تر نواحی ایران شورش بر پا بود و شیوخ عرب در همه جای خوزستان به نافرمانی پرداختند. از جمله شیخ حداد رئیس عشیرۀ آل کثیر خود را در منطقۀ دزفول و شوشتر شاه خواند و به نام خود سکه زد. مولی عبداللـه مشعشعی با گروهی از عشایر بنی ساله، با وی و عنافجه ( عنافقه ) به سرکوب شاه حداد به دزفول رفت. به دنبال جنگی سخت، شیخ حداد به دست عشایر عنافجه دستگیر شد. مولی عبداللـه چند روزی او را در هویزه نگه داشت و سپس به خرم آباد فرستاد، اما شیخ حداد به کمک یکی از غلامانش از زندان گریخت و به دزفول بازگشت ( قائم مقامی، 16 ) و در دژ سلاسل نشیمن گرفت و از مردم مالیات خواست. در 1265ق/1848م میرزا قوام الدّین که از سادات طباطبایی بهبهان بود، با دستیاری تنی چند ازشیوخ عرب خوزستان همچون شیخ حاکم، شاه حداد، شیخ جابر، شیخ عبداللـه، و شیخ قادر به خودسری پرداخت ( کسروی، 177 ) . ناصرالدّین شاه عموی خود اردشیر میرزا را به حکومت لرستان و خوزستان فرستاد و او آشوبگران دزفول و شوشتر را دستگیرکرد و به تهران روانه ساخت و سردار سپاه خود سلیمان خان میرزا را به گوشمال میرزا قوام الدّین و شیوخ عرب و سران بختیاری گسیل داشت. سلیمان خان حداد شاه و شیخ جابر را دستگیر کرد و در قلعۀ سلاسل شوشتر به بند کشید و سپس به تهران برد ( سپهر، 3/346 ) . چنین می نماید که عشیرۀ آل کثیر پس از دستگیری شاه حداد تا مدتی فرمانبردار دولت بود، زیرا در 1267ق/1850م زمانی که خانلر میرزای احتشام الدّوله به حکومت لرستان و خوزستان رسید، 500 تن از سواران آل کثیر برای سرکوب شورش لرهای فیلی که به سرزمین عربهای بنی لام پناه برده بودند، به اردوی خانلر میرزای احتشام الدّوله پیوستند ( همو، 4/24؛ هدایت 10/517 )
احمد کسروی درکتاب پانصد سال تاریخ خوزستان نوشته،
در سال 1267ق 1850م خانلر میرزای احتشام الدوله عموی دیگر ناصرالدین شاه حکمران لرستان و خوزستان گردیده و او تا سالیان دراز این حکمرانی را داشت که خوزستان را به پسرش ابراهیم میرزا سپرده خویشتن در لرستان می نشست گاهی نیز خویشتن به خوزستان می رفت . درناسخ التواریخ داستان گرفتاری شاه حداد - شیخ حاکم - شیخ جابر را به دست اردشیر میرزا و فرستاده شدن آنها را به تهران می نگارد از چگونگی رهایی شیخ جابر هیچگونه آگاهی نداریم ولی از همان آغاز حکمرانی خانلر میرزا بار دیگر او را در خوزستان می یابیم که این زمان یکی از هواخواهان دولت می باشد و گذشته از حکومت محمره منصب سرحدداری نیز پیاده کرده و روز بروز جایگاه او را در نزد دولتیان والاتر می گردد.
درسال1272ق1855م که سلطان مراد میرزا به فرمان ناصرالدین شاه هرات را با جنگ و خونریزی بگشاد انگلیسیان که از سال ها به ایران در این زمان باره در آزردگی داشتند و به آشفتگی کار این کشور می کوشیدند این زمان دشمنی آشکار ساخته کشتی های جنگی خود را به خلیج فارس فرستادند و به شهر بوشهر و آن پیرامون ها دست یافتند دولت ایران هم به لشکرکشی برخاسته به جنگ کشاکش پرداختند. ولی چون به بندرهای خوزستان نیز بیم هجوم می رفت خانلر میرزا که گفتیم حکمران خوزستان بود از هر جا سرباز خواسته و خویشتن با پسرش ابراهیم میرزا به محمره آمده لشکرگاه ساخت و در جزیرة الخضر و در آن سوی محمره در کنار شط سنگرها بنیاد نهاده توپ در آنها بگذاشت. کاپیتن هنت که یکی از سرکردگان انگلیس در این لشکرکشی ها بوشهر و محمره بوده کتابی درباره آنها نوشته که اکنون در دست است نیز یاوری از سرکردگان فوج فراهان که در سپاه خانلر میرزا بوده آنچه را که دیده از آغاز تا انجام به رشته نگارش آورده و این کتابچه او نیز در نزد ماست. آنچه از روی همرفته نگارش های هر دوی اینان برمی آید سپاه ایران در دلیری وجنگجوئی پای کمی از انگلیسیان نداشته اند و هرگز کوتاهی نمی نموده اند. سنگرهائی که بسته شده نیز به جا واستوار بوده. لیوتنان جنرال اوترم که سپهسالار لشکر انگلیس بوده خود او در نامه ای که پس از انجام جنگ محمره به فرمانفرمای هندوستان نگاشته و اکنون نسخه آن در دست ماست درباره سنگربندی ایرانیان چنین می نویسد در کنارهای شمالی و جنوبی کارون در کنار شط العرب سنگرهای بس استواری برای گذاردن توپ ها بالا آورده بودند که بیست پا کلفتی و هیجده پا بلندی آنها بود و توپ های سنگینی بالای آنها چنان جا داده بودند که همگی بالا و پائین شط العرب و آن سوی رود را تا آنجا که در تیررس توپها بوده به زیر فرمان می گرفت. می توان گفت که هر آنچه از دانش و آزمایش تا امروز بدست آمده اینان آن را بسته بودند تا نگذارند کشتی های ما به آن سوی سنگرهای ایشان گذر نماید پس چه چیز باعث شکست ایرانیان شد می توان گفت دو چیز یکی بودن خانلر میرزا و یکی نبودن ابزار کار آنچه خانلر میرزاست اگرچه او پسر عباس میرزا بوده ولی مردی جنگ نیازموده و ترسویی بیش نبوده در روزهای نخست خود او دراهواز نشسته پسرش ابراهیم میرزا را به عنوان سردار لشکرگاه پرداخته بیش از همه شکار قرقاول می کرد و چه بسا که سرکردگان را نیز همراه می برد سپس که خود خانلر میرزا به محمره آمد کار بدتر شده هر چه بسرکردگان پیشنهاد می نمودند جز درشتخویی پاسخی نمی شنیدند. اگر کسی گفتگویی از آراستگی سپاه انگلیس می کرد که باید بهتر از این آماده کار بوداو برافروخته تندی می نمود. همیشه می گفت انگلیس چه یارایی دارد تا با ما بجنگد یا ما از او بترسیم. در سایه این نادانی های اوسرکردگان با هم در نهان پیمان می بندند که دیگر نزد او گفتگویی از این رهگذر ننمایند بلکه کسانی از آنان راه چاپلوسی پیش گرفته کاستن از اندازه توانایی انگلیس و خوار نمودن لشکرهای آنان را پیشه خود می سازند چنانکه کار به دیوانه بازی کشیده یکی از سرکردگان می گویدروز جنگ اذن بدهید من کشتی را بغل گرفته بیاورم اینجا دیگری می گوید من یکدست به قلیان و یکدست به شمشیر جنگ خواهم کرد درباره ابزار کار هم یاور فراهانی می نویسد که روز نخست بیل و کلنگ نداشته و برای ساختن سنگر تیر و چوب پیدا نمی کردند و این است که سنگر کم ساخته بودند.
دست یافتن انگلیس بر شهر بوشهر در زمستان بوده ( جنوری 1875 ) ولی در نزدیکی های جشن نوروز آهنگ محمره می نماید خانلر میرزا یک رشته سنگرهایی در جزیرة الخضر داشته که آنها را به شیخ جابر خان و پسرش سرهنگ محمد ( شیخ محمد ) سپرده و یک دسته سرباز و سواره هم به یاری ایشان فرستاده بود. یک رشته سنگرهایی دیگر نیز در شمال محمره داشته و پشت سر این سنگرها چادرهای خود و چادرهای وزیرش و چادرهای پسرش هر یکی در جایگاه جداگانه برپا بوده انگلیسیان که از دریا به شط العرب درآمده و به سنگرهای ایرانیان نزدیک شده بودند بدین سر بودند که از جلو سنگرها گذشته در بالاتر از محمره بخشکی درآمده لشکرگاه بسازند. این بود که روز پنجشنبه بیست و نهم رجب که شش روز از نوروز می گذشت در1274ق 26 مارس 1857م هنوز صبح ندمیده کشتی های ایشان آتشفشانی آغاز کرد. ایرانیان قصدآنان را دانسته آماده نشسته بودند. اینان هم با توپ پاسخ دادند. تا چند ساعت جنگ سختی برپا بود و ایرانیان با نداشتن ابزار کار ایستادگی می نمودند بویژه در جزیرة الخضر که شیخ جابر خان و کسانش مردانگی می نمودند در این میان در چند سنگری خمپاره های انگلیس گزند بسیار رساند و یکی از سرکردگان که آقاجانی خان سرتیپ باشد زخمی گردید از آن سوی خانلر میرزا و پسرش که سردار سپاه بودند نه چندان خود را باخته بودند که پشتیبانی سنگرها بنمایند و سربازان را از پراکندگی بازدارند. ابراهیم میرزا را می نویسد میان گودالی نشسته بود هر سربازی که از سنگر فرار کرده بود می آمد می پرسید باز هم دعوا می کنند با چنین حالی پیداست که از سپاه ایران کاری ساخته نمی شد و این بود که همین که یکی دو کشتی انگلیس بی باکانه از جلو سنگرها گذشته و کشتی نشینان آنها در بالا سر سنگرهای ایرانیان به خاک درآمدند و این خبر به خانلر میرزا و دیگران رسید به جای آنکه سواره را به جلوگیری از آنان بفرستند خودشان سخت سراسیمه گردیده آهنگ گریز کردند و با شتاب سربازان را از سنگرها بازخواسته و قورخانه را آتش زده پراکنده و پاشیده راه اهواز را پیش گرفتند. بدینسان جنگ محمره به پایان رسید. انگلیسیان با آسودگی به خشکی درآمده آن شب را به احتیاط در کنار شط بسر دادند و فردا پیش رانده به لشکرگاه ایرانیان درآمدند و چادرهای خانلر میرزا و دیگران را که برپا مانده بود با دیگر چیزهای فراوان از آن خود ساختند نیز لشکر به شهر محمره رانده به آنجا دست یافتند. کاپیتن هنت می نویسد هجده توپ و زنبورک نو و کارآمد به جا گزارده رفته بودند و یکی از آنها توپ دوازده پوندی بود که در سال 1828م امپراطور روس به شاه ایران ارمغان فرستاده بود می گوید مقدار انبوهی گندم و آذوقه جا گذاشته بودند شمار کشتگان که روی خاک مانده بود از هفتاد تا هشتاد شمرده می شد ولی از قبرهای تازه ای که در آن نزدیکی دیده می شد پیدا بود که بسیاری را هم به خاک سپرده اند می گوید. اینها شمارکشتگان نزدیک به سیصد تن نشان می دهد. ولی از آن آتش که ما بر سر آنان می بارانیدیم باید بیش از این کشته داده باشند. می گوید اما از ما ده تن کشته شده و یک سرکرده با سی تن سرباز زخمی گردیدند. این گریز خانلر میرزا از جلو انگلیسیان یکی از داستان های رسوائی آمیز تاریخ ایران است. یاور فراهانی چیزهایی می نویسد که هر کس از خواندنش شرمنده می شود. از جمله می گوید چون آهنگ کوچ کردند و شیخ جابر آگاهی یافت از جزیره نزد خانلر میرزا شتافته خواست او را نگاهداشته نگذارد کوچ نماید گفت چرا می رود حکایتی نشده از قشون ما چندان تلف نشده خانلر میرزا گفت جز خجالت جواب دیگر نداریم هر چه او لابه نمود که نروید و بایستید سودی نبخشید سرانجام گریه کرد که مرا در میان عرب بدنام ساختید دیگر نمی توانم در میان عرب زیست کنم. رسوایی دیگر آن بود که بسیاری از زخمیان و بیماران را جا گذارده همراه نبرده بودند که برخی را انگلیسیها دریافته درمان کردند و برخی از بی کسی نابود شده یا خود را به میان چادرهای اعراب رسانیدند. خانلرمیرزا چهار روزه خود را به اهواز رسانید. ولی چون سه کشتی از انگلیسیان از دنبال او آهنگ اهواز کرده بودند از ترس جان در آنجانیز درنگ نکرده روانه شوشتر گردید و سپاهی را مقداری با خود به شوشتر برده مقدار دیگری را به دزفول فرستاد که از آن راه روانه شوشتر شوند. انگلیسیان تا اهواز پیش آمده به آن آبادی نیز دست یافتند و استواربنشستند. پس از دیری خانلر میرزا دسته سپاهی آماده گردانیده به اهواز فرستاد که با انگلیسیان جنگیده بلکه جبران گذشته نماید ولی در این میان خبر آشتی ایران با انگلیس رسیده نیازی به جنگ بازنماند و انگلیسیان به خودی خود اهواز و محمره را گذاشته و بیرون رفتند. ( کسروى )
( تحقیقات محلی نویسنده )
درسال 1274ه. ق1857م بعداز شکست لشکر 8000 هزار نفریِ پیاده وسوار خانلر میرزا احتشام الدوله از قوای 300 نفریِ انگلستان در نبردجزیرة الخضر ساحل شط العرب در محمره خانلر میرزا با لشکر شکست خورده خود از راه اهواز به شوشتر فرار کردند، بدستور دولت مرکزی لشکر خانلر میرزا را به چند قسمت درمناطق جنوبی ایران تقسیم کردند، 500 تن از سواران آل کثیر ازشوشتر ودزفول که جزء لشکر بودند، با تعدادی ازسواران ایل باصری از رامهرمز به دستور دولت مرکزی و به درخواست طهماسب میرزا مؤیدالدوله والی فارس آنها را برای کمک به خاندان با نفوذ قوام الملک شیرازی برای جلوگیری از حجوم ایل قشقائی به شیراز فرستادند، آنها به ایل عرب شیبانی و جباره ملحق شدند، و به اتفاق هم به اردوی علی محمدخان قوام الملک شیرازی به ایل خمسه پیوستند، عربهای شیبانی و جباره در زمان نادرشاه از مناطق عرب نشین در اطراف اهواز بلخصوص ازمناطق - شیبان - و - زرگان - از عربستان ( خوزستان ) امروزى براى جلوگیری از حجوم افغانها به مناطقی درخراسان جنوبی درطبس کوچانده بودند و بعد از سقوط حکومت زندیه به دست آقامحمد خان قاجار درزمان میر محمد خان خزیمه حاکم طبس بدستور آقا محمد خان قاجار آنها را به مناطق شرق فارس کوچاندند و آنها را زیر فرمان حاج ابراهیم کلانتر صدر اعظم آقامحمد خان قاجار درآوردند، نخستین رئیس ایلات خمسه علی محمد خان قوام الملک فرزند علی اکبر نوه حاج ابراهیم کلانتر بود، که تا زمان مرگش در 1262ق1845م تا سال 1300ق13 دسامبر1883حکومت بر ایل را بر عهده داشت پس از او فرزندش محمدرضا خان قوام الملک به ضابطی ایل رسید،
در 1270ق 1853م در جریان نهضت تنباکو، علی محمدخان قوام الملک در راستای حمایت ازسلطنت ناصرالدین شاه به مبارزه با جنبش مردمی علیه امتیاز تنباکو برخاست و مردان مسلح ایلات به دستور او تظاهرات مردمی را به رگبار گلوله بستند.
در 1278ق1861م علی محمد خان قوام المک اتحاد عشایری بنام ایل خمسه تشکیل دادن تا هم در برابر قدرت روزافزون ایل قشقایی در منطقه مقابله کنند و هم امنیت راه های بازرگانی از بندرعباس و بنادر خارک و بوشهر به شیراز را برای حمل کالا تأمین نمایند. بدین ترتیب پنج ایل کوچکتر اینانلو، باصری، بهارلو، نفر، وعرب که خاستگاه قومی متفاوتی داشتند، در اتحادیه ای به نام خمسه که در زبان عربی به معنی پنج بود جای دادند، دولت مرکزی با تشکیل این اتحادیه و سپردن رهبری آن به قوام الملک، در صدد مقابله با نفوذ و قدرت روزافزون قشقایی ها بود، ( یرواند آبراهامیان ) این اتحادیه را یک ساخته مصلحتی از پنج قبیله نامتجانس به سرکردگی یک اعیان زاده شهری می شناخت که دستگاه سلطنت قاجاریه برای حفظ قدرت خود ایجاد کرده بود، اما با این حال حریف قدرتمندی در برابر ایل قشقایی محسوب می شد، بنابراین به نظر می رسد ایلات خمسه بدون دستگاه اداری خاصی بود. این وضعیت تحمیل هر نوع نظم و انضباط بر قشون ایل ها را برای قوامی ها تقریباً غیرممکن می کرد که در نتیجه آنها گاه به غارت می پرداختند. با این وجود دستیابی قوامی ها به ارتش عشایری باعث تغییر موازنه قوا در استان فارس شد. با توجه به فلسفه تشکیل اتحادیه ایلات خمسه و ریاست قوام الملک این اتحادیه در بیشتر مواقع در جهت خواسته های دولت مرکزی و منافع محلی قوام الملک گام برمی داشت،
( تحقیقات محلی نویسنده )
تشکیل طایفه فارِسی در ایل عرب خمسه بخاطر 500 تن ازسواران عشیره شیخ فارِس آل کثیر ازعربستان ( خوزستان ) امروزى که به اردوی علی محمدخان قوام المک شیرازی به ایل عرب شیبانی در ایل خمسه پیوسته بودند، این طایفه را به اسم جد بزرگشان شیخ فارِس نام گذاشتند،
تشکیل تیره شاه حسینی درطایفه فارِسی بخاطر حمایت یک گروه معدودی ازبهترین چابک سواران عرب درسپاه علی مردان خان بختیاری در نبرد کرمانشاه از شاه حسین دوم محافظت می کردند، این گروه منتخب درسپاه علی مردان خان بختیاری به گروه شاه حسینی معروف شدند، تعدادی از اولادهای همین گروه چابک سواران شاه حسینی با نوه های شاه حسین دوم بنامهای ملک احمد و علی رزا فرزندان شاهزاده ابوالفتح محمد میرزا جزء 500 تن از سواران عشیره شیخ فارِس آل کثیر بودند که به اردوی علی محمدخان قوام المک شیرازی به ایل عرب شیبانی درایل خمسه پیوستند، به همین منظور این تیره به احترام آنها به اسم شاه حسینی در طایفه فارِسی زیر مجموعه ایل عرب شیبانی در ایل خمسه نام گذاری کردنند،
( تحقیقات محلی نویسنده )
در سال1313ق/1896م، بعداز قتل ناصردین شاه قاجار در اوایل سلطنت پسرش مظفردین شاه از طرف دولت مرکزی کلانتران و بزرگان عشایر و ایلات سرتاسر استان فارس را به مراسم تشییع جنازه ناصردین شاه به تهران دعوت کردند، در همان هنگام شیخ سلطان بن حداد از این موقعیت فرصت یافت باهفت اولاداز تیره شاه حسینی طایفه فارِسی که زیر مجموعه ایل عرب شیبانی در ایل خمسه در مناطق خرامه ومیان جنگل فسا در شرق شیراز قرار داشتند او از نبودن کلانتران و بزرگان عشایر ایل عرب خمسه توانست این هفت اولاد را با اهل وعیال پیاده وسواره به کوه های زاکرس در مناطق جنوبی کهگیلویه وبویر احمدبرسانند و از طریق راه های ناهنوار در میان کوه های دوگم بزان ( گچ ساران ) و بهبهان بسختی توانستنداین جماعت را به زادگاه خود در قبیله آل کثیر درشمال اهواز برسانند این قبیله درآن زمان در بین شوشتر ودر دوسمت رودخانه دز دزفول نشینمن داشتند وافراد این قبیله درمنازلی از بافت نی و سیاه چادر زندگی می کردند درهمان زمان هفت اولاد تیره البوشاه حسین عشیره شیخ فارِس آل کثیر در منازلی از بافت نی و سیاه چادر در مجاورت امام زاده ابوالبشر نشینمن کردند، سه اولاد از آنها ازقبیله آل کثیر بودند و سه اولاد دیگر آنها ازچند طایفه مختلف عرب از کربلا وطایفه های متحد وزیر مجموعه عشیره شیخ فارِس بن ناصر بن الخنیفر ازقبیله آل کثیر بودند ویک اولاد ازآنها طبق اسم او از نوه های شاه حسین دوم بود،
( تحقیقات محلی نویسنده )
در سال1313ق/1896م، در زمان مظفرالدین شاه که دولت ایران را توانایی و آبرویی باز نمانده بود خوزستان نیز حال بدی را داشت. زیرا از یک سوی شیخ خزعل از راههایی که خواهیم گفت دست به هر کاری زده می کوشید که روزبه روز نیروی خود را بیشتر گرداند و بیدادگری از مردم دریغ نمی داشت. از سوی دیگر خانان بختیاری که زمستان ها به خوزستان سرازیر می شدند آزار از مردم دریغ نگفته هرگونه دست اندازی به زمین های مردم می نمودند. چنانکه بسیاری از زمین ها و دیه های عقیلی شوشتر و رامهرمز و دیگر جاها که اکنون در دست بختیاریان است در آن زمانها با زور از دست دیگران درآورده اند. در شوشتر و دزفول نیز کار سرکشان بالا گرفته هر زمان فتنه دیگری برپا می نمودند. آغایان یا به گفته خودشان ( آغاوات ) چند تنی دست به هم داده با دیگران بازار جنگ را گرم می ساختند و در کوچه و پشت بام ها سنگر بسته شب و روز شلیک می کردند و بدینسان آسایش را بر مردم حرام می گردانیدند. در این کشاکش ها بیشتر دو تیرگی حیدری و نعمتی دستاویز بود و سردسته نعمتی خانه خانواده کلانتر و پیشوای حیدری خانه دودمان مرعشی بود. و چون این زمان خوزستان میانه خزعل و خانان بختیاری افتاده بود در این دسته بندی ها شوشتر و دزفول نیز هر یک دسته خود را به یکی از آن دو سوی می بست. چنانکه یکبار چنین رویداد که سید باقر خان کلانتر با همدستی همه آغایان نعمتی خانه به جنگ محمد زمان خان مرعشی و آغایان حیدری خانه برخاسته و از هر سوی گرد ایشان را فراگرفتند چنانکه دسترس به آب نیز نداشتند این کشاکش یک ماه بیشتر کشیده بسی مردم بی گناه نابود گردیدند. تا آنجا که شیخ خزعل به یاری محمد زمان خان برخاسته دسته ای از عرب را بر سر شوشتر فرستاد. سید باقر خان تاب ایستادگی نیاورده ازشهر بگریخت و چون بستگی به بختیاریان داشته نزد آنان رفته پس از زمانی دوباره به شوشتر بازگشته به پشتیبانی بختیاریان به فتنه جویی پرداخت. رسم این مردم اوباش آن بود که چون حاکمی از تهران به خوزستان می رسید نخست فرمانبرداری آشکار ساخته آرام می نشستند ولی همین که فرصتی بدست می آوردند به یک بار سر به شورش می آوردند و مردم نیز از ترس جان و مال با ایشان همدست می شدند و بدینسان حاکم را زبون خود می ساختند یا از شهر بیرون می راندند. در چنین هنگامی بیشتر آن بود که دولت سرکوب آن گردن کشان را به عهده شیخ خزعل وامی گذاشت و او که همیشه آرزومند چنین فرصتی بود دسته ای از اعراب را به تاخت وتاز شوشتر می فرستاد و کسانی را از گردنکشان که هواخواه او نبودند گرفته به زندان می سپرد تا پس از دیری که از یکایک آنان پیمان هواداری خود می ستد رهاشان می ساخت. اینحال شوشتر و دزفول تا آخر پادشاهی مظفرالدین شاه پایدار بود. بهرحال شیخ خزعل به دستاویزهای گوناگون مشایخ دیگر را یک به یک از میان برده همگی عشایر خوزستان را زیردست خود ساخت. آل کثیر که از آغاز درآمدن خود به خوزستان رام کسی جز از مشایخ خود نگردیده بودند هم زبون وی گردیدند، ( کسروى )
اوج گیری قدرت شیخ خزعل، وضع عشایر خوزستان را دگرگون کرد و هیچ یک از عشایر عرب از سرکوب و دست اندازی وی در امان نماند. خزعل پس از کشتن برادرش مزعل در 1315 ق / 1897 م نخست فلاحیه ( شادگان ) و سپس هویزه و دشت میشان را به زیر فرمان خود درآورد. تنها آل کثیر به ریاست فرحان بن اسد در پیرامون شوشتر و حیدر بن علی بن غافل در پیرامون دزفول به فرمانبرداری از او تن در نداده بودند ( جزایری، 237 ) . انقلاب مشروطه در 1324 ق / 1906 م و ناتوانی حکومت مرکزی، شیخ خزعل را به سودای پادشاهی خوزستان انداخت. از این رو برای فرمانبردار ساختن آل کثیر از اختلاف میان شیخ فرحان و طاهر عظیم، مستأجر دهستان عقیلی، و آزمندی بختیاریها نسبت به زمینهای آل کثیر، سود جست و در نهان با خانهای بختیاری به توافق رسید. بر پایۀ این توافق، املاک آل کثیر در برابر گوشمالی شیخ فرحان به خزعل واگذار شد. خزعل برای تضعیف شیخ فرحان، از 2 طایفۀ کعب دبیس و کعب السّطاطله که میان دزفول و شوشتر اقامت داشتند و با آل کثیر هم پیمان بودند، بهره گرفت و آنان را به سرکشی برانگیخت. از سوی دیگر لرها نیز به دستور خانها هر شب بر او شبیخون می زدند. فرحان ناگزیر تسلیم گشت و متعهد شد که به خزعل مالیات بپردازد.
شیخ حیدر نیز همچون عموزاده اش شیخ فرحان به فرمانبرداری از خزعل تن در داد ( 1326 ق / 1908 م ) ، اما خزعل حیدر را به بند کشید و یکی از نوکران خود را در آن سامان به شیخی نشاند. از این پس فرحان گاه در زندان و گاه آزاد به سر برد و جز بر بستگان خود ریاستی نداشت ( همو، 239 )
( تحقیقات محلی نویسنده )
شیخ خزعل دراوایل حکومت خود با خوانین بختیاری وخوانین لر بهمئی وچند تیره عرب از جنوب عراق توافق کرده بود که در صورت کمک کردن به او برای ضعیف کردن شیخ فرحان بن الاسدآل کثیر کل زمینهای اجداد او درزمان شیخ فارِس آل کثیر که درمجاورت کوه ها که مرز ایل بختیاری وایل بهمئی با عربستان ( خوزستان ) است بین آنها تقسیم می کند، شیخ خزعل با این ترفند توانستنداین عشایر در دو ایل با خود همراه کند و مناطق عرب نشین در عربستان ( خوزستان ) امروزى تا نزدیک کوه ها که مرز ایل بختیاری بود، زیر سلطه خود ببرد و کل زمینهای که متعلق به جدشان شیخ فارِس آل کثیر که در مجاورت مرز ایل بختیاری بودند، بدستور شیخ خزعل بین چند تیره که برای ضعیف کردن شیخ فرحان بن الاسدآل کثیر ازآنها کمک خواسته بود تقسیم کند، و زمینهای که در مناطق عقیلی بنام اولاد شیخ فارِس آل کثیر بودند بین چند تیره ازبختیاری تقسیم کردند و زمینهای که در دره خزینه در شوشتر و در رغیوه در هفتکل بین چند تیره عرب که ازجنوب عراق برای کمک به او آورده بودند، تقسیم کردند، وزمینهای که در شرق رامهرمز در ابوالفارس که به اسم جدشان شیخ فارِس نام گذاری کرده بودند، شیخ خزعل این زمینهارا به متحد خود حسین خان از تیره لر بهمئی دادند، به همین منظور شیخ سلطان بن حداد ازعموزاده خود شیخ فرحان بن الاسد درخواست کرد، برای جلو گیری از تصرفات زمینهای جدشان شیخ فارِس به رغیوه در رامهرمز برونددر همان موقه برادرش شیخ کریم براثر مریضی فوت می کند واورا در قبرستانی که درمجاورت رودخانه دز دزفول در نزدیکی امام زاده ابوالبشر قرار داشت دفن می کند شیخ کریم تنها یک پسر داشت بنام عالی آنهم درموقه فوت پدر نوجوان17ساله بوددرآن زمان عمویش شیخ سلطان بن حداد بزرگ تیره البوشاه حسین بودوسرپرستی او را به عهده گرفت شیخ سلطان بن حداد مجبور شد ازبرادران وعموزاده خود شیخ فرحان بزرگ بیت سعد آل کثیر جدا بشن و با اهل عیال به طرف رغیوه در رامهرمز بروند وقتی به این مناطق رسیدند باچند تیره مختلف عرب مواجه شدن یکی از این تیره های عرب البوصندل ازطایفه شریفات بود که شیخ خزعل ازجنوب عراق برای کمک به او به این مناطق آورده بودند بعد از درگیری با آنها توسط مامورین شیخ خزعل آنها را در رغیوه جمع آوری کردند و بدستور شیخ خزعل شیخ سلطان بن حداد با اولادهای دیگر تیره البوشاه حسین را به مناطق شرق رامهرمز کوچاندند، این مناطق درزمان شیخ خزعل مرز عربستان ( خوزستان ) امروزی با استان فارس بودند، که در سی کیلو متری جنوب شرقی رامهرمز قرار داشتند، شیخ سلطان بن شیخ حداد درآخرین لحظات باقی مانده از عمر خود در یکی از این مناطق جنوب شرقی رامهرمز روستاى به اسم خود بناء کردند وکل اقوام وبرادران که از شرق شیراز درخرامه همراه خود آورده بودآنها رادر منازلی از بافت نی وسیاه چادر در این روستا دور خودش جمع کردنداین روستا تا الان بنام سلطان آباد معروف است و درجنوب شرقی رامهرمز واقع شده است، آنهاچند سالی دراین روستا زندگی کردند، درآن زمان کوچ آخر بهار تیره البوشاه حسین و تیره البوکلیب ازطایفه رواشد به مناطق سردسیر زاکرس بختیاری بود، در همان زمان بین این دو تیره سر زمینهای که در بین سلطان آباد وبنی رشید قرار داشت اختلاف افتاده بود و درآن زمان این دو تیره و چند تیره ازطایفه های مختلف عشایر عرب هر سال درآخر بهار احشام خود را از مناطق گرمسیر در رغیوه ودر اطراف هفتکل و رامهرمز تا آخر پائیز بخاطر آب هوای سرد به این مناطق خوش آب هوا که درمیان کوه های زاکرس قرار داشتن می بردند واین مناطق سرسبز در کنار شط بندان واقع در ایذه ( مالمیر ) بودندکه درآن زمان همه ای عشایر عرب برای چرای احشام خود تاآخر پائیز آنجا می ماندند، درآن زمان این مناطق تحت کنترل خوانین هفت لنگ بختیاری بود، و رسم بود در بین جوانان عرب وبختیاری مسابقات کشتی محلی برقرار کنند و در آن چمن سرسبز که در کنار شط بندان قرار داشت دایره به طول عرض هزار متر مربع برای کشتی محلی دایر می کردند، ودور دایره جمعیت زیادی از تیره های عرب و بختیاری می نشستند ومسابقات کشتی محلی بین جوانان عرب وبختیاری را درحضور شیویخ عرب و خانان بختیاری تماشا می کردند، درآن هنگام نوبت عالی بن کریم بن حداد ( خداده ) برادر زاده شیخ سلطان بن حداد شد اوجوانی شجاع و نترس بود ودر کشتی محلی بسیار قوی بودو با پسر شیخ تیره البوکلیب کشتی گرفت و از قبل سرزمینهای که بین سلطان آباد وبنی رشیدقرار داشتند باهم اختلاف داشتند در آن زمان عالی بن کریم بن حداد از تیره البوشاه حسین دربین جوانان تیره های مختلف عرب که درمجاورت شط بندان درایذه ( مالمیر ) نشینمن داشتند او در بین جوانان عرب بهترین وقویترین کشتی گیر محلی بود، درآن لحظه عالی پسر شیخ تیره البوکلیب را روی دو دست از زمین بلند می کند و محکم با سر می زند به زمین درآن هنگام در بین چمنها سنگی بزرگی زیر گل کمی نمایان بود، پشت سر پسر شیخ البوکلیب به آن سنگ برخورد شدید کرد، وجمجمه پشت سرش شکست وباعث خون ریزی مغزی اوشد و بعداز سه روز براثر خون ریزی مغزی این جوان فوت کرد واین کشتی محلی باعث اختلاف بیشتر تیره عرب البوشاه حسین والبوکلیب ازطایفه رواشد سرزمینهای بین سلطان آباد وبنی رشیدشد، به همین منظور بخاطر فوت نابهنگام پسر شیخ تیره البوکلیب دیگر تیره البوشاه حسین درکوچ آخر پائیزخود به مناطق گرمسیر سلطان آباد در رامهرمز برنگشتند و شیخ سلطان بن حداد زمینهای سلطان آباد که به اسم خودش بود بخاطر دیه پسر شیخ البوکلیب از دست دادند، آنها مجبور شدنددرکوچ آخرپائیز به مناطق دیگر نیمه گرمسیری درابوالفارس که درزمان نادرشاه آن زمینها متعلق به جدشان شیخ فارِس آل کثیر بود، کوچ کنند که آنهم این مناطق تحت کنترل خوانین لربهمئی بود، و یک سال بعد از فوت پسرشیخ تیره البوکلیب تیره البوشاه حسین کوچ آخر بهارآنها در مناطق نیمه سردسیری واقع در کوه های زاکرس بختیاری در منطقه ای خوش آب هوا بنام عین الحلوه ( چشمه شیرین ) در بارانگرد بخش قلعه تل ازتوابع شهرستان باغملک بود، واین مناطق درآن زمان تحت کنترل خوانین چهارلنگ بختیاری بودند، درآن زمان شیوخ عشایر عرب با خوانین چهارلنگ بختیاری رابطه خیشاوندی داشتند، در همان موقه شیخ سلطان بخاطر کهولت سن بین او و عالی پسر برادرش کریم بخاطر قتل نابهنگام پسر شیخ البوکلیب از طایفه رواشد ناراحتی بینشان پیش آمده بود، عالی پسر برادرش کریم درآن زمان از او ناراحت میشود و سوار اسبش می شود بطرف شوشتر می رود وقتی متوجه شد سه سوار به تعقیب او بودند مجبور شد بطرف کوه های زاکرس بختیاری در عنبر پناه ببرد، یک سال گذشت عالی پسر برادرش کریم برنگشت و شیخ سلطان بن شیخ حداد بخاطر کهولت سن و ازدست دادن تنها یادگار پسر برادرش کریم هر روز از نبودنش غصه می خورد و روز بروز پیر و افسرده می شد و درنهایت فوت کرد وجنازه اش را به زادگاه اجدادش آل کثیر که در بین شوشتر و دزفول می بردندواو را در قبرستانی که در مجاورت رودخانه دز دزفول نزدیک امام زاده ابوالبشر قرار داشت درکنار برادرش کریم دفن می کنند. شیخ سلطان بن شیخ حداد ( خداده ) بن غافل برادر زاده شیخ حاشی ( جد چهارم ) المرحوم شیخ الحاجات بن البندر بن فرحان بن الاسد بن حاشی بن کوت بن قاطع ( گاتع ) بن سعد بن فارِس بن مساعد بن ناصر بن خنیفرآل کثیر هستند، بعد از فوت شیخ سلطان بن حداد جانشین او شیخ کمال شد او مرد خوش سخن و شجاع ونترس بود واز بیت أسود بن حاشی و عموزاده او و همچنین عمو زاده شیخ فرحان بن الاسد بن حاشی آل کثیر بود، تیره البوشاه حسین بیشترشان جدا شده از بیت سعد ویک اولاد آنها ازبیت کریم ( چریم ) از قبیله آل کثیربودند، وکل فامیل آنها در بین شوشتر و درحاشیه دو سمت رودخانه دز دزفول قرار داشتند و تعدادی دیگر از اولادهای آنها از چندطایفه متحد وزیر مجموعه آل کثیر بودند، درهمان زمان یکی از تیره های عرب که با تیره البوشاه حسین بخاطر زمینهای اولاد شیخ فارِس آل کثیر درگیر شد تیره البوصندل از طایفه شریفات نام داشت که این تیره از عربهای ربیعه از جنوب عراق درالعماره برای کمک به شیخ خزعل به این مناطق آورده بودند یکی از این زمینها جزء زمینهای اولاد شیخ فارِس آل کثیر بودکه در رغیوه شیخ خزعل بین چند تیره عرب تقسیم کرده بودند، ودرآن زمان کوچ آخر بهار تیره البوصندل از رغیوه درهفتکل به مناطق سردسیر در کوه های بختیاری درعین الحلوه ( چشمه شیرین ) در بارانگردبخش قلعه تل ازتوابع شهرستان باغملک بود، یک سال بعد ازفوت نابهنگام پسرشیخ البوکلیب می گذشت که تیره البوشاه حسین با تیره البوصندل ازطایفه شریفات در عین الحلوه ( چشمه شیرین ) جنگ خونین بینشان افتاد، زیرا هر دو تیره در آن زمان کوچ آخر بهار آنها از مناطق گرمسیر در هفتکل و رامهرمز به این مناطق سردسیری و تحت کنترل خوانین چهارلنگ بختیاری بود، بخاطر فوت نابهنگام پسر شیخ البوکلیب طایفه رواشد در کشتی محلی در ایذه ( مالمیر ) باهم بحث کردند، چون مادر مقتول از تیره البوصندل بود، وبیشتر بحث آنها بخاطر درگیری قبلی سر زمینها در رغیوه بود که شیخ خزعل بزور از اولاد شیخ فارِس آل کثیر گرفته و به تیره البوصندل داد بود وتیره البوشاه حسین را از رغیوه به مناطقی در شرق رامهرمز کوچانده بود چند سالی تیره البوشاه حسین سر این زمینها با تیره البوصندل کینه شتری داشتند، این بحث باعث جنگ دو تیره شد و در این جنگ تیره ای دو نفر پسر و پدر از تیره البوصندل از طایفه شریفات در این جنگ بدست شیخ زؤریع بن برکات بن کالی بن غافل آل کثیر از تیره البوشاه حسین در جنگ تن به تن با عمود آهنی کشته شدند وتعداد زیادی از مردان تیره البوصندل در این جنگ زخمی شدند، ودرآن نزدیکی تیره لر عالیوند از ایل چهار لنگ بختیاری زندگی می کردندو تیره البوصندل ناچار شدند به آنها امداد کنند و چند سوار از بزرگان آنها میان دربین آنهادر نقش میانجی گری وهر دو تیره را ساعتی از جنگ کردن آرام کردند واین چند سوار از بزرگان تیره عالیوند بسمت تیره البوصندل رفتند ویک ساعتی آنها را آرام کردند وبعدبا نقش میانجی گری به سمت چادر شیخ کمال آمدند، شیخ کمال به افراد تیره البوشاه حسین گفت شما برید بار بنه راجمع کنید و بروید بسمت کوه های زاکرس در ایذه ( مالمیر ) خودم تنها جلو این جماعت می گیرم که فردا نگن شیخ کمال ترسید وازجنگ فرار کرد، درآن هنگام با نقش میانجی گیری این جماعت توانستند یکی از افراد تیره البو صندل را با یک نیزه ( رمح ) بلند پشت سواران خودشان مخفی کنند واو را تا نزدیک اسب شیخ کمال برسانند، شیخ کمال سوار اسب نیزه ( رمح ) بدست مثل شیر جلو چند سوار گرفت یکی از بزرگان عالیوند به شیخ کمال گفت شیخ کمال پارسال یک نفر کشتید کمتون بود امسال دو نفر دونفرمی کشید شیخ کمال در جواب او گفت به تونه عالیوند تخته تراش ربطی ندارد ما خودمان سه تیره عرب هستیم بین شیوخ وبرزگان سه عشیره این خونها را هل و فصل می کنیم شما دخالت نکنید و آتیش این جنگ بیشتر از این مشتعل نکنید، درآن هنگام آن شخص که پشت سواران آنها کمین کرده بود با نیزه به طرف شیخ کمال برتاب می کند وهم زمان شیخ کمال یک نیزه در دست داشت وبسمت او پرتاب می کند نیزه طرف مقابل به قلب شیخ کمال اصابت کرد ونیزه شیخ کمال به پنجه دست راست او وگوش سمت راست او اصابت کرد وپنچه وگوش آن فرد محاجم قطع شد وشیخ کمال از روی اسب به زمین افتاد، وآن شخص به سمت تیره البوصندل فرار کرد، بلخره با نقشه و فتنه این جماعت فرست رابه آن شخص از تیره البوصندل دادکه شیخ کمال را به نامردی بکشد، بعد از کشته شدن شیخ کمال تیره البوشاه حسین بر می گردن افراد تیره البوصندل فرار می کنند و افراد تیره البوشاه حسین کل اموال تیره البوصند دار وندارشان را به آتیش می کشند وکل احشام آنها را غارت می کنند، این جنگ باعث شد کل اولادهای این تیره که بیشترشان از قبیله آل کثیر بودند، به کوه های زاکرس بختیاری پناه بیاورند و از قبیله آل کثیر جدا و پراکنده بشند،
در 1343 ق / 1924 م، درزمان اوایل حکومت رضا خان پهلوی شیخ علی بن الهیار بن علیداد بن سلطان بن حداد ( خداده ) بن غافل از بیت سعد آل کثیر بزرگ تیره البوشاه حسین شده درآن زمان بازهم درمناطق گرمسیری در اطراف شاه نشین وپیر موسی از توابع باغملک بین تیره البوشاه حسین و یک تیره دیگر ازطایفه رواشد بنام تیره البوعبدالله سر چراگاه دراطراف شاه نشین و پیرموسی وآب لشکر بین آنها اختلاف افتاد واین اختلاف باعث جنگ بین دوتیره شد درآن زمان یک هفته دو تیره باتفنگ درآن مناطق علیه همدیگر سنگر گرفته بودند، درآن هنگام تیره البوعبدالله از راه دور احشام تیره البوشاه حسین را هدف گلوله قرار می دادند شیخ علی بن الهیار بزرگ تیره البوشاه حسین وقتی شاهد هدف قرار دادن احشام از حلال گوشت تا حرام گوشت زبان بسته از طرف افراد مسلح تیره البوعبدالله شد او مجبور شد از راه دور باتفنگ ده تیر لی انفیلد ساخت بریتانیا که در دست داشت آنها را زیر آتش گلوله قرار بده، تفنگ ده تیر لی انفلیددر آن زمان تفنگ نمونه بود وگلوله های با کالیبر ۰٫۳ معروف به ۳۰۳ را شلیک می کرد، وقدرت کشنه ای بالای داشت، شیخ علی بن الهیار ازفاصله دور گاوی که در بنوار تیره البو عبدالله بود هدف گلوله قرار داد او نمی دانست یک زن از تیره البوعبدالله در آن سمت گاو نشته و در حال دوشیدن شیر آن بود با یک گلوله هم گاو هم زن را بهم دوخت وآن زن نگون بخت
براثر اصابت گلوله از تفنگ شیخ علی بن الهیار در این جنگ بی گناه کشته شد تیره البوعبدالله بادیدن این صحنه از جنگیدن با تفنگ از راه دور با شیخ علی بن الهیار بزرگ تیره البوشاه حسین کم آوردند، چون می دانستند، شیخ علی بن الهیار بهترین تک تیر انداز تیره البوشاه حسین است اگر جنگ ادامه بدند شیخ علی همه افراد تیره البوعبدالله ازطایفه رواشد را خواهد کشت مجبور شدند درتاریکی شب سنگرها را راه کنند و به طرف هفتکل فرار کنند، درآن زمان مناطق در اطراف شاه نشین وپیرموسی وآب لشکر تا نزدیک کوه آسماری تحت کنترل خوانین چهارلنگ بختیاری بودند، بزرگان تیره البوعبدالله مجبور شدن برای صلح وگرفتن خونبها به خوانین بختیاری وشیویخ عرب متوسل بشند آنها درقبال زنی که درجنگ تفنگ از راه دور توسط شیخ علی بن الهیار هدف گلوله او قرار گرفته و کشته شده بود از تیره البوشاه حسین یک زن در خواست کرده بودند شیخ علی بن الهیار بزرگ تیره البوشاه حسین قبول نکردند، و در حضور خوانین چهارلنگ بختیاری وشیویخ عرب بزرگان تیره البوعبدالله راه تهدید کرد، آنهاشیخ علی بن الهیار کامل می شناختند که او مرد عمل است واز جنگ هراسی ندارد مجبور شدند دیه آن زن را از شیخ علی بن الهیار بگیرند وبا تیره البوشاه حسین صلح کنند،
سرانجام شیخ خزعل پس از لشکرکشی رضاخان به خوزستان و سرکوب خانهای بختیاری و شیوخ عرب در 1343 ق / 1924 م تسلیم شد. عشیرۀ آل کثیر پس از مرگ شیخ فارِس به 3 شاخۀ بزرگ بیت سعد و بیت کریم وبیت ناصر تقسیم شد که گاه همچون 3 قبیلۀ جداگانه به شمار می آمدند ( فیلد، 194 ) . ( تحقیقات محلی نویسنده ) . این جداسازی می تواند زاییدۀ رقابت شیوخ عشیره نیز باشد، زیرا هر یک از این 2 شاخه از روابط جداگانه ای با حکومتهای محلی برخوردار بوده اند. مثلاً شیخ فرحان اسد از یک سو در پی دوستی با شیخ محمره ( خرمشهر ) برآمد و از سوی دیگر خواهرش را به کریم خان لُرِفیلی به زنی داد ( تحقیقات محلی نویسنده؛ لاریمر، II ( A ) 997 ) ، اما شیخ حیدر دخترش را به ازدواج رئیس لرهای سگوَنْد در آورده بود و خواهان آن بود که گرفتاریهای خود را با تکیه بر سگوندها و با بهره گیری غیرمستقیم از اقتدار والی پشتکوه برطرف کند. شیخ فرحان با صاحب منصبان شوشتر نزدیکی داشت و شیخ حیدر با مقامات دزفول ( همانجا ) نجم الملک نیز در اشاره ای به این عشیره از آل کثیر و بیت سعد سخن گفته است ( ص 121 ) . با اینهمه، تردیدی نیست که بیت سعد بخشی از عشیرۀ آل کثیر است و این جداسازیها از نامگذاریهای ساکنان مناطق مختلف پدید آمده است. دزفولیها بیت کریم را گاه حوشیه، گاه بیت خلف الحیدر و گاه بیت غافل می نامند. با اینهمه برخلاف نوشتۀ لاریمر ( II ( B ) / 1620 ) ، حیدر به بیت کریم وابسته است نه به بیت سعد. بنیاد عشیرۀ آل کثیر خاندان خنیفر است که شیوخ از آن برخاسته اند، اما همچون دیگر عشایر قدرتمند، طوایف دیگری نیز به واسطۀ هم پیمانی یا همزیستی به آن وابسته شده اند. علل اصلی این گونه وابستگیها را باید در ضرورت دستیابی به آب و زمین و دفاع از خود در برابر حملات قبایل دیگر جست. از این رو عشیرۀ ضعیف برای آنکه از زمین و آب و پشتیبانی و عشیرۀ قدرتمند برخوردار شود، می بایست سهمی در تأمین مردان جنگی و پرداخت فَصْل بر عهده گیرد.
( تحقیقات محلی نویسنده )
1. بیت سعد: در رویدادهای تاریخی منطقه، بیت سعد همواره نقش چشمگیرتری از بیت کریم ایفا کرده و قدرت آن به ویژه از کعب السّطاطله مایه می گرفت. بیت سعد به 2 شاخۀ اصلی بیت قاطع و بیت سلطان تقسیم می شود که هر یک دارای بخشهایی است:
الف ـ بیت قاطع: بیت منیّان، بیت عَجیل، بیت فرحان، بیت سلطان، بیت عبدالحسین، بیت شایع، بیت مُطْلب، بیت مَنْهَل، بیت عَرار ( عجم ساکن شوشتر وپیرامون آن ) ، بیت عُلَیْل عبدالسیّد.
ب ـ بیت سلطان: بیت لازم، بیت ناصر الحطّاب، بیت غَضبان، بیت فیای.
ضمناً بیت رَمْلی نیز جدا از بیت قاطع و بیت سلطان به بیت سعد باز می گردد ( تحقیقات محلی نویسنده ) وابستگان بیت سعد از عشایر دیگر، از این قرار است: کعب السّطاطله ( که به 2 تیرۀ اصلی بیت کرم اللّٰه و بیت فرج اللّٰه تقسیم می شود ) ، دیلم الحَناتشه، زُهَیْریه، بَدْوان ( شامل بیت راشد، بیت طَربوش، بنی جمیل، خسارجه یا خزارجه، خضیر ) ، محامید، آل بوحمدان، زبید، حَنظله، روا شد ( تحقیقات محلی نویسنده ) . لاریمر طوایف طریف، نیس، مزرعه و آل حائی را نیز در شمار وابستگان بیت سعد آورده است ( II ( B ) / 1619, 1620 ) . افراد بیت سعد امروزه در روستاهای ده نو ( نام قلعه ای که فرحان آن را ساخت ) ، شب خاص، شاه ولی، صَمَنْدی، فرج آباد، شنگر، خزینه، عُجَیْرِب ( عقیرب ) ، شوره، گَلّه گَه ( گَلّه گاه ) ، المُچَیْشِر ( المکیشر ) زندگی می کنند که از این میان 4 روستای ده نو، گله گه، المچیشر، و شوره مهم ترند.
2. بیت کریم، این شاخه بیت مِشْعَل، بیت شَبیب، بیت مساعد، بیت فارس السحاب، بیت فرحان الفارس، بیت خریبط المطلب، بیت غافل، بیت اسماعیل الغُوَیْنِم، بیت گَشْته، بیت سلطان العَلی، بیت ماهور العلی و بیت خلف الحیدر را دربر می گیرد ( تحقیقات محلی نویسنده ) . وابستگان بیت کریم از این قرار است: کعب دُبَیْس، دیلم الخَلْتَک، حمزه، معلّی. بیت کریم اکنون به طور عمده در روستای حُرّ ریاحی ( نام پیشین حسین آباد ) ساکنند که در حدود 200‘1 خانوار جمعیت دارد. افراد آن در کارخانه های اطراف به ویژه کارخانۀ نیشکر هفت تپه به کارگری مشغولند. روستاهای دیگری که بخشی از بیت کریم در آنها سکونت دارند عبارتند از بُنّه طالب، صَبْحه، آل مُعَلّی، دیلم، صُخَیْری، بنی عَقیل و شُرْفه
( تحقیقات محلی نویسنده ) .
3. بیت ناصر، این بخش که همواره تابع بیت کریم به شمار می رفته، از بیت طوفان، بیت صافی، بیت ارْحَمه، بیت رِزْج، بیت مُطْلَق ابن رزج، بیت سلطان، بیت سالم، بیت مبارک، بیت مساعد، بیت مُطْلِب المِشْعَل السالم تشکیل می شود. افراد بیت ناصر اغلب در شوش و روستای عَلَم الهدی ( نام پیشین بیت عیسی الخُلَیْف ) و پیرامون نهر شاور ( در جنوب شوش ) و برخی نیز در هویزه زندگی می کنند. بیش تر ساکنان شوش در شرکت نیشکر هفت تپه کار می کنند، اما ساکنان علم الهدی کشاورز و دامدارند،
( تحقیقات محلی نویسنده )
هشت اولادمتحد تیره البوشاه حسین تعداد چهار اولاد از آنها از نوادگان شیخ فارِس ال کثیر هستند، یک اولاد ازآنها از نوادگان شاه حسین دوم است، سه اولاد آنها ازچند طایفه مختلف عرب متحدآل کثیر بودند،
1 - بیت حداد ( خداده ) سلطان پسر بزرگ، و کریم پسر کوچک فرزندان شیخ حداد بن غافل هستند اولاد سلطان بن حداد ( خداده ) در شهرستان ایذه روستای کلدوزخ یک نام قدیم آن بندان زندگی می کنند،
2 - بیت أسود، برادر کوچک الاسد بن حاشی جد چهارم المرحوم شیخ الحاجات بن البندر بن فرحان بن الاسد بن حاشی بن کوت بن گاطع بن سعد بن فارِس بن مساعد بن ناصر بن خنیفر آل کثیر هستند، تعدادی از آنها در روستای جارو از توابع بخش هفتکل ساکن هستند و تعداد دیگری از آنها در باغملک واهواز ساکن هستند،
3 - بیت برات بن زؤریع بن برکات بن کالی برادر کوچک حداد بن غافل بن کوت بن گاطع بن سعد بن فارِس بن مساعد بن ناصر بن خنیفر از قبیله آل کثیر هستند، آنها در شهرستان ایذه روستای کلدوزخ یک ساکن هستند،
4 - بیت کریم :آنها از فرزندان عبدالله بن عبد علی لفته بن سحاب بن سالم بن حرب بن کریم ( چریم ) بن ناصر بن الخنیفر آل کثیر هستند، آنها در شهرستان ایذه روستای کلدوزخ یک ( بندان ) ساکن هستند،
5 - بیت کرکوش: نسب آنها برمی گرده به آل کرکوش، آنها در شهرستان باغملک وهفتکل ساکن هستند،
آل کرکوش به سه عشیره در اطراف کربلا تقسیم شدند،
ال شلال
ال عبطان
ال رواشد
نسب آنها به آل خزیمه بر می گرده و اهل کربلا هستند
6 - بیت مرتضیَ بن علی رزا بن محمد رزا
لازم بذکر است علی میرزا درالبوشاه حسین در بیت کرکوش به علی رزا بن محمدرزا معروف است و تاج الدین احمد میرزا درتیره شاه حسینی طایفه فارِسی به ملک احمد معروف است،
7 - بیت غفار:نسب آنها برمی گرده به عشیره کعب دبیس ( چعب دبیس ) آنها در قلعه تل وباغملک وایذه ساکن هستند، بستگان آنها در شوش ، شوشتر، اهواز و مناطق آهودشت و روستای دبیس ساکن هستند،
8 - بیت جنیب : نسب آنها برمی گرده به عشیره آلبوفتیله، آنها در اهواز ساکن هستند، واهل کربلا از قبیله فتله هستند،
( تحقیقات محلی نویسنده )
طایفه فارِسی درشرق استان فارس درشهرستانهای خرامه و میان جنگل فسا وسروستان وشیراز به سه تیره تقسیم شدند،
الف :تیره شاه حسینی
1 - اولاد ملک احمد به دو اولاد تقسیم شدند، اولاد عزیزخان و اولاد غلامحسین
ملک احمد برادر بزرگ علی رزا فرزندان شاهزاده ابوالفتح محمد میرزا نوه های شاه حسین دوم هستند،
2 - اولاد نبی ؛لازم بذکر است شیخ علوان بن شیخ سعد آل کثیر فرمانده نیروهای عرب درسپاه علی مردان خان در نبرد کرمانشاه بودو اولاد او جزء 500 تن ازسواران آل کثیر بودند که به اردوی علی محمدخان قوام الملک پیوستند و هیچ خبری از اولاد او نیست احتمالن نبی از اولاد شیخ علوان بن سعد بن فارِس بن ناصر بن الخنیفر آل کثیر باشد ،
3 - اولاد گنج حیدر: از این اولاد هم اطلاعاتی دردست نیست احتمالن گنج حیدر داماد شاه حسین دوم باشد،
بیشتر تیره شاه حسینی در روستای بنام مهرآباد شاه حسینی از توابع شهرستان خرامه وتعدای ازآنها در میان جنگل فسا و سروستان وشیراز ساکن هستند.
ب :تیره حسینعلی:
1 - اولاد زمان
2 - اولاد مرادی
3 - اولادمهدی
4 - اولاد نصرالله
5 - اولاد حسینی
6 - اولاد بهبود
7 - اولاد امرالله و نورالله
حسینعلی از اولاد شیخ مُطلبِ بن شیخ فارِس بن مساعدبن ناصر بن خنیفر ازقبیله آل کثیراست، اولادهای آنها در روستای بنام کفدهک از توابع شهرستان خرامه ساکن هستند.
ج :تیره باقی: از اولاد شیخ مُطلبِ بن شیخ فارِس بن مساعد بن ناصر بن خنیفر از قبیله آل کثیر است، اولادهای آنها در روستای بنام مهرآباد جعفری از توابع شهرستان خرامه ساکن هستند وتعدادی ازآنها در فسا - سروستان وشیراز ساکن هستند.
منابع مورد تحقیق.
برگ نیسی، کاظم، "آل کثیر"، دائرةالمعارف بزرگ اسلامی، جلد 2، 1374 ش
عبدالنبی قیم پانصدسال تاریخ خوزستان،
استرابادی، میرزامهدی، جهانگشای نادری، به کوشش عبدالله انوار، تهران، ۱۳۴۱ش؛
امام شوشتری، محمدعلی، تاریخ جغرافیایی خوزستان، تهران ۱۳۳۱ش، صص ۸۷، ۸۸؛
جزایری، نعمت الله، تذکرهٔ شوشتر، اهواز، ۱۳۵۶ش؛ دانشنامه؛ سپهر،
محمدتقی، ناسخ التواریخ ( قاجاریه ) ، به کوشش محمدباقر بهبودی، تهران، ۱۳۸۵ق؛
سویدی، محمدامین، سبائک الذهب فی معرفه قبائل العرب، نجف، ۱۲۸۰ق؛
عزاوی، عباس، تاریخ العراق بین الاحتلالینه، بغداد، ۱۳۷۳ق/۱۹۵۴م؛
- - - ، عشائر العراق، بغداد، ۱۳۷۵ق/۱۹۵۶م؛
قائم مقامی، جهانگیر، ذیل تاریخ مشعشعیان، یادگار، تهران، س ۲، شم ۹، اردیبهشت ۱۳۲۵ش؛
کحاله، عمررضا، معجم قبائل العرب، بیروت، ۱۴۰۲ق/۱۹۸۲م؛
کسروی، احمد، تاریخ پانصد سالهٔ خوزستان، تهران، ۱۳۵۶ش؛ کوهمره ای، زین العابدین، ذیل و حاشیهٔ مجمل التواریخ محمدامین گلستانه، به کوشش محمدتقی مدرس رضوی، تهران، ۱۳۴۲ش؛
محیط طباطبایی، محمد، سرزمین بحرین، سمینار خلیج فارس، تهران ۱۳۴۱ش؛نامی اصفهانی، میرزا محمد صادق، تاریخ گیتی گشا، به کوشش سعید نفیسی، تهران، ۱۳۶۳ش؛
نجم الملک، حاج عبدالغفار، سفرنامهٔ خوزستان، به کوشش محمد دبیر سیاقی، تهران، ۱۳۴۱ش؛ هدایت، رضاقلی خان، روضه الصفای ناصری، تهران، ۱۳۳۹ش؛
لطف آبادی، محسن، بینش و روش ابوالحسن قزوینی در فوایدالصفویه دانشکده تاریخ، دانشگاه شهید بهشتی. قزوینی، ابوالحسن. ( ۱۳۶۷ ) فوائدالصفویه ( تاریخ امرا و سلاطین صفوی پس از دولت صفویه ) ، تصحیح، مقدمه و حواشی، مریم میراحمدی، تهران: مؤسسه مطالعات و تأسیسات فرهنگی، صفحات ۹۲–۹۶.
گلستانه ابوالحسن بن محمد امین مجمل التواریخ, ( شامل وقایع و رویداد های سی و پنج ساله ی بعد از نادر شاه و ذیل زین العابدین تو همره ی ملقب به امیر در تاریخ زندیه ) به سعی و اهتمام مدرس رضوی, تهران انتشارات دانشگاه تهران؛ ۲۵۳۹، ۲۲۵ - ۲۴۳
پانویس
قزوینی در فوایدالصفویه حکومت وی را هفت ماه و طهرانی در مرات واردات یک سال ذکر کرده است.
در تواریخ زندیه حتی نام این شاهزاده حسین به درستی ذکر نشده در تاریخ گیتی گشا او را سلیمان ثانی ذکر کرده اند و جان پری نیز بر اساس کتاب های عصر زند نسب شاهزاده را رد کرده است اما میرزا
قاسم منشی شاه تهماسب در تذکره خود نسب شاهزاده حسین را تایید کرده است همچنین قزوینی نیز نسب او را به صراحت تایید میکند.
طبق گفته قزوینی او به صورت رسمی در کرمانشاه تاج گذاری کرد.
هوشنگ مهدوی، عبدالرضا، واپسی
ن شاهزاده صفوی که ادعای پادشاهی داشت اطلاعات سیاسی اقتصادی ۱۳۸۷ شماره ۲۵۸
تحقیقات محلی نویسنده درمورد عشیرة البوشاه حسین درفروردین ماه 1402ش2023م نوشته شده توسط:
رحیم عرب بن المرحوم شیخ عبود بن نامدار بن الهیار بن علیداد بن سلطان بن حداد ( خداده ) بن غافل بن کوت بن قاطع ( گاطع ) بن سعد بن فارِس بن مساعد بن ناصر بن الخنیفر من قبیلة آل کثیر،
کثیر بن مالک بن جشم بن حاشد بن جشم بن خیران بن نوف بن عُمرو حِمدان بن مالک بن زید بن اُوسلة بن ربیعه بن خیران بن مالک بن زید بن کهلان بن سبأ بن یشجب بن یعرب بن قحطان بن عابر بن شالخ بن اُرفخشذ بن سام بن ( نوح علیه السلام ) بن لمک بن متوشلخ بن اُخنوخ بن الیارد بن مهلائیل بن قینان بن اُنوش بن شیث بن ( آدم علیه السلام )
🌴🌴🌴🌴🌴🌴🌴🌴🌴🌴🌴🌴






... [مشاهده متن کامل]
البوشاه حسین
هذا الحمولة من العشائر العرب مشهورة جدًا فی العشائر العرب التی یعیشون فی المناطق الجبال الزاکرس البختیاریة حمولة البوشاه حسین جد الجد أهل الغیرة و أهل الهیبة إنهم یعیشون فی مدن ایذج و باغملک وهفتکل لغتهم هی اللغة العربیة الأهوازی یتکون نسل هذا الحمولة من العدید من العشائر العرب فی کربلاء ومن العشائر تحت الموحد المجموعة القبلیة آل کثیر معظمهم من القبیلة آل کثیر والعرب المقیمین فی السوس والصالحیة وقنطرة دسبول وتستر هم تحت أمر الشیخ علوان بن الشیخ سعد بن فارِس بن مساعد بن ناصر بن الخنیفر آل کثیر انضم إلعسکر علی مردان خان فی تستر ذهبوا إلی کرمانشاه للمحاربة کریم خان زند وفی هذا المعرکة بعد هزیمة من کریم خان زند تم اختیار المجموعة من الحلفاء العرب للحمایة الملک حسین الثانی فی إلعسکر علی مردان خان هذا المجموعة من الحارس الشخصی معروفة باسم شاه حسینی معظم هذا المجموعة من المحاربین کانوا من القبیلة آل کثیر فی هذا المعرکة هرب علی مردان خان مع عدد من قادة البختیاریون من الحرب کانت هذا الحرب هی آخر محاولة علی مردان خان لتولی شؤون إیران بعد أن هرب من ساحة المعرکة الملک حسین الثانی أعمی من قبل علی مردان خان ولکن یُسمح للمجموعة الحارس الشخصی للملک حسین یرجعونة بإیجاده للناجین فی کربلاء قضی بقیة حیاته کشخص متدین وکان بعیدا عن السیاسة طلب کریم خان زند رزقه لتحدید الأمر لکنه لم یقبل ربما تزوج من أمیر الصفوی ولدیه ولدین تهماسب میرزا الذی هو مریض توفی فی الطفولة وابوالفتح محمد میرزا الذی کان یبلغ من العمر عامین وقت وفاة والده أخیرًا توفی الملک حسین الثانی فی سنة مبکرة فی 1189ق ( 1775 م ) و دُفن فی کربلاء. ( مکتوب فی کتاب الفوائد الصفویة )
علی میرزا أخی الصغیر الملک أحمد میرزا أبناء الأمیر أبوالفتح محمد میرزا
أحفاد الملک حسین الثانی
الملک حسین الثانی بن الملک تهماسب الثانی بن الملک سلطان حسین الأول بن الملک سلیمان الأول بن الملک عباس الثانی بن الملک عباس الأول بن الملک محمد خدابنده بن الملک تهماسب الأول بن الملک اسماعیل الأول بن شیخ ابوالنصر جنید بن شیخ صدر الدین ابراهیم بن شیخ علاءالدین علی بن صدر الدین موسی بن شیخ صفی الدین ابوالفتح اسحق بن شیخ امین الدین جبرائیل بن قطب الدین بن صالح بن محمد الحافظ بن عوض بن فیروزشاه زرین کلا بن محمد بن شرفشاه بن محمد بن حسن بن سید محمد بن ابراهیم بن سید جعفر بن محمد بن سید اسمعیل بن سید محمد بن سید احمد العرابی بن سید قاسم بن سیدابوالقاسم حمزه بن موسی الکاظم بن جعفر الصادق بن محمدالباقر بن زین العابدین بن امام حسین بن امام علی بن ابی طالب ( علیه السلام )
اکرم عشیرتک فانهم جناحک الذی به تطیر و اصلک الذی الیه تصیر و یدک الذی بها تصول.
نهج البلاغة الخصائل،
مطالب زیر بوسیله موسسه آل کثیر جمع آوری شده،
آلِ کَثیر، عشیرۀ مهم عرب شیعی مذهب خوزستان، در منطقۀ میاناب دز و کرخه و روستاهای شوش، دزفول، شوشتر، که به 3 تیرۀ بزرگ بیت سعد بیت کریم وبیت ناصر تقسیم می شود. اگرچه نام این عشیره به شکلهای گوناگونِ آل کثیر، الکثیر و کثیر ضبط شده است، اما روایات بازگو شده در این نکته همداستانند که واژۀ کثیر به معنای بسیار همچون صفتی برای بیان کثرت افراد این عشیره به کار رفته است. در میان قبایل عرب 3 قبیله می توان یافت که با آل کثیر همنامند: نخست قبیلۀ کثیر حضرموت در یمن به ویژه یکی از بطنهای آن به نام بنی کثیر ( کحاله، 3 / 978 ) ، دو دیگر قبیلۀ فضول در جنوب نجد که به 2 تیرۀ فضل و کثیر تقسیم می شود. سه دیگر، بنی ابی کثیر است که بطنی از لواتۀ بربر است ( سویدی، 103 ) بنا به روایتی آل کثیر شاخه ای از عشیرۀ آل فضل است،
( تحقیقات محلی موسسه آل کثیر )
شمار زیادی از قبیله آل کثیر در کشورهای یمن - عمان - وعربستان سعودی در مکه و اطراف آن و در مدینه منوره ودرجنوب نجد. . . نیز ساکنند. برپایۀ این روایت، حُنَیْفِر نخستین نیای بیاد ماندۀ عشیره، و به دلیل باهوشی وچابکی مورد توجه دستگاه حکومت مشعشعیان برخوردار شد و کار گردآوری مالیات منطقۀ میاناب به وی واگذار گردید. خنیفر با دختر یکی از شیوخ بنی خالد ازدواج کرد و دارای فرزندی به نام ناصرشد. در منطقۀ میاناب طوایفی چند همچون معلّی، روس عُلَیْم ( شامل زُهَیْریّه ) ، طُرَیْف، ظَبّه ( ازبنی خالد ) ، عنافِجه، عبدالخان و مهدیه می زیستند. هنگامی که مسألۀ اشتقاق نهرهرموشی که حفر آن بوسیله خنیفر از کرخه پیش آمد، طایفۀ معلی که از همه نیرومندتر بود، از چیرگی خنیفر بر زمینهای پیرامون بیمناک شد و به دستیاری روس غلیم او را سر به نیست کرد. سپس ناصر، شیوخ این طوایف را به کین خواهی پدر کشت و با پشتیبانی فرمانروای مشعشعی، ریاست آنان را به عهده گرفت ،
آل کثیر در کتاب عبدالنبی قیم،
تاریخ دقیق آل کثیر را در کتاب پانصد سال تاریخ خوزستان تالیف آقای عبدالنبی قیم بخوانید. پانصد سال تاریخ خوزستان در 512 صفحه، سال 1388 انتشار یافت. نگارش کتاب پانصد سال تاریخ خوزستان، علاوه بر نقد و بررسی کتاب تاریخ پانصد ساله خوزستان احمد کسروى، پژوهشی در باب پانصد سال تاریخ مردم عرب خوزستان است که به قلم این محقق گردآوری شده است. عبدالنبی قیم در این کتاب کوشیده است تا تاریخ را از ناسیونالیسم بی منطق رهایی بخشد و با نگاهی همه جانبه از اتحاد و یگانگی همهٔ ایرانیان سرزمین خوزستان بگوید. با همین رویکرد است که تئوری توطئه و دشنام گویی در روایت عبدالنبی قیم راه ندارد و به جای پیشداوری های رنگارنگ مستقیما با تاریخ روبرو می شویم.
*قدرت یافتن آل کثیر*
قبیله ی آل کثیر از جمله قبایل بزرگ خوزستان است که در دوره ی مشعشیان و به ویژه پس از وفات سید مبارک مشعشعی سال 1025ق 1616م به عنوان یکی ازقبایل قدرتمند وتاثیرگذار در عرصه ی منازعات وکشمکش های قدرت، نام آن بر سرزبان ها افتاد. این قبیله در آن زمان در حد فاصل رود کرخه و رود دز ودر میاناب دزفول واطراف شوشتر نشیمن داشتند، در حال حاظر نیز قبیله ی مزبورعلاوه برمناطق فوق در شهرهای شوش، دزفول و شوشتر ساکن هستند. آل کثیر به همراه بنومرة وبنوالعم ازساکنان قدیمی دشت خوزستان پیش از اسلام بودند، و به احتمال زیاد توطن آن ها دراین سرزمین همانند بنوالعم به دوره ی اشکانیان می رسد. اما نخستین باری که نام آل کثیردرصفحه منازعات قدرت درخوزستان مطرح شد، به هنگام حکمرانی سید راشد مشعشعی1025ق 1616م تا 1029ق1620م است. پس ازمرگ سید مبارک، نزاع دو قبیله ی نیس وکربلا، اغتشاش وناامنی درمنطقه را به همراه داشت، سایر قبایل همچون قبیله ی آل کثیر و بنی تمیم نیز دراین درگیری ها وارد شدند. پس از آن به هنگام حکمرانی سید علی بن سید خلف، دوباره نام آل کثیر را به عنوان یکی ازقبایل هم پیمان عرب علیه منوچهرخان حاکم لرستان می بینیم. درسال1090ق1679م نیز آل کثیر به همراه قبایل آل سلطان والفضول وبرادران سید حیدر، شکست سختی را برسپاه سید حیدر مشعشعی وارد کردند. پس ازمرگ سید حیدر به سال1092ق1681م وکشمکش فراوان درون خاندان مشعشعیان برای تعیین جانشین سید حیدر وبه درازا کشیدن این موضوع تا پنج سال، قبایل و طوایف مختلف روزبه روز قدرت واقتدار بیشتری یافته ودرصدد هماوردی با مشعشعیان بودند. یکی ازاین قبایل قبیله ی آل کثیر بود به همین دلیل پس ازروی کارآمدن سید عبد الله دوتن ازمشایخ آل کثیر به مرو تبعید شدند. با روی کارآمدن سید فرج الله برادر سید عبدالله درسال1097 ق1686م درگیری ها واختلافات درونی خاندان مشعشعیان وهم چنین درگیری قبایل بیشترشد، قبیله ی آل کثیر به دنبال بسط و گسترش مناطق تحت نفوذ خویش بود. ازاین رو با الفضول از قبایل عرب منطقه وهم پیمان سید فرج الله درگیرشده و در نبردی سخت الفضول را شکست دادند. پس ازاین جنگ الفضول با همراهی و حضور سید فرج الله در رزم شکست سختی را بر آل کثیر وارد کردند.
درسال1111ق 1700م به هنگام حکمرانی سید هیبت، سید فرج لله با همدستی شیخ مانع بن مغامس شیخ منتفق با سپاهی بر حویزه یورش برد، آن شهر را به تصرف درآورد. دراین هنگام سید هیبت از قبایل آل کثیر، آل خمیس والفضول یاری طلبید. آنها او را در این کشاکش یاری کردند، اما درجنگ با سید فرج لله شکست خورده وپراکنده شدند. با وجود این شکست، آل کثیر ضعف و زبونی به خود راه نداده، کماکان با اقتدار شمال خوزستان را دراختیارداشتند،
درسال1137ق 1724م شخصی ازاهالی گرایی شوشتر خود راپسرشاه سلطان حسین خوانده ونام شاه طهماسب دوم برخود گذاشت او با فریب مردم بختیاری وآن اطراف بسا ط شاهزادگی وبه قول کسروی ( ( دستگاه پادشاهی و فرمانروایی چیده ) ) برآن پیرامون ها حکومت کرد. با برملا شدن حیله شاه طهماسب دروغین و وجود شاه طهماسب حقیقی در آذربایجان ابوالفتح خان حاکم شوشتر شاه طهماسب دروغین را بازداشت کرد و او را در بند انداخت. اما مردم شوشتر و دزفول چون هواخواه شاه طهماسب دروغین بودنداز این کار ابوالفتح خان ناراضی شدند، از این رو بر حاکم شهر شوریده و شیرازه ی کارها خود در دست گرفتند. آنها از شیخ فارس بن مساعد بن ناصر بن خنیفر شیخ آل کثیر درخواست کردند به شهر آمده و اختیار کارها را به دست اوسپردند. شیخ فارس به منظور اداره امور شوشتر از سوی خود شخصی به نام اسفندیار بیک را به نیابت برگزید و اختیار کارها را به دست او داد. اسفندیار بیک نیز تا سال 1142ق 1729م سال ورود نادر به خوزستان به نیابت از آل کثیر و شیخ فارس حاکم شوشتر بود. احمد کسروی در کتاب تاریخ پانصد ساله خوزستان در این باره دو گفتار متناقض بر زبان رانده است. او در صفحه 98 کتاب می نویسد که ( ( مردم شوشتر و دزفول هواخواه صفوی میرزا بودند و از این کار ابوالفتح خان برآشفته به شورش برخاستند و شیخ فارِس شیخ آل کثیر را به شهر خوانده واختیارکارهارابه دست او سپردند ) ) اما چند صفحه بعد دعوت و درخواست مردم شوشتر و دزفول را از آل کثیربه منظورحکمرانی درآن دوشهررامنکرشده ومی نویسد. ( ( چون درخوزستان صفی میرزای دروغی پدید آمد آل کثیر به هواداری او برخاستند و به نام او در شوشتر و دزفول حکم می راندند ) ) حال آنکه سید عبدالله جزایری که خود در آن دوره درشوشترمی زیسته خاطر نشان می سازد که مردم شوشتر و دزفول ( ( ولایت ) ) را به شیخ فارس آل کثیر ( ( نامزدنمودند ) )
پس از به قدرت رسید نادر، درسال1144ق 1731م خوزستان شاهد شورش محمدخان بلوچ بود. محمدخان بلوچ ازهمراهان محمود افغان بود که از قندهار در معیت او بود. محمود او را به عنوان ایلچی گری نزد سلطان عثمانی فرستاده بود. با برچیده شدن بساط محمود، محمدخان در دزفول به حضور نادرآمده، ضمن شرح داستان خواستگارخدمت دررکاب نادرشاه می شود، نادر نیز او را به حکمرانی کهگیلویه گماشت،
پس ازآن درسال1144ق 1731م که نادردرنزدیکی کرکوک ازعثمانیان شکست خورد، محمدخان به دزفول وشوشتروآن نواحی آمدوعلیه نادرسربه شورش برداشت. دراین شورش، مردم شوشتروآل کثیربه رهبری شیخ فارس با اوهم داستان شدند. پس ازچیرگی محمد خان برمخالفان او شیخ فارس آل کثیر را حاکم کهکیلویه کرد و خود سوی شیرازرفت.
پس از سرکوبی محمدخان بلوچ درسال1145ق 1732م نادرازراه بغداد به خوزستان آمداو محمدحسین خان قاجار را برای سرکوبی شیخ فارس آل کثیرتعیین کرد وخودراهی حویزه شد. با وجود این محمدحسین خان قاجار باآل کثیردرگیر نشد و با آنها نجنگید.
درسال1160ق1746م سید مطلب مشعشعی با شکست محمدخان بیگلربیگی خوزستان، خود حاکم حویزه شد. وازآنجایی که روز به روزبرقدرت آل کثیر افزوده می شد، درسال1161ق 1747م سیدمطلب به منظور سرکوبی آل کثیر برآنها یورش برد ودرسرخکان درنزدیکی شوشتر، آل کثیر شکست سختی به سید مطلب مشعشعی وارد آوردند. سید مطلب پس ازاین شکست به حویزه بازگشت آل کثیر نیزازاین پیروزی قدرت وشکوه بیشتری یافته بر شوشتر و دزفول و تمامی مناطق وابسته به این دو شهر حکومت کردند. دررمضان سال1161ق 1747م ابتدا مردم شوشتر و پس از آن مردم دزفول بر عباس قلی خان حاکم این دو شهر و منصوب افشاریه شوریدند. آنها دراین قیام خود ازآل کثیر یاری طلبیدند. پس از فرارعباس قلی خان و کشته شدن برادر او محمد خان در شوشتر، محمد رضا بیک پسر اسفندیار بیک از دزفول به مشایخ آل کثیر پیوست و ایشان نیابت شوشتر به او مفوض داشتند. در این گیر و دار شخصی از بزرگان افشار کندزلو به نام شاه مراد بیک که به خراسان رفته بود، فرمان حکومت شوشتر و دزفول را با خود آورده و به خوزستان آمد. این خبر به آل کثیر رسید آنها تا لرستان به پیشواز او رفته او را دستگیر کرده و در میان قبیله خویش زندانی کردند. شاه مراد بیک شبانه از زندان آل کثیر گریخته ، خود را به شوشتر نزد حیدری ها رساند. حیدری های شوشتر در صدد بودند تا او را به حکومت برسانند ، از این رو نعمتی های شوشتر که با حکومت او مخالف بودند از آل کثیر یاری خواستند. آل کثیر نیز در این صحنه حاظر شدند و در جنگی که در روستای عقیلی شوشتر میان قبیله آل کثیر و ترک های افشار کندزلو در گرفت، عرب های آل کثیر پیروز میدان بودند و ترک هاتی کندزلو شکست خورده و فرار کردند. بدین ترتیب حکومت آن شهر کماکان در اختیار آ ل کثیر ماند و محمدرضا بیک همچنان به نیابت از شیخ سعد بن فارِس آل کثیر، عهده دار امور بود.
پس از روی کار آمدن شاهرخ میرزا نوه ی نادر در خراسان، به درخواست حاکم فارس، شاهرخ فرمان حکمرانی شوشتر را در ربیع الاول سال1163ه. ق 1749م به نام محمد رضا بیک فرستاد و او نیزبه استقلال حکمرانی می کرد. آل کثیر از این عمل بسیار ناخشنود شدند. از این رو با کمک مردم شوشتر با محمدرضا بیک جنگیدند. در این میان فرمان حکمرانی شوشتر و آن نواحی به نام شیخ سعد آل کثیر صادر شد و چون محمد رضا بیک و یارانش زبون و خوار شده بودند از در عذر خواهی و زینهار طلبی نزد شیخ آل کثیر آمدند. شیخ آل کثیر نیز بر او و یارانش ببخشید و بار دیگر محمد رضا بیک را به نیابت از خود بر شوشتر بگمارد و خود به میان قبیله رفت. عباس قلی خان که پیش از این یعنی درسال1161ق1747م از آل کثیر شکست خورده بود و به منظور نجات جان خود در پشتکوه فیلی مقیم بود، در ماه صفر سال1164ق1750م به دزفول آمده با کمک و همدلی مردم، مهر علی خان حاکم دزفول را از شهر بیرون کرده و خود در دزفول مستقل شد. شیخ حرب بن کریم بن ناصر بن خنیفر از شیوخ آل کثیر که با مهر علی خان ( ( نسبت مصاهرت ) ) داشت شیخ سعد و سایر شیوخ آل کثیر را به مقابله با عباس قلی خان کشاند. از این رو آل کثیر دزفول را محاصره کرد تا به دنبال آن وارد شهر شوند. در این اثنا مولا مطلب مشعشعی به اتفاق شیخ ثامر بن عبدالقادر بن عبدالخالق بن فریح و شیخ مذکور بن عبدالسید بن بلاسم و سایر مشایخ آل سلطان رو سوی آل کثیر گذاشت. شیوخ آل کثیر با شنیدن این خبر دست از محاصره دزفول برداشته و به مصاف مولا مطلب شتافتند. آنها در کنار رود کرخه منزل گزیدند و مولا مطلب در مقابل آنها، آن طرف کرخه سپاه خویش را مستقر کرد. اما از آنجایی که فصل بهار بود و آب کرخه بالا آمده و عبور از کرخه بسیار دشوار بود ، دو لشکر مدت چهار ماه در کنار رود کرخه به نبرد و زد و خورد پرداختند و چون کسی بر دیگری چیرگی نیافت، لذا دست از جنگ برداشته و هر کدام به محل سکونت خویش بازگشتند. ( عبدالنبی قیم )
در 1164ق/1750م علی مردان خان بعد از شکست جنگ چهار محال وارد بنه وار گرمسیر بختیاری در شوشتر گردید. چون سلسله سرخیلان بختیاری را از قدیم الایام با اباء و اجداد سید فرج الله بن سید محمد صادق کلانتر بود و رسم پیر و مریدی در میان بود بوساطت سید فرج الله فیما بین علی مرادخان و شیخ سعد خان سابق الذکر و سایر مشایخ آل کثیر و مراتب مهمان نوازی و حمایت و پایمردی شیخ آل کثیر را به دست آورد و سپس باشیخ سعد خان توافق کردند تا سال بعد تعداد قابل توجهی سواران عرب از قبیله آل کثیر به فرماندهی شیخ علوان بن شیخ سعدخان آل کثیر به اردوی علی مردان خان دربنه وار گرمسیر بختیاری در شوشتر بپیوندن. ( جزایری )
علی مردان خان در بهار سال 1165ق/1751م باسواران خود ازایل بختیاری همراه با سواران متحدین عرب از قبیله آل کثیر به فرماندهی شیخ علوان بن شیخ سعدخان آل کثیر ازمنزل بنه وار گرمسیر بختیاری از شوشتر خارج شد و با کمک مجدد اسماعیل خان و لرهای فیلی به سوی کرمانشاه حرکت کرد و سپس با کمک عبدالعلی خان حاکم کرمانشاه اتحادیه ای متشکل از کرد و لر و ترک و عرب تشکیل داد و بار دیگر آماده نبرد با کریم خان و قوای زندیه گردید و برای بار دوم علیرغم تلاش ها و رشادتهای متحدین عرب و کردش از خان زند شکست خورد. ( گلستانه )
علی مردان خان واسماعیل خان فیلی بعد ازشکست نبرد کرمانشاه با تعدادی از نیروهای باقی مانده از متحدین عرب به فرماندهی شیخ علوان بن شیخ سعدخان آل کثیر به عراق پناهنده شدند، درهمان هنگام خبر شکست علی مردان وکشته و اسیر شدن تعدادی از نیروها ی تحت امر شیخ علوان بن شیخ سعدخان به گوش شیوخ آل کثیر رسید، به همین دلیل این خبر باعث شد،
که دراوایل سال1165ق1751م میان شیوخ آل کثیر اختلاف و دو دستگی پیش آمد اکثر شیوخ از رفتار و عملکرد شیخ سعد ناراضی و گله مند بودند، در راس این شیوخ شیخ ناصر بن کریم بن ناصر بن خنیفر قرار داشت او مردی عاقل و با تمکین بود و با تدبیر خویش اکثر بزرگان و عموزادگان و از جمله شیخ مطلب برادر شیخ سعد را با خود همراه ساخت. پس از آن میان طرفین جنگ در گرفت و شیخ طعان برادر شیخ ناصر و شیخ سلامه بن حرب برادر زاده او کشته شدند.
جزایری نوشته است، اختلاف میان شیوخ آل کثیر به این خاطر رخ داد که شیخ ناصر اصرار زیاد و بیش از حد او بعنوان شیخ و بزرگ آل کثیر باعث شد که موافقان ومخالفان او بجون هم بیفتند و جنگ سلطانی واقع و شیخ سعد مغلوب و در معرکه دستگیر گردید و اولاد و اعوان او متفرق گردیدند و چند روزی او را در خانه شیخ عبدالله بن رملی بن مساعد که عموزاده بلا واسطه او بود نگاهداری و بعد از آن رخصت انصراف دادند و با اهل و عیال روانه محال آل خمیس گردید و منسوبان و متعلقان باو ملحق گردیدند و شیخ مُطلبِ برادر او نیز به او پیوسته و در آنجامتوقف میباشند،
جزایری نوشته: شیخ سعد1167ق/1753م درحویزه زندانی بود ( ص 202 ) .
درهمین هنگام علی مردان خان بختیاری در عراق حضور داشت در آن هنگام مصطفی خان شاملو سفیر نادرشاه دردولت عثمانی در بغداد بود، مصطفی خان از حضور دو خان وهمراهان او باخبر شد، و دو خان مذکور را از حضور شاهزاده ای بنام حسین میرزا بن شاه طهماسب دوم درکربلا مطلع ساخت و مسئله پادشاهی وی را در میان گذاشت ( فوائدالصفویة )
علی مردان خان به پشتیبانی از شاهزاده برخاست و نامه ای به شیخ ناصر نوشت و خواستار پشتیبانی او شد، اما شیخ ناصر اعتنایی نکرد. ( همو، 191، 190 )
( قزوینی، ابوالحسن درکتاب فوائدالصفویة نوشته )
شاهزاده حسین میرزا پسر تهماسب دوم نوه شاه سلطان حسین بود که 6 ماه پیش از قتل پدر در سبزوار متولد شد. زمانی که در 7 صفر 1152ق/1739م تهماسب دوم و پسرانش به فرمان رضاقلی میرزا فرزند نادر شاه کشته شدند، منوچهر بیگ گرجی که خواهرش مادر حسین میرزا بود، شاهزاده و مادرش را فراری داد به آذربایجان برد. زمانی که نادرشاه کشته شد، شاهزاده به همراه مادر و دایی خود به بغداد رفت. در آن هنگام مصطفی خان شاملو که سفیر نادرشاه در عثمانی بود از حضور وی مطلع شد و برای اگاهی از صحت نسب شاهزاده نزد وی رفت و حسین میرزا قباله مادرش که مهر مصطفی خان بر پای آن بود به همراه بازوبند و خنجر پدرش را به خان نشان داد زمانی که خان از نسب شاهزاده آگاه شد او را به کربلا نزد راضیه بیگم برد. در همین زمان علیمردان خان و اسماعیل خان در نبرد کرمانشاه از کریم خان زند شکست خورده و به عراق پناهنده شده بودند زمانی که مصطفی خان ازاین مسئله آگاه شد دو خان مذکور را از حضور شاهزاده مطلع ساخت و مسئله پادشاهی وی را در میان گذاشت. به همین دلیل نامه ای به شاهزاده و راضیه بیگم نوشتند و شاهزاده را به پادشاهی دعوت کرده و امادگی خود را برای حمایت از او اعلام کردند. وجود این شخص برای علی مردان خان فرصتی محسوب می شد تا بتواند با کریم خان که اخیراً از محمدحسن خان قاجار شکست سختی خورد بود و شاه اسماعیل سوم به محمدحسن خان پناه برده بود به مقابله برخیزد.
علی مردان خان همواره نیروی قابل ملاحظه ای از ایل خودش و لرهای فیلی اسماعیل خان را در اختیار داشت. و وجود این شاهزاده ی صحیح النسب صفوی هم موجب جلب افراد تازه نفس بیشتری در نواحی دوردست می شد. مصطفی خان و علی مردان خان مژده پادشاهی را به قاصدان قلعه کرمانشاهان خبر دادند و تا چند روز بعد از سرداران بختیاری پیاده و سواره فراوان به بغداد طلبید. مردمان ایلات هم که از پیدا شدن شاهزاده به وجود آمده بودند و اهالی ایلات نیز به شوق قدم بوسی و جانفشانی در خدمت او به نزد وی شتافتند. مصطفی خان هم اسباب سلطنت شاهزاده را برپا کرد و با محمدرضاخان قورچی باشی، علی مردان خان بختیاری، اسماعیل خان فیلی و سایر امرا از حسین میرزا برای تاج گذاری دعوت کردند. شاهزاده در ابتدا
امتناع نمود اما بعد از گفتگوهای بسیار وی را داخل خیمه ای که برا او زده بودند گرد همه خوانین آورده ودر1166ق/1752م با نام شاه سلطان حسین دوم به تخت نشاندند سپس به او تهنیت و مبارک باد گفتند سپس شاه را برای زیارت قبور عتبات عالیات بردند. سجع مهر وی چنین بود: ( دارد ز شاه مردان فرمان حکمرانی
فرزند شاه تهماسب سلطان حسین ثانی ) مصطفی خان موفقیت خود را به عنوان مشاور و ملازم شاه تثبیت کرد و برای پشتیبانی از شاهزاده نیروی جنگی زیادی از سلیمان پاشا والی بغداد درخواست نمود که قبول نشد، سپس نامه ای به آزادخان افغان که از دوستان قدیمی اش بود فرستاد و از وی درخواست کمک نمود آزاد خان نیز سلطنت شاه را به رسمیت شناخت علی مردان خان هم سپهسالار لشکر شد. در این هنگام علی مردان خان سفیرانی با فرمان و نامه ی شاه جدید و اخباری دایر بر اینکه به زودی با آمدن قشون سلطنتی نگرانی آنها رفع خواهد شد به کرمانشاه فرستاد و با قشون سلطنتی به سمت کرمانشاه حرکت کرد. در همین زمان سلطان علی میرزا فرزند شاه سلیمان دوم نیز به اردوی شاه جدید پیوست همین که کریم خان از جریان حرکت علی مردان خان وسپاهش باخبر شد وی نیز با چهل و دو هزار نفرازسپاهیانش راهی کرمانشاه شد و فردی را به داخل کرمانشاه فرستاد و تقاضای تسلیم فوری قلعه کرمانشاه را نمود و قول داد در صورتی که آنها تسلیم شوند. با آنها کاری نداشته باشد و آنها را مورد عفو و بخشش قرار می دهد و از گناهشان می گذرد. اهالی قلعه که موقعیت خود را در خطر می دیدند پس از مشورت تصمیم به تسلیم گرفتند و میرزا محمدتقی گلستانه و عبدالعلی خان شخصاً وارد مذاکره با کریم خان شدند و کریم خان هم طبق عادت از آنها استقبال کرد و آنها را نزد خود پذیرفت و علی مرادخان زند را به حکومت کرمانشاه منصوب کرد و برای اطمینان خاطر میرزا محمدتقی و عبدالعلی خان ناچار شدن در سپاه کریم خان بمانند. محاصره به پایان رسید و کریم خان با خیال راحت با سپاهیان خود به مقابله با شاه سلطان حسین دوم حرکت کرد. خبر سقوط قلعه کرمانشاه موجب آشفتگی و تضعیف روحی اردوی علی مردان خان شد یکی از امیدهای وی آزادخان افغان بود که پیغام فرستاده بود در دو منزلی کرمانشاه رسیده است. اما کریم خان به چهار فرسنگی آنها رسیده بود و به ناچار آماده جنگ شدند، صف آراستند و جنگ شروع شد. برتری نیروهای کریم خان کاملاً معلوم بود. به فرماندهی شیخعلی خان زند سپاه علی مردان خان به سختی شکست خورد و تمام اموال و تجهیزاتش به دست کریم خان افتاد
بعد از شکست از سپاه کریم خان تعدادی از فرماندهان از نیروهای بختیاری با متحدین عرب همراه شاه حسین دوم و علی مردان خان از میدان جنگ فرار کردند، و مصطفی خان در حال فرار با زخمی اسیر شد. این جنگ آخرین تلاش علی مردان خان برای گرفتن زمام امور ایران بود. پس از فرار از میدان جنگ شاه حسین دوم درنوجوانی توسط علی مردان خان کور شد، گروه محافظین شاه حسین اجازه یافتن او را نزد بازماندگانش در کربلا باز گردانند، او مابقی عمر خود را به عنوان فردی مذهبی گذراند و از سیاست دور بود. کریم خان زند خواست برای معیشت وی مقرری معین کنند اما وی قبول نکرد. او احتمالا با شاهزاده خانمی صفوی تبار ازدواج کرد و صاحب دو پسر شد تهماسب میرزا که به مرض آبله در کودکی از دنیا رفت و ابوالفتح محمد میرزا که در زمان مرگ پدر دو سال داشت. در نهایت حسین میرزای دوم در جوانی در 1189ق ( 1775م ) از دنیا رفت و در کربلا دفن شد. ( فوائدالصفویة )
تحقیقات محلی نویسنده
دربین نیروهای متحدین عرب به فرماندهی شیخ علوان بن شیخ سعد بن فارِس بن مساعد بن ناصر بن خنیفرآل کثیر یک گروه معدودی ازبهترین چابک سواران عرب درسپاه علی مردان خان در نبرد کرمانشاه از شاه حسین دوم محافظت می کردندبعد از شکست علی مردان خان از میدان جنگ فرار کردندپس از فرار از میدان جنگ شاه حسین دوم درنوجوانی توسط علی مردان خان کور شد، گروه محافظین او اجازه یافتن او را نزد راضیه بیگم مادربزرگش در کربلا برگردانن این گروه منتخب درسپاه علی مردان خان به گروه شاه حسینی معروف شدند، بیشتر آنها ازبهترین چابک سواران طایفه آل کثیر، وتعدادی دیگر ازآنها از چند طایفه عرب ازکربلا و طایفه های عرب متحد و زیر مجموعه آل کثیر، که در شمال عربستان ( خوزستان ) در شوش - شوشتر - دزفول - نشینمن داشتند،
آل کثیر در نزاع کریم خان زند و علی مردان خان بختیاری پیش از به قدرت رسیدن کریم خان زند، به هواداری از علی مردان خان و دشمنی با کریم خان زند برخاسته و علی مردان خان را در این کشمکش یاری کردند.
سرانجام پس از جنگی که میان کریم خان زند و علی مردان درکرمانشاه روی داد و به پیروزی کریم خان انجامید، شیخ سعد کاملاً مغلوب شد وبه شیوخ آل خمیس پناه برد و هواخواهانش پراکنده شدند. اهالی دزفول و شوشترنیز ریاست شیخ ناصر را پذیرفتند. تنها ماندن علی مردان، مایۀ گسیختگی پیوند او با آل کثیر شد، پس از آن نیز به رغم کنار رفتن علی مردان خان بختیاری از عرصه نزاع و کشمکش با کریم خان زند، آل کثیر همچنان در دشمنی با کریم خان زند پایدار ماندند و به قول یکی از تاریخ نگاران ( ( با آن که روز به روز نیروی کریم خان زند بیشتر می گردید، اینان هرگز اندیشه فرمانبرداری از او در دل نداشتند ) ) رویداد مهم دیگری که نشان دهنده قدرت آل کثیر بود شکست سپاهیان زندیه به رهبری سبزعلی خان والی لرستان است. این رویداد که به سال1174ق 1760م و در زمان کریم خان زند اتفاق افتاد با پیروزی آل کثیر و شکست سبزعلی خان به پایان رسید، آل کثیر به رهبری شیخ علوان بن شیخ سعد سبزعلی خان را از در تیغ گذراندند.
در سال1175ق 1761م زکی خان زند پسرعموی کریم خان که سودای پادشاهی در سر داشت پس از شکست از سپاه نظر علی خان زند به حویزه نزد سید مطلب آمد. پس از کشته شدن سید مطلب زکی خان با همراهان و سپاه خود نزد آل کثیر رفت. آل کثیر نیز چون با کریم خان زند دشمنی داشتند، از زکی خان به گرمی استقبال کرده و مهمان نوازی کردند. اما چون قحطی و تنگسالی بر خوزستان رسید، زکی خان پس از مدتی به پشتکوه لرستان رفت. پس از به قدرت رسیدن کریم خان زند ، حاکم زندیه به منظور مطیع کردن کعبیان از سیلا خور لرستان رو سوی این دیار نهاد و به دزفول رسید. آل کثیر علی رغم حظور سپاه کریم خان در دزفول هیچ گونه التفاتی به او نکرده و به پیشواز نرفتند. اما سپاهیان کریم خان علی رغم عدم تعرض آل کثیر به آنها ( ( دست یغما بر غارت اموال و اسباب و جهات و دواب آل کثیر گشودند ) ) هستی آنان را تاراج کردند ( عبدالنبی قیم )
در ۱۱۸۷ق/ ۱۷۷۲م ابوالفتح محمد میرزا درکربلا متولد شد پدرش شاه سلطان حسین دوم و مادرش شاهزاده خانمی صفوی تبار بود او در دوران کودکی پدرش را از دست داد و در عراق به تحصیل علوم دینی پرداخت. شاهزاده پس از آن که دوران طفولیت را در عراق گذراند برای زیارت حرم امام رضا وارد مشهد شد. شاهرخ شاه که از طرف مادری با شاهزاده جوان نسبت داشت ( مادرش فاطمه سلطان بیگم خواهر شاه تهماسب دوم بود ) وی را به گرمی پذیرفت. شاهرخ که خود از نسل صفویان محسوب می شد قصد داشت برای تحکیم حکومت پسرش نادر میرزا کاری کند، تصمیم گرفت نادر وی با دختر سلطان حسین دوم که همراه برادرش به مشهد آمده بود ازدواج کند ولی نادر میرزا مخالفت کرد و شاهزاده جوان به عراق بازگشت. دوران فعالیت های ابوالفتح میرزا با مرگ کریم خان زند که با زور و شمشیر امنیت را به کشور بازگردانده بود مصادف شده بود،
پس از مرگ کریم خان در1193ق/1206ق/1779م/1791م دوباره آشوب و بحران کشور را فراگرفته، مدعیان قدرت در گوشه و کنار سر برآورده بودند و برای بدست گرفتن قدرت بدنبال مشروعیت بودند و از آن جا که در این ایام ابوالفتح محمد میرزا فرزند شاهزاده حسین میرزا به عنوان بهترین راه برای رسیدن به هدف مشروعیت بخشیدن به قدرت بود، طالبان قدرت با وی نامه نگاری انجام دادند یکی از این طالبان قدرت آقامحمدخان فرزند محمد حسن خان قاجار بود به همین منظور زمانی که شاهزاده در طبس بود آقامحمد خان قاجار نامه ای به این مضمون به وی نوشت:این فدوی پیر با سکه و خطبه به نام آن حضرت در شهرها و مساجد و منابر بلندآوازه گردیده است. الحال مناسب بندگان حضور این است که بی تأمل عازم دارالسلطنت تهران شوند تا جان فشانی را بر همگان معلوم نماییم.
در سال 1200ق/ 1786م آقامحمدخان قاجار به نام او خطبه خواند و سکه زد در مورد سکه هایی که آقا محمدخان قاجار به نام شاهزاده ضرب کرده بود ویلیام مورلی کارمند کمپانی هند شرقی از چند روپیه سخن می گوید که ضرب شده دردارالسلطنه تهرانس بوده و روی آن ها نوشته شده بود:
( به زر زد سکه از الطاف سرمد
شه والا گهر سلطان محمد )
سرداران خراسان به خصوص میرمحمد خان خزیمه حاکم طبس که از نامه نگاری شاهزاده و خان قاجاری در هراس بودند سعی داشتند که مانع مذاکرات شاهزاده و آقا محمدخان شوند، همین مسئله باعث شد که شاهزاده از طبس با گروهی از یاران خود بنام گروه شاه حسینی از عربهاى عشیره هاى مختلف عرب ازکربلا و از عشیره شیخ فارِس آل کثیر از شوشتر به همراه خود به طبس آورده بود به کمک آنها به شیراز بگریزند، وی در فارس مورد استقبال حاج ابراهیم خان کلانتر قرار گرفت ولی یکی از معتمدان لطفعلی خان زند به شاهزاده هشدار داد که شیراز را ترک کند،
به همین منظور ابوالفتح محمد میرزا در اواخر سال 1205ق/ 1791م. به بهانه حج راهی عمان شد. او در واقع بخاطر اطلاع از سرگذشتی گذشتگان خود به خوبی مطلع بود، دوست نداشت مانند پدرش شاه سلطان حسین دوم و عمه زاده اش شاه اسماعیل سوم که عروسک هایی در دستان علیمردان خان بختیاری و کریم خان زند بودند او نیز در دست سرداران خراسان یا خان قاجار باشد.
به همین دلیل مجبور شد به هند مهاجرت کند ابوالفتح میرزا درظاهر به بهانهٔ زیارت مکه و در باطن از ترس آقامحمدخان راهی مسقط شد. در آن جا مورد استقبال خلفان نایب امام خوارج قرار گرفت. شاهزاده به دلیل آن که ایام حج سپری شده بود و در سند پیروان زیادی داشت عازم دیار سند شدسلطان محمد در سند مورد استقبال گرم روسای ایل کلهر و پیرکرمعلی خان که یکی ازامیران حیدرآباد سند بود قرار گرفت و با مریدان خاندان صفوی در سند آشنا شد. پس از شش ماه شاهزاده از حیدرآباد به راجپوت رفت تا زمینه سفر حج را فراهم کند، راجهٔ راجپوت او را پذیرفت و گرامی داشت. همه چیز برای سفر دریایی به عربستان آماده شده بود ولی آب و هوای بد سند سلامت شاهزاده را به خطر انداخته بود از همین رو به لاهور رفت و از رفتن سفر حج منصرف شد. او در لاهور مورد استقبال میرسهراب خان و میر رستم خان حاکمان محلی لاهور قرار گرفت و چندصباحی را در لاهور گذراند. با فرارسیدن زمستان برخی از مریدان شاهزاده پیشنهاد کردند او به پیشاور برود وبا تیمورشاه پسر احمدشاه درانی دیدار کند ولی در میان راه با شیخ حمید قادری و سید جلال الدین محمد نوبهار جلالی برخورد کرد که به او سفارش کردند به جای یاری خواستن از تیمور شاه به دهلی رفته و از پادشاه مغولی هند و مقامات انگلیسی کمک بگیرد. ابوالفتح میرزا نیز سفارش آنان راپذیرفت راهی دهلی شد. در راه دهلی شاهزاده مورد حملهٔ راهزنان قرار گرفت که بسیاری از اشیای ارزشمند متعلق به نیاکانش راربودند در راجستان شاهزاده آگاه شد که شاه عالم دوم امپراتور هند به دست غلام قادرخان به دست رئیس قبیله رحیله نابینا شده است؛ بنابراین به جای رفتن به دهلی به لکهنو رفتند، پادشاه هند در نامه ای که به سرهنگ ویلیام پاسریک از رسای کمپانی هند شرقی نوشته از شاهزادهٔ صفوی به عنوان برادرزادهٔ خود نام برده است و به دستور پادشاه انگلیسی ها موظف به پرداخت خرج مطبخ شاهزاده بودند و شاهزاده در لکهنو در کاخی که به کمپانی هند شرقی تعلق داشت بود اقامت گزید. محمد میرزا تا پایان عمر خود در لکنهو به سر برد و در آنجا برای خود درباری کوچک تشکیل داد. او فردی ادیب بود و کتاب های زیادی درهند نوشت من جمله آن ها، اخلاق محمدی، تحفه السلاطین صفوی، تحفه الشعرا و تحفه العشاق را می توان نام برد. ابوالفتح میرزا در 2 محرم 1232، ق ( 21 نوامبر 1816، م ) از دنیا رفت و لکنهو دفن شد. برابر با این زمان فتحعلی شاه قاجار در ایران حکومت می کرد،
محمد میرزا ابتدا با شهربانو بیگم دختر میرزا زین العابدین صاعدی ازدواج کرد و از وی صاحب دو فرزند شد، عباس میرزا ( فوت ۱۲۱۰، ق ) ، فاطمه سلطان بیگم ( متولد ۱۲۱۰، ق ) ، همسر دیگر محمد میرزا خورشید بیگم دختر خیرات علی خان بود که از وی صاحب چهار فرزند شد، ام کلثوم بیگم ( متولد ۱۲۱۳، ق ) ، زینب النسا بیگم ( متولد ۱۲۱۴، ق ) تاج الدین احمد میرزا ( متولد ۱۲۱۵، ق ) و علی میرزا ( متولد ۱۲۱۸، ق ) ام کلثوم بیگم با محمدقیصر میرزا پسر محمدسلیمان شکوه میرزا نوه شاه عالم دوم در سال ۱۲۱۷، ق ازدواج کرد. تحقیقات محلی نویسنده
بعد از فوت ابوالفتح محمد میرزا خانواده او از طریق کمپانی هند شرقی باکشتی دولت انگلستان به بصره و بعد به کربلا منقل شدند، علی میرزا درزمان فوت پدر 14سال داشت وتاج الدین احمد میرزا 16 سال بودند، وهم زمان با مرگ محمد شاه قاجار ازکربلا به شوشتر محاجرت کردند وسالها در میان قبیله آل کثیر نشینمن داشتند.
با افول قدرت مشعشعیان روز به روز بر اقتدار آل کثیر افزوده شد در این دوره آنها فعال مایشاء دزفول و شوشتر بوده و بیشتر اوقات حکومت این دو شهر رادراختیارداشتند. آخرین حظور قدرتمند آنها در ابتدای حکومت ناصر الدین شاه قاجار 1264ق 1847م تا 1313ق 1896م است که در دزفول و شوشتر دعوی استقلال و حکومت داشتند ( قیم )
در آغاز حکومت قاجاریان خوزستان به چندین بخش تقسیم شده بود آل کثیر، خاندان مشعشع وکعبیان هریک جداگانه به سر می بردند و پروایی از اقامحمدخان قاجار نداشتند ( کسروی، 149 ) همزمان با مرگ محمدشاه قاجار در 1264ق/1847م دربیش تر نواحی ایران شورش بر پا بود و شیوخ عرب در همه جای خوزستان به نافرمانی پرداختند. از جمله شیخ حداد رئیس عشیرۀ آل کثیر خود را در منطقۀ دزفول و شوشتر شاه خواند و به نام خود سکه زد. مولی عبداللـه مشعشعی با گروهی از عشایر بنی ساله، با وی و عنافجه ( عنافقه ) به سرکوب شاه حداد به دزفول رفت. به دنبال جنگی سخت، شیخ حداد به دست عشایر عنافجه دستگیر شد. مولی عبداللـه چند روزی او را در هویزه نگه داشت و سپس به خرم آباد فرستاد، اما شیخ حداد به کمک یکی از غلامانش از زندان گریخت و به دزفول بازگشت ( قائم مقامی، 16 ) و در دژ سلاسل نشیمن گرفت و از مردم مالیات خواست. در 1265ق/1848م میرزا قوام الدّین که از سادات طباطبایی بهبهان بود، با دستیاری تنی چند ازشیوخ عرب خوزستان همچون شیخ حاکم، شاه حداد، شیخ جابر، شیخ عبداللـه، و شیخ قادر به خودسری پرداخت ( کسروی، 177 ) . ناصرالدّین شاه عموی خود اردشیر میرزا را به حکومت لرستان و خوزستان فرستاد و او آشوبگران دزفول و شوشتر را دستگیرکرد و به تهران روانه ساخت و سردار سپاه خود سلیمان خان میرزا را به گوشمال میرزا قوام الدّین و شیوخ عرب و سران بختیاری گسیل داشت. سلیمان خان حداد شاه و شیخ جابر را دستگیر کرد و در قلعۀ سلاسل شوشتر به بند کشید و سپس به تهران برد ( سپهر، 3/346 ) . چنین می نماید که عشیرۀ آل کثیر پس از دستگیری شاه حداد تا مدتی فرمانبردار دولت بود، زیرا در 1267ق/1850م زمانی که خانلر میرزای احتشام الدّوله به حکومت لرستان و خوزستان رسید، 500 تن از سواران آل کثیر برای سرکوب شورش لرهای فیلی که به سرزمین عربهای بنی لام پناه برده بودند، به اردوی خانلر میرزای احتشام الدّوله پیوستند ( همو، 4/24؛ هدایت 10/517 )
احمد کسروی درکتاب پانصد سال تاریخ خوزستان نوشته،
در سال 1267ق 1850م خانلر میرزای احتشام الدوله عموی دیگر ناصرالدین شاه حکمران لرستان و خوزستان گردیده و او تا سالیان دراز این حکمرانی را داشت که خوزستان را به پسرش ابراهیم میرزا سپرده خویشتن در لرستان می نشست گاهی نیز خویشتن به خوزستان می رفت . درناسخ التواریخ داستان گرفتاری شاه حداد - شیخ حاکم - شیخ جابر را به دست اردشیر میرزا و فرستاده شدن آنها را به تهران می نگارد از چگونگی رهایی شیخ جابر هیچگونه آگاهی نداریم ولی از همان آغاز حکمرانی خانلر میرزا بار دیگر او را در خوزستان می یابیم که این زمان یکی از هواخواهان دولت می باشد و گذشته از حکومت محمره منصب سرحدداری نیز پیاده کرده و روز بروز جایگاه او را در نزد دولتیان والاتر می گردد.
درسال1272ق1855م که سلطان مراد میرزا به فرمان ناصرالدین شاه هرات را با جنگ و خونریزی بگشاد انگلیسیان که از سال ها به ایران در این زمان باره در آزردگی داشتند و به آشفتگی کار این کشور می کوشیدند این زمان دشمنی آشکار ساخته کشتی های جنگی خود را به خلیج فارس فرستادند و به شهر بوشهر و آن پیرامون ها دست یافتند دولت ایران هم به لشکرکشی برخاسته به جنگ کشاکش پرداختند. ولی چون به بندرهای خوزستان نیز بیم هجوم می رفت خانلر میرزا که گفتیم حکمران خوزستان بود از هر جا سرباز خواسته و خویشتن با پسرش ابراهیم میرزا به محمره آمده لشکرگاه ساخت و در جزیرة الخضر و در آن سوی محمره در کنار شط سنگرها بنیاد نهاده توپ در آنها بگذاشت. کاپیتن هنت که یکی از سرکردگان انگلیس در این لشکرکشی ها بوشهر و محمره بوده کتابی درباره آنها نوشته که اکنون در دست است نیز یاوری از سرکردگان فوج فراهان که در سپاه خانلر میرزا بوده آنچه را که دیده از آغاز تا انجام به رشته نگارش آورده و این کتابچه او نیز در نزد ماست. آنچه از روی همرفته نگارش های هر دوی اینان برمی آید سپاه ایران در دلیری وجنگجوئی پای کمی از انگلیسیان نداشته اند و هرگز کوتاهی نمی نموده اند. سنگرهائی که بسته شده نیز به جا واستوار بوده. لیوتنان جنرال اوترم که سپهسالار لشکر انگلیس بوده خود او در نامه ای که پس از انجام جنگ محمره به فرمانفرمای هندوستان نگاشته و اکنون نسخه آن در دست ماست درباره سنگربندی ایرانیان چنین می نویسد در کنارهای شمالی و جنوبی کارون در کنار شط العرب سنگرهای بس استواری برای گذاردن توپ ها بالا آورده بودند که بیست پا کلفتی و هیجده پا بلندی آنها بود و توپ های سنگینی بالای آنها چنان جا داده بودند که همگی بالا و پائین شط العرب و آن سوی رود را تا آنجا که در تیررس توپها بوده به زیر فرمان می گرفت. می توان گفت که هر آنچه از دانش و آزمایش تا امروز بدست آمده اینان آن را بسته بودند تا نگذارند کشتی های ما به آن سوی سنگرهای ایشان گذر نماید پس چه چیز باعث شکست ایرانیان شد می توان گفت دو چیز یکی بودن خانلر میرزا و یکی نبودن ابزار کار آنچه خانلر میرزاست اگرچه او پسر عباس میرزا بوده ولی مردی جنگ نیازموده و ترسویی بیش نبوده در روزهای نخست خود او دراهواز نشسته پسرش ابراهیم میرزا را به عنوان سردار لشکرگاه پرداخته بیش از همه شکار قرقاول می کرد و چه بسا که سرکردگان را نیز همراه می برد سپس که خود خانلر میرزا به محمره آمد کار بدتر شده هر چه بسرکردگان پیشنهاد می نمودند جز درشتخویی پاسخی نمی شنیدند. اگر کسی گفتگویی از آراستگی سپاه انگلیس می کرد که باید بهتر از این آماده کار بوداو برافروخته تندی می نمود. همیشه می گفت انگلیس چه یارایی دارد تا با ما بجنگد یا ما از او بترسیم. در سایه این نادانی های اوسرکردگان با هم در نهان پیمان می بندند که دیگر نزد او گفتگویی از این رهگذر ننمایند بلکه کسانی از آنان راه چاپلوسی پیش گرفته کاستن از اندازه توانایی انگلیس و خوار نمودن لشکرهای آنان را پیشه خود می سازند چنانکه کار به دیوانه بازی کشیده یکی از سرکردگان می گویدروز جنگ اذن بدهید من کشتی را بغل گرفته بیاورم اینجا دیگری می گوید من یکدست به قلیان و یکدست به شمشیر جنگ خواهم کرد درباره ابزار کار هم یاور فراهانی می نویسد که روز نخست بیل و کلنگ نداشته و برای ساختن سنگر تیر و چوب پیدا نمی کردند و این است که سنگر کم ساخته بودند.
دست یافتن انگلیس بر شهر بوشهر در زمستان بوده ( جنوری 1875 ) ولی در نزدیکی های جشن نوروز آهنگ محمره می نماید خانلر میرزا یک رشته سنگرهایی در جزیرة الخضر داشته که آنها را به شیخ جابر خان و پسرش سرهنگ محمد ( شیخ محمد ) سپرده و یک دسته سرباز و سواره هم به یاری ایشان فرستاده بود. یک رشته سنگرهایی دیگر نیز در شمال محمره داشته و پشت سر این سنگرها چادرهای خود و چادرهای وزیرش و چادرهای پسرش هر یکی در جایگاه جداگانه برپا بوده انگلیسیان که از دریا به شط العرب درآمده و به سنگرهای ایرانیان نزدیک شده بودند بدین سر بودند که از جلو سنگرها گذشته در بالاتر از محمره بخشکی درآمده لشکرگاه بسازند. این بود که روز پنجشنبه بیست و نهم رجب که شش روز از نوروز می گذشت در1274ق 26 مارس 1857م هنوز صبح ندمیده کشتی های ایشان آتشفشانی آغاز کرد. ایرانیان قصدآنان را دانسته آماده نشسته بودند. اینان هم با توپ پاسخ دادند. تا چند ساعت جنگ سختی برپا بود و ایرانیان با نداشتن ابزار کار ایستادگی می نمودند بویژه در جزیرة الخضر که شیخ جابر خان و کسانش مردانگی می نمودند در این میان در چند سنگری خمپاره های انگلیس گزند بسیار رساند و یکی از سرکردگان که آقاجانی خان سرتیپ باشد زخمی گردید از آن سوی خانلر میرزا و پسرش که سردار سپاه بودند نه چندان خود را باخته بودند که پشتیبانی سنگرها بنمایند و سربازان را از پراکندگی بازدارند. ابراهیم میرزا را می نویسد میان گودالی نشسته بود هر سربازی که از سنگر فرار کرده بود می آمد می پرسید باز هم دعوا می کنند با چنین حالی پیداست که از سپاه ایران کاری ساخته نمی شد و این بود که همین که یکی دو کشتی انگلیس بی باکانه از جلو سنگرها گذشته و کشتی نشینان آنها در بالا سر سنگرهای ایرانیان به خاک درآمدند و این خبر به خانلر میرزا و دیگران رسید به جای آنکه سواره را به جلوگیری از آنان بفرستند خودشان سخت سراسیمه گردیده آهنگ گریز کردند و با شتاب سربازان را از سنگرها بازخواسته و قورخانه را آتش زده پراکنده و پاشیده راه اهواز را پیش گرفتند. بدینسان جنگ محمره به پایان رسید. انگلیسیان با آسودگی به خشکی درآمده آن شب را به احتیاط در کنار شط بسر دادند و فردا پیش رانده به لشکرگاه ایرانیان درآمدند و چادرهای خانلر میرزا و دیگران را که برپا مانده بود با دیگر چیزهای فراوان از آن خود ساختند نیز لشکر به شهر محمره رانده به آنجا دست یافتند. کاپیتن هنت می نویسد هجده توپ و زنبورک نو و کارآمد به جا گزارده رفته بودند و یکی از آنها توپ دوازده پوندی بود که در سال 1828م امپراطور روس به شاه ایران ارمغان فرستاده بود می گوید مقدار انبوهی گندم و آذوقه جا گذاشته بودند شمار کشتگان که روی خاک مانده بود از هفتاد تا هشتاد شمرده می شد ولی از قبرهای تازه ای که در آن نزدیکی دیده می شد پیدا بود که بسیاری را هم به خاک سپرده اند می گوید. اینها شمارکشتگان نزدیک به سیصد تن نشان می دهد. ولی از آن آتش که ما بر سر آنان می بارانیدیم باید بیش از این کشته داده باشند. می گوید اما از ما ده تن کشته شده و یک سرکرده با سی تن سرباز زخمی گردیدند. این گریز خانلر میرزا از جلو انگلیسیان یکی از داستان های رسوائی آمیز تاریخ ایران است. یاور فراهانی چیزهایی می نویسد که هر کس از خواندنش شرمنده می شود. از جمله می گوید چون آهنگ کوچ کردند و شیخ جابر آگاهی یافت از جزیره نزد خانلر میرزا شتافته خواست او را نگاهداشته نگذارد کوچ نماید گفت چرا می رود حکایتی نشده از قشون ما چندان تلف نشده خانلر میرزا گفت جز خجالت جواب دیگر نداریم هر چه او لابه نمود که نروید و بایستید سودی نبخشید سرانجام گریه کرد که مرا در میان عرب بدنام ساختید دیگر نمی توانم در میان عرب زیست کنم. رسوایی دیگر آن بود که بسیاری از زخمیان و بیماران را جا گذارده همراه نبرده بودند که برخی را انگلیسیها دریافته درمان کردند و برخی از بی کسی نابود شده یا خود را به میان چادرهای اعراب رسانیدند. خانلرمیرزا چهار روزه خود را به اهواز رسانید. ولی چون سه کشتی از انگلیسیان از دنبال او آهنگ اهواز کرده بودند از ترس جان در آنجانیز درنگ نکرده روانه شوشتر گردید و سپاهی را مقداری با خود به شوشتر برده مقدار دیگری را به دزفول فرستاد که از آن راه روانه شوشتر شوند. انگلیسیان تا اهواز پیش آمده به آن آبادی نیز دست یافتند و استواربنشستند. پس از دیری خانلر میرزا دسته سپاهی آماده گردانیده به اهواز فرستاد که با انگلیسیان جنگیده بلکه جبران گذشته نماید ولی در این میان خبر آشتی ایران با انگلیس رسیده نیازی به جنگ بازنماند و انگلیسیان به خودی خود اهواز و محمره را گذاشته و بیرون رفتند. ( کسروى )
( تحقیقات محلی نویسنده )
درسال 1274ه. ق1857م بعداز شکست لشکر 8000 هزار نفریِ پیاده وسوار خانلر میرزا احتشام الدوله از قوای 300 نفریِ انگلستان در نبردجزیرة الخضر ساحل شط العرب در محمره خانلر میرزا با لشکر شکست خورده خود از راه اهواز به شوشتر فرار کردند، بدستور دولت مرکزی لشکر خانلر میرزا را به چند قسمت درمناطق جنوبی ایران تقسیم کردند، 500 تن از سواران آل کثیر ازشوشتر ودزفول که جزء لشکر بودند، با تعدادی ازسواران ایل باصری از رامهرمز به دستور دولت مرکزی و به درخواست طهماسب میرزا مؤیدالدوله والی فارس آنها را برای کمک به خاندان با نفوذ قوام الملک شیرازی برای جلوگیری از حجوم ایل قشقائی به شیراز فرستادند، آنها به ایل عرب شیبانی و جباره ملحق شدند، و به اتفاق هم به اردوی علی محمدخان قوام الملک شیرازی به ایل خمسه پیوستند، عربهای شیبانی و جباره در زمان نادرشاه از مناطق عرب نشین در اطراف اهواز بلخصوص ازمناطق - شیبان - و - زرگان - از عربستان ( خوزستان ) امروزى براى جلوگیری از حجوم افغانها به مناطقی درخراسان جنوبی درطبس کوچانده بودند و بعد از سقوط حکومت زندیه به دست آقامحمد خان قاجار درزمان میر محمد خان خزیمه حاکم طبس بدستور آقا محمد خان قاجار آنها را به مناطق شرق فارس کوچاندند و آنها را زیر فرمان حاج ابراهیم کلانتر صدر اعظم آقامحمد خان قاجار درآوردند، نخستین رئیس ایلات خمسه علی محمد خان قوام الملک فرزند علی اکبر نوه حاج ابراهیم کلانتر بود، که تا زمان مرگش در 1262ق1845م تا سال 1300ق13 دسامبر1883حکومت بر ایل را بر عهده داشت پس از او فرزندش محمدرضا خان قوام الملک به ضابطی ایل رسید،
در 1270ق 1853م در جریان نهضت تنباکو، علی محمدخان قوام الملک در راستای حمایت ازسلطنت ناصرالدین شاه به مبارزه با جنبش مردمی علیه امتیاز تنباکو برخاست و مردان مسلح ایلات به دستور او تظاهرات مردمی را به رگبار گلوله بستند.
در 1278ق1861م علی محمد خان قوام المک اتحاد عشایری بنام ایل خمسه تشکیل دادن تا هم در برابر قدرت روزافزون ایل قشقایی در منطقه مقابله کنند و هم امنیت راه های بازرگانی از بندرعباس و بنادر خارک و بوشهر به شیراز را برای حمل کالا تأمین نمایند. بدین ترتیب پنج ایل کوچکتر اینانلو، باصری، بهارلو، نفر، وعرب که خاستگاه قومی متفاوتی داشتند، در اتحادیه ای به نام خمسه که در زبان عربی به معنی پنج بود جای دادند، دولت مرکزی با تشکیل این اتحادیه و سپردن رهبری آن به قوام الملک، در صدد مقابله با نفوذ و قدرت روزافزون قشقایی ها بود، ( یرواند آبراهامیان ) این اتحادیه را یک ساخته مصلحتی از پنج قبیله نامتجانس به سرکردگی یک اعیان زاده شهری می شناخت که دستگاه سلطنت قاجاریه برای حفظ قدرت خود ایجاد کرده بود، اما با این حال حریف قدرتمندی در برابر ایل قشقایی محسوب می شد، بنابراین به نظر می رسد ایلات خمسه بدون دستگاه اداری خاصی بود. این وضعیت تحمیل هر نوع نظم و انضباط بر قشون ایل ها را برای قوامی ها تقریباً غیرممکن می کرد که در نتیجه آنها گاه به غارت می پرداختند. با این وجود دستیابی قوامی ها به ارتش عشایری باعث تغییر موازنه قوا در استان فارس شد. با توجه به فلسفه تشکیل اتحادیه ایلات خمسه و ریاست قوام الملک این اتحادیه در بیشتر مواقع در جهت خواسته های دولت مرکزی و منافع محلی قوام الملک گام برمی داشت،
( تحقیقات محلی نویسنده )
تشکیل طایفه فارِسی در ایل عرب خمسه بخاطر 500 تن ازسواران عشیره شیخ فارِس آل کثیر ازعربستان ( خوزستان ) امروزى که به اردوی علی محمدخان قوام المک شیرازی به ایل عرب شیبانی در ایل خمسه پیوسته بودند، این طایفه را به اسم جد بزرگشان شیخ فارِس نام گذاشتند،
تشکیل تیره شاه حسینی درطایفه فارِسی بخاطر حمایت یک گروه معدودی ازبهترین چابک سواران عرب درسپاه علی مردان خان بختیاری در نبرد کرمانشاه از شاه حسین دوم محافظت می کردند، این گروه منتخب درسپاه علی مردان خان بختیاری به گروه شاه حسینی معروف شدند، تعدادی از اولادهای همین گروه چابک سواران شاه حسینی با نوه های شاه حسین دوم بنامهای ملک احمد و علی رزا فرزندان شاهزاده ابوالفتح محمد میرزا جزء 500 تن از سواران عشیره شیخ فارِس آل کثیر بودند که به اردوی علی محمدخان قوام المک شیرازی به ایل عرب شیبانی درایل خمسه پیوستند، به همین منظور این تیره به احترام آنها به اسم شاه حسینی در طایفه فارِسی زیر مجموعه ایل عرب شیبانی در ایل خمسه نام گذاری کردنند،
( تحقیقات محلی نویسنده )
در سال1313ق/1896م، بعداز قتل ناصردین شاه قاجار در اوایل سلطنت پسرش مظفردین شاه از طرف دولت مرکزی کلانتران و بزرگان عشایر و ایلات سرتاسر استان فارس را به مراسم تشییع جنازه ناصردین شاه به تهران دعوت کردند، در همان هنگام شیخ سلطان بن حداد از این موقعیت فرصت یافت باهفت اولاداز تیره شاه حسینی طایفه فارِسی که زیر مجموعه ایل عرب شیبانی در ایل خمسه در مناطق خرامه ومیان جنگل فسا در شرق شیراز قرار داشتند او از نبودن کلانتران و بزرگان عشایر ایل عرب خمسه توانست این هفت اولاد را با اهل وعیال پیاده وسواره به کوه های زاکرس در مناطق جنوبی کهگیلویه وبویر احمدبرسانند و از طریق راه های ناهنوار در میان کوه های دوگم بزان ( گچ ساران ) و بهبهان بسختی توانستنداین جماعت را به زادگاه خود در قبیله آل کثیر درشمال اهواز برسانند این قبیله درآن زمان در بین شوشتر ودر دوسمت رودخانه دز دزفول نشینمن داشتند وافراد این قبیله درمنازلی از بافت نی و سیاه چادر زندگی می کردند درهمان زمان هفت اولاد تیره البوشاه حسین عشیره شیخ فارِس آل کثیر در منازلی از بافت نی و سیاه چادر در مجاورت امام زاده ابوالبشر نشینمن کردند، سه اولاد از آنها ازقبیله آل کثیر بودند و سه اولاد دیگر آنها ازچند طایفه مختلف عرب از کربلا وطایفه های متحد وزیر مجموعه عشیره شیخ فارِس بن ناصر بن الخنیفر ازقبیله آل کثیر بودند ویک اولاد ازآنها طبق اسم او از نوه های شاه حسین دوم بود،
( تحقیقات محلی نویسنده )
در سال1313ق/1896م، در زمان مظفرالدین شاه که دولت ایران را توانایی و آبرویی باز نمانده بود خوزستان نیز حال بدی را داشت. زیرا از یک سوی شیخ خزعل از راههایی که خواهیم گفت دست به هر کاری زده می کوشید که روزبه روز نیروی خود را بیشتر گرداند و بیدادگری از مردم دریغ نمی داشت. از سوی دیگر خانان بختیاری که زمستان ها به خوزستان سرازیر می شدند آزار از مردم دریغ نگفته هرگونه دست اندازی به زمین های مردم می نمودند. چنانکه بسیاری از زمین ها و دیه های عقیلی شوشتر و رامهرمز و دیگر جاها که اکنون در دست بختیاریان است در آن زمانها با زور از دست دیگران درآورده اند. در شوشتر و دزفول نیز کار سرکشان بالا گرفته هر زمان فتنه دیگری برپا می نمودند. آغایان یا به گفته خودشان ( آغاوات ) چند تنی دست به هم داده با دیگران بازار جنگ را گرم می ساختند و در کوچه و پشت بام ها سنگر بسته شب و روز شلیک می کردند و بدینسان آسایش را بر مردم حرام می گردانیدند. در این کشاکش ها بیشتر دو تیرگی حیدری و نعمتی دستاویز بود و سردسته نعمتی خانه خانواده کلانتر و پیشوای حیدری خانه دودمان مرعشی بود. و چون این زمان خوزستان میانه خزعل و خانان بختیاری افتاده بود در این دسته بندی ها شوشتر و دزفول نیز هر یک دسته خود را به یکی از آن دو سوی می بست. چنانکه یکبار چنین رویداد که سید باقر خان کلانتر با همدستی همه آغایان نعمتی خانه به جنگ محمد زمان خان مرعشی و آغایان حیدری خانه برخاسته و از هر سوی گرد ایشان را فراگرفتند چنانکه دسترس به آب نیز نداشتند این کشاکش یک ماه بیشتر کشیده بسی مردم بی گناه نابود گردیدند. تا آنجا که شیخ خزعل به یاری محمد زمان خان برخاسته دسته ای از عرب را بر سر شوشتر فرستاد. سید باقر خان تاب ایستادگی نیاورده ازشهر بگریخت و چون بستگی به بختیاریان داشته نزد آنان رفته پس از زمانی دوباره به شوشتر بازگشته به پشتیبانی بختیاریان به فتنه جویی پرداخت. رسم این مردم اوباش آن بود که چون حاکمی از تهران به خوزستان می رسید نخست فرمانبرداری آشکار ساخته آرام می نشستند ولی همین که فرصتی بدست می آوردند به یک بار سر به شورش می آوردند و مردم نیز از ترس جان و مال با ایشان همدست می شدند و بدینسان حاکم را زبون خود می ساختند یا از شهر بیرون می راندند. در چنین هنگامی بیشتر آن بود که دولت سرکوب آن گردن کشان را به عهده شیخ خزعل وامی گذاشت و او که همیشه آرزومند چنین فرصتی بود دسته ای از اعراب را به تاخت وتاز شوشتر می فرستاد و کسانی را از گردنکشان که هواخواه او نبودند گرفته به زندان می سپرد تا پس از دیری که از یکایک آنان پیمان هواداری خود می ستد رهاشان می ساخت. اینحال شوشتر و دزفول تا آخر پادشاهی مظفرالدین شاه پایدار بود. بهرحال شیخ خزعل به دستاویزهای گوناگون مشایخ دیگر را یک به یک از میان برده همگی عشایر خوزستان را زیردست خود ساخت. آل کثیر که از آغاز درآمدن خود به خوزستان رام کسی جز از مشایخ خود نگردیده بودند هم زبون وی گردیدند، ( کسروى )
اوج گیری قدرت شیخ خزعل، وضع عشایر خوزستان را دگرگون کرد و هیچ یک از عشایر عرب از سرکوب و دست اندازی وی در امان نماند. خزعل پس از کشتن برادرش مزعل در 1315 ق / 1897 م نخست فلاحیه ( شادگان ) و سپس هویزه و دشت میشان را به زیر فرمان خود درآورد. تنها آل کثیر به ریاست فرحان بن اسد در پیرامون شوشتر و حیدر بن علی بن غافل در پیرامون دزفول به فرمانبرداری از او تن در نداده بودند ( جزایری، 237 ) . انقلاب مشروطه در 1324 ق / 1906 م و ناتوانی حکومت مرکزی، شیخ خزعل را به سودای پادشاهی خوزستان انداخت. از این رو برای فرمانبردار ساختن آل کثیر از اختلاف میان شیخ فرحان و طاهر عظیم، مستأجر دهستان عقیلی، و آزمندی بختیاریها نسبت به زمینهای آل کثیر، سود جست و در نهان با خانهای بختیاری به توافق رسید. بر پایۀ این توافق، املاک آل کثیر در برابر گوشمالی شیخ فرحان به خزعل واگذار شد. خزعل برای تضعیف شیخ فرحان، از 2 طایفۀ کعب دبیس و کعب السّطاطله که میان دزفول و شوشتر اقامت داشتند و با آل کثیر هم پیمان بودند، بهره گرفت و آنان را به سرکشی برانگیخت. از سوی دیگر لرها نیز به دستور خانها هر شب بر او شبیخون می زدند. فرحان ناگزیر تسلیم گشت و متعهد شد که به خزعل مالیات بپردازد.
شیخ حیدر نیز همچون عموزاده اش شیخ فرحان به فرمانبرداری از خزعل تن در داد ( 1326 ق / 1908 م ) ، اما خزعل حیدر را به بند کشید و یکی از نوکران خود را در آن سامان به شیخی نشاند. از این پس فرحان گاه در زندان و گاه آزاد به سر برد و جز بر بستگان خود ریاستی نداشت ( همو، 239 )
( تحقیقات محلی نویسنده )
شیخ خزعل دراوایل حکومت خود با خوانین بختیاری وخوانین لر بهمئی وچند تیره عرب از جنوب عراق توافق کرده بود که در صورت کمک کردن به او برای ضعیف کردن شیخ فرحان بن الاسدآل کثیر کل زمینهای اجداد او درزمان شیخ فارِس آل کثیر که درمجاورت کوه ها که مرز ایل بختیاری وایل بهمئی با عربستان ( خوزستان ) است بین آنها تقسیم می کند، شیخ خزعل با این ترفند توانستنداین عشایر در دو ایل با خود همراه کند و مناطق عرب نشین در عربستان ( خوزستان ) امروزى تا نزدیک کوه ها که مرز ایل بختیاری بود، زیر سلطه خود ببرد و کل زمینهای که متعلق به جدشان شیخ فارِس آل کثیر که در مجاورت مرز ایل بختیاری بودند، بدستور شیخ خزعل بین چند تیره که برای ضعیف کردن شیخ فرحان بن الاسدآل کثیر ازآنها کمک خواسته بود تقسیم کند، و زمینهای که در مناطق عقیلی بنام اولاد شیخ فارِس آل کثیر بودند بین چند تیره ازبختیاری تقسیم کردند و زمینهای که در دره خزینه در شوشتر و در رغیوه در هفتکل بین چند تیره عرب که ازجنوب عراق برای کمک به او آورده بودند، تقسیم کردند، وزمینهای که در شرق رامهرمز در ابوالفارس که به اسم جدشان شیخ فارِس نام گذاری کرده بودند، شیخ خزعل این زمینهارا به متحد خود حسین خان از تیره لر بهمئی دادند، به همین منظور شیخ سلطان بن حداد ازعموزاده خود شیخ فرحان بن الاسد درخواست کرد، برای جلو گیری از تصرفات زمینهای جدشان شیخ فارِس به رغیوه در رامهرمز برونددر همان موقه برادرش شیخ کریم براثر مریضی فوت می کند واورا در قبرستانی که درمجاورت رودخانه دز دزفول در نزدیکی امام زاده ابوالبشر قرار داشت دفن می کند شیخ کریم تنها یک پسر داشت بنام عالی آنهم درموقه فوت پدر نوجوان17ساله بوددرآن زمان عمویش شیخ سلطان بن حداد بزرگ تیره البوشاه حسین بودوسرپرستی او را به عهده گرفت شیخ سلطان بن حداد مجبور شد ازبرادران وعموزاده خود شیخ فرحان بزرگ بیت سعد آل کثیر جدا بشن و با اهل عیال به طرف رغیوه در رامهرمز بروند وقتی به این مناطق رسیدند باچند تیره مختلف عرب مواجه شدن یکی از این تیره های عرب البوصندل ازطایفه شریفات بود که شیخ خزعل ازجنوب عراق برای کمک به او به این مناطق آورده بودند بعد از درگیری با آنها توسط مامورین شیخ خزعل آنها را در رغیوه جمع آوری کردند و بدستور شیخ خزعل شیخ سلطان بن حداد با اولادهای دیگر تیره البوشاه حسین را به مناطق شرق رامهرمز کوچاندند، این مناطق درزمان شیخ خزعل مرز عربستان ( خوزستان ) امروزی با استان فارس بودند، که در سی کیلو متری جنوب شرقی رامهرمز قرار داشتند، شیخ سلطان بن شیخ حداد درآخرین لحظات باقی مانده از عمر خود در یکی از این مناطق جنوب شرقی رامهرمز روستاى به اسم خود بناء کردند وکل اقوام وبرادران که از شرق شیراز درخرامه همراه خود آورده بودآنها رادر منازلی از بافت نی وسیاه چادر در این روستا دور خودش جمع کردنداین روستا تا الان بنام سلطان آباد معروف است و درجنوب شرقی رامهرمز واقع شده است، آنهاچند سالی دراین روستا زندگی کردند، درآن زمان کوچ آخر بهار تیره البوشاه حسین و تیره البوکلیب ازطایفه رواشد به مناطق سردسیر زاکرس بختیاری بود، در همان زمان بین این دو تیره سر زمینهای که در بین سلطان آباد وبنی رشید قرار داشت اختلاف افتاده بود و درآن زمان این دو تیره و چند تیره ازطایفه های مختلف عشایر عرب هر سال درآخر بهار احشام خود را از مناطق گرمسیر در رغیوه ودر اطراف هفتکل و رامهرمز تا آخر پائیز بخاطر آب هوای سرد به این مناطق خوش آب هوا که درمیان کوه های زاکرس قرار داشتن می بردند واین مناطق سرسبز در کنار شط بندان واقع در ایذه ( مالمیر ) بودندکه درآن زمان همه ای عشایر عرب برای چرای احشام خود تاآخر پائیز آنجا می ماندند، درآن زمان این مناطق تحت کنترل خوانین هفت لنگ بختیاری بود، و رسم بود در بین جوانان عرب وبختیاری مسابقات کشتی محلی برقرار کنند و در آن چمن سرسبز که در کنار شط بندان قرار داشت دایره به طول عرض هزار متر مربع برای کشتی محلی دایر می کردند، ودور دایره جمعیت زیادی از تیره های عرب و بختیاری می نشستند ومسابقات کشتی محلی بین جوانان عرب وبختیاری را درحضور شیویخ عرب و خانان بختیاری تماشا می کردند، درآن هنگام نوبت عالی بن کریم بن حداد ( خداده ) برادر زاده شیخ سلطان بن حداد شد اوجوانی شجاع و نترس بود ودر کشتی محلی بسیار قوی بودو با پسر شیخ تیره البوکلیب کشتی گرفت و از قبل سرزمینهای که بین سلطان آباد وبنی رشیدقرار داشتند باهم اختلاف داشتند در آن زمان عالی بن کریم بن حداد از تیره البوشاه حسین دربین جوانان تیره های مختلف عرب که درمجاورت شط بندان درایذه ( مالمیر ) نشینمن داشتند او در بین جوانان عرب بهترین وقویترین کشتی گیر محلی بود، درآن لحظه عالی پسر شیخ تیره البوکلیب را روی دو دست از زمین بلند می کند و محکم با سر می زند به زمین درآن هنگام در بین چمنها سنگی بزرگی زیر گل کمی نمایان بود، پشت سر پسر شیخ البوکلیب به آن سنگ برخورد شدید کرد، وجمجمه پشت سرش شکست وباعث خون ریزی مغزی اوشد و بعداز سه روز براثر خون ریزی مغزی این جوان فوت کرد واین کشتی محلی باعث اختلاف بیشتر تیره عرب البوشاه حسین والبوکلیب ازطایفه رواشد سرزمینهای بین سلطان آباد وبنی رشیدشد، به همین منظور بخاطر فوت نابهنگام پسر شیخ تیره البوکلیب دیگر تیره البوشاه حسین درکوچ آخر پائیزخود به مناطق گرمسیر سلطان آباد در رامهرمز برنگشتند و شیخ سلطان بن حداد زمینهای سلطان آباد که به اسم خودش بود بخاطر دیه پسر شیخ البوکلیب از دست دادند، آنها مجبور شدنددرکوچ آخرپائیز به مناطق دیگر نیمه گرمسیری درابوالفارس که درزمان نادرشاه آن زمینها متعلق به جدشان شیخ فارِس آل کثیر بود، کوچ کنند که آنهم این مناطق تحت کنترل خوانین لربهمئی بود، و یک سال بعد از فوت پسرشیخ تیره البوکلیب تیره البوشاه حسین کوچ آخر بهارآنها در مناطق نیمه سردسیری واقع در کوه های زاکرس بختیاری در منطقه ای خوش آب هوا بنام عین الحلوه ( چشمه شیرین ) در بارانگرد بخش قلعه تل ازتوابع شهرستان باغملک بود، واین مناطق درآن زمان تحت کنترل خوانین چهارلنگ بختیاری بودند، درآن زمان شیوخ عشایر عرب با خوانین چهارلنگ بختیاری رابطه خیشاوندی داشتند، در همان موقه شیخ سلطان بخاطر کهولت سن بین او و عالی پسر برادرش کریم بخاطر قتل نابهنگام پسر شیخ البوکلیب از طایفه رواشد ناراحتی بینشان پیش آمده بود، عالی پسر برادرش کریم درآن زمان از او ناراحت میشود و سوار اسبش می شود بطرف شوشتر می رود وقتی متوجه شد سه سوار به تعقیب او بودند مجبور شد بطرف کوه های زاکرس بختیاری در عنبر پناه ببرد، یک سال گذشت عالی پسر برادرش کریم برنگشت و شیخ سلطان بن شیخ حداد بخاطر کهولت سن و ازدست دادن تنها یادگار پسر برادرش کریم هر روز از نبودنش غصه می خورد و روز بروز پیر و افسرده می شد و درنهایت فوت کرد وجنازه اش را به زادگاه اجدادش آل کثیر که در بین شوشتر و دزفول می بردندواو را در قبرستانی که در مجاورت رودخانه دز دزفول نزدیک امام زاده ابوالبشر قرار داشت درکنار برادرش کریم دفن می کنند. شیخ سلطان بن شیخ حداد ( خداده ) بن غافل برادر زاده شیخ حاشی ( جد چهارم ) المرحوم شیخ الحاجات بن البندر بن فرحان بن الاسد بن حاشی بن کوت بن قاطع ( گاتع ) بن سعد بن فارِس بن مساعد بن ناصر بن خنیفرآل کثیر هستند، بعد از فوت شیخ سلطان بن حداد جانشین او شیخ کمال شد او مرد خوش سخن و شجاع ونترس بود واز بیت أسود بن حاشی و عموزاده او و همچنین عمو زاده شیخ فرحان بن الاسد بن حاشی آل کثیر بود، تیره البوشاه حسین بیشترشان جدا شده از بیت سعد ویک اولاد آنها ازبیت کریم ( چریم ) از قبیله آل کثیربودند، وکل فامیل آنها در بین شوشتر و درحاشیه دو سمت رودخانه دز دزفول قرار داشتند و تعدادی دیگر از اولادهای آنها از چندطایفه متحد وزیر مجموعه آل کثیر بودند، درهمان زمان یکی از تیره های عرب که با تیره البوشاه حسین بخاطر زمینهای اولاد شیخ فارِس آل کثیر درگیر شد تیره البوصندل از طایفه شریفات نام داشت که این تیره از عربهای ربیعه از جنوب عراق درالعماره برای کمک به شیخ خزعل به این مناطق آورده بودند یکی از این زمینها جزء زمینهای اولاد شیخ فارِس آل کثیر بودکه در رغیوه شیخ خزعل بین چند تیره عرب تقسیم کرده بودند، ودرآن زمان کوچ آخر بهار تیره البوصندل از رغیوه درهفتکل به مناطق سردسیر در کوه های بختیاری درعین الحلوه ( چشمه شیرین ) در بارانگردبخش قلعه تل ازتوابع شهرستان باغملک بود، یک سال بعد ازفوت نابهنگام پسرشیخ البوکلیب می گذشت که تیره البوشاه حسین با تیره البوصندل ازطایفه شریفات در عین الحلوه ( چشمه شیرین ) جنگ خونین بینشان افتاد، زیرا هر دو تیره در آن زمان کوچ آخر بهار آنها از مناطق گرمسیر در هفتکل و رامهرمز به این مناطق سردسیری و تحت کنترل خوانین چهارلنگ بختیاری بود، بخاطر فوت نابهنگام پسر شیخ البوکلیب طایفه رواشد در کشتی محلی در ایذه ( مالمیر ) باهم بحث کردند، چون مادر مقتول از تیره البوصندل بود، وبیشتر بحث آنها بخاطر درگیری قبلی سر زمینها در رغیوه بود که شیخ خزعل بزور از اولاد شیخ فارِس آل کثیر گرفته و به تیره البوصندل داد بود وتیره البوشاه حسین را از رغیوه به مناطقی در شرق رامهرمز کوچانده بود چند سالی تیره البوشاه حسین سر این زمینها با تیره البوصندل کینه شتری داشتند، این بحث باعث جنگ دو تیره شد و در این جنگ تیره ای دو نفر پسر و پدر از تیره البوصندل از طایفه شریفات در این جنگ بدست شیخ زؤریع بن برکات بن کالی بن غافل آل کثیر از تیره البوشاه حسین در جنگ تن به تن با عمود آهنی کشته شدند وتعداد زیادی از مردان تیره البوصندل در این جنگ زخمی شدند، ودرآن نزدیکی تیره لر عالیوند از ایل چهار لنگ بختیاری زندگی می کردندو تیره البوصندل ناچار شدند به آنها امداد کنند و چند سوار از بزرگان آنها میان دربین آنهادر نقش میانجی گری وهر دو تیره را ساعتی از جنگ کردن آرام کردند واین چند سوار از بزرگان تیره عالیوند بسمت تیره البوصندل رفتند ویک ساعتی آنها را آرام کردند وبعدبا نقش میانجی گری به سمت چادر شیخ کمال آمدند، شیخ کمال به افراد تیره البوشاه حسین گفت شما برید بار بنه راجمع کنید و بروید بسمت کوه های زاکرس در ایذه ( مالمیر ) خودم تنها جلو این جماعت می گیرم که فردا نگن شیخ کمال ترسید وازجنگ فرار کرد، درآن هنگام با نقش میانجی گیری این جماعت توانستند یکی از افراد تیره البو صندل را با یک نیزه ( رمح ) بلند پشت سواران خودشان مخفی کنند واو را تا نزدیک اسب شیخ کمال برسانند، شیخ کمال سوار اسب نیزه ( رمح ) بدست مثل شیر جلو چند سوار گرفت یکی از بزرگان عالیوند به شیخ کمال گفت شیخ کمال پارسال یک نفر کشتید کمتون بود امسال دو نفر دونفرمی کشید شیخ کمال در جواب او گفت به تونه عالیوند تخته تراش ربطی ندارد ما خودمان سه تیره عرب هستیم بین شیوخ وبرزگان سه عشیره این خونها را هل و فصل می کنیم شما دخالت نکنید و آتیش این جنگ بیشتر از این مشتعل نکنید، درآن هنگام آن شخص که پشت سواران آنها کمین کرده بود با نیزه به طرف شیخ کمال برتاب می کند وهم زمان شیخ کمال یک نیزه در دست داشت وبسمت او پرتاب می کند نیزه طرف مقابل به قلب شیخ کمال اصابت کرد ونیزه شیخ کمال به پنجه دست راست او وگوش سمت راست او اصابت کرد وپنچه وگوش آن فرد محاجم قطع شد وشیخ کمال از روی اسب به زمین افتاد، وآن شخص به سمت تیره البوصندل فرار کرد، بلخره با نقشه و فتنه این جماعت فرست رابه آن شخص از تیره البوصندل دادکه شیخ کمال را به نامردی بکشد، بعد از کشته شدن شیخ کمال تیره البوشاه حسین بر می گردن افراد تیره البوصندل فرار می کنند و افراد تیره البوشاه حسین کل اموال تیره البوصند دار وندارشان را به آتیش می کشند وکل احشام آنها را غارت می کنند، این جنگ باعث شد کل اولادهای این تیره که بیشترشان از قبیله آل کثیر بودند، به کوه های زاکرس بختیاری پناه بیاورند و از قبیله آل کثیر جدا و پراکنده بشند،
در 1343 ق / 1924 م، درزمان اوایل حکومت رضا خان پهلوی شیخ علی بن الهیار بن علیداد بن سلطان بن حداد ( خداده ) بن غافل از بیت سعد آل کثیر بزرگ تیره البوشاه حسین شده درآن زمان بازهم درمناطق گرمسیری در اطراف شاه نشین وپیر موسی از توابع باغملک بین تیره البوشاه حسین و یک تیره دیگر ازطایفه رواشد بنام تیره البوعبدالله سر چراگاه دراطراف شاه نشین و پیرموسی وآب لشکر بین آنها اختلاف افتاد واین اختلاف باعث جنگ بین دوتیره شد درآن زمان یک هفته دو تیره باتفنگ درآن مناطق علیه همدیگر سنگر گرفته بودند، درآن هنگام تیره البوعبدالله از راه دور احشام تیره البوشاه حسین را هدف گلوله قرار می دادند شیخ علی بن الهیار بزرگ تیره البوشاه حسین وقتی شاهد هدف قرار دادن احشام از حلال گوشت تا حرام گوشت زبان بسته از طرف افراد مسلح تیره البوعبدالله شد او مجبور شد از راه دور باتفنگ ده تیر لی انفیلد ساخت بریتانیا که در دست داشت آنها را زیر آتش گلوله قرار بده، تفنگ ده تیر لی انفلیددر آن زمان تفنگ نمونه بود وگلوله های با کالیبر ۰٫۳ معروف به ۳۰۳ را شلیک می کرد، وقدرت کشنه ای بالای داشت، شیخ علی بن الهیار ازفاصله دور گاوی که در بنوار تیره البو عبدالله بود هدف گلوله قرار داد او نمی دانست یک زن از تیره البوعبدالله در آن سمت گاو نشته و در حال دوشیدن شیر آن بود با یک گلوله هم گاو هم زن را بهم دوخت وآن زن نگون بخت
براثر اصابت گلوله از تفنگ شیخ علی بن الهیار در این جنگ بی گناه کشته شد تیره البوعبدالله بادیدن این صحنه از جنگیدن با تفنگ از راه دور با شیخ علی بن الهیار بزرگ تیره البوشاه حسین کم آوردند، چون می دانستند، شیخ علی بن الهیار بهترین تک تیر انداز تیره البوشاه حسین است اگر جنگ ادامه بدند شیخ علی همه افراد تیره البوعبدالله ازطایفه رواشد را خواهد کشت مجبور شدند درتاریکی شب سنگرها را راه کنند و به طرف هفتکل فرار کنند، درآن زمان مناطق در اطراف شاه نشین وپیرموسی وآب لشکر تا نزدیک کوه آسماری تحت کنترل خوانین چهارلنگ بختیاری بودند، بزرگان تیره البوعبدالله مجبور شدن برای صلح وگرفتن خونبها به خوانین بختیاری وشیویخ عرب متوسل بشند آنها درقبال زنی که درجنگ تفنگ از راه دور توسط شیخ علی بن الهیار هدف گلوله او قرار گرفته و کشته شده بود از تیره البوشاه حسین یک زن در خواست کرده بودند شیخ علی بن الهیار بزرگ تیره البوشاه حسین قبول نکردند، و در حضور خوانین چهارلنگ بختیاری وشیویخ عرب بزرگان تیره البوعبدالله راه تهدید کرد، آنهاشیخ علی بن الهیار کامل می شناختند که او مرد عمل است واز جنگ هراسی ندارد مجبور شدند دیه آن زن را از شیخ علی بن الهیار بگیرند وبا تیره البوشاه حسین صلح کنند،
سرانجام شیخ خزعل پس از لشکرکشی رضاخان به خوزستان و سرکوب خانهای بختیاری و شیوخ عرب در 1343 ق / 1924 م تسلیم شد. عشیرۀ آل کثیر پس از مرگ شیخ فارِس به 3 شاخۀ بزرگ بیت سعد و بیت کریم وبیت ناصر تقسیم شد که گاه همچون 3 قبیلۀ جداگانه به شمار می آمدند ( فیلد، 194 ) . ( تحقیقات محلی نویسنده ) . این جداسازی می تواند زاییدۀ رقابت شیوخ عشیره نیز باشد، زیرا هر یک از این 2 شاخه از روابط جداگانه ای با حکومتهای محلی برخوردار بوده اند. مثلاً شیخ فرحان اسد از یک سو در پی دوستی با شیخ محمره ( خرمشهر ) برآمد و از سوی دیگر خواهرش را به کریم خان لُرِفیلی به زنی داد ( تحقیقات محلی نویسنده؛ لاریمر، II ( A ) 997 ) ، اما شیخ حیدر دخترش را به ازدواج رئیس لرهای سگوَنْد در آورده بود و خواهان آن بود که گرفتاریهای خود را با تکیه بر سگوندها و با بهره گیری غیرمستقیم از اقتدار والی پشتکوه برطرف کند. شیخ فرحان با صاحب منصبان شوشتر نزدیکی داشت و شیخ حیدر با مقامات دزفول ( همانجا ) نجم الملک نیز در اشاره ای به این عشیره از آل کثیر و بیت سعد سخن گفته است ( ص 121 ) . با اینهمه، تردیدی نیست که بیت سعد بخشی از عشیرۀ آل کثیر است و این جداسازیها از نامگذاریهای ساکنان مناطق مختلف پدید آمده است. دزفولیها بیت کریم را گاه حوشیه، گاه بیت خلف الحیدر و گاه بیت غافل می نامند. با اینهمه برخلاف نوشتۀ لاریمر ( II ( B ) / 1620 ) ، حیدر به بیت کریم وابسته است نه به بیت سعد. بنیاد عشیرۀ آل کثیر خاندان خنیفر است که شیوخ از آن برخاسته اند، اما همچون دیگر عشایر قدرتمند، طوایف دیگری نیز به واسطۀ هم پیمانی یا همزیستی به آن وابسته شده اند. علل اصلی این گونه وابستگیها را باید در ضرورت دستیابی به آب و زمین و دفاع از خود در برابر حملات قبایل دیگر جست. از این رو عشیرۀ ضعیف برای آنکه از زمین و آب و پشتیبانی و عشیرۀ قدرتمند برخوردار شود، می بایست سهمی در تأمین مردان جنگی و پرداخت فَصْل بر عهده گیرد.
( تحقیقات محلی نویسنده )
1. بیت سعد: در رویدادهای تاریخی منطقه، بیت سعد همواره نقش چشمگیرتری از بیت کریم ایفا کرده و قدرت آن به ویژه از کعب السّطاطله مایه می گرفت. بیت سعد به 2 شاخۀ اصلی بیت قاطع و بیت سلطان تقسیم می شود که هر یک دارای بخشهایی است:
الف ـ بیت قاطع: بیت منیّان، بیت عَجیل، بیت فرحان، بیت سلطان، بیت عبدالحسین، بیت شایع، بیت مُطْلب، بیت مَنْهَل، بیت عَرار ( عجم ساکن شوشتر وپیرامون آن ) ، بیت عُلَیْل عبدالسیّد.
ب ـ بیت سلطان: بیت لازم، بیت ناصر الحطّاب، بیت غَضبان، بیت فیای.
ضمناً بیت رَمْلی نیز جدا از بیت قاطع و بیت سلطان به بیت سعد باز می گردد ( تحقیقات محلی نویسنده ) وابستگان بیت سعد از عشایر دیگر، از این قرار است: کعب السّطاطله ( که به 2 تیرۀ اصلی بیت کرم اللّٰه و بیت فرج اللّٰه تقسیم می شود ) ، دیلم الحَناتشه، زُهَیْریه، بَدْوان ( شامل بیت راشد، بیت طَربوش، بنی جمیل، خسارجه یا خزارجه، خضیر ) ، محامید، آل بوحمدان، زبید، حَنظله، روا شد ( تحقیقات محلی نویسنده ) . لاریمر طوایف طریف، نیس، مزرعه و آل حائی را نیز در شمار وابستگان بیت سعد آورده است ( II ( B ) / 1619, 1620 ) . افراد بیت سعد امروزه در روستاهای ده نو ( نام قلعه ای که فرحان آن را ساخت ) ، شب خاص، شاه ولی، صَمَنْدی، فرج آباد، شنگر، خزینه، عُجَیْرِب ( عقیرب ) ، شوره، گَلّه گَه ( گَلّه گاه ) ، المُچَیْشِر ( المکیشر ) زندگی می کنند که از این میان 4 روستای ده نو، گله گه، المچیشر، و شوره مهم ترند.
2. بیت کریم، این شاخه بیت مِشْعَل، بیت شَبیب، بیت مساعد، بیت فارس السحاب، بیت فرحان الفارس، بیت خریبط المطلب، بیت غافل، بیت اسماعیل الغُوَیْنِم، بیت گَشْته، بیت سلطان العَلی، بیت ماهور العلی و بیت خلف الحیدر را دربر می گیرد ( تحقیقات محلی نویسنده ) . وابستگان بیت کریم از این قرار است: کعب دُبَیْس، دیلم الخَلْتَک، حمزه، معلّی. بیت کریم اکنون به طور عمده در روستای حُرّ ریاحی ( نام پیشین حسین آباد ) ساکنند که در حدود 200‘1 خانوار جمعیت دارد. افراد آن در کارخانه های اطراف به ویژه کارخانۀ نیشکر هفت تپه به کارگری مشغولند. روستاهای دیگری که بخشی از بیت کریم در آنها سکونت دارند عبارتند از بُنّه طالب، صَبْحه، آل مُعَلّی، دیلم، صُخَیْری، بنی عَقیل و شُرْفه
( تحقیقات محلی نویسنده ) .
3. بیت ناصر، این بخش که همواره تابع بیت کریم به شمار می رفته، از بیت طوفان، بیت صافی، بیت ارْحَمه، بیت رِزْج، بیت مُطْلَق ابن رزج، بیت سلطان، بیت سالم، بیت مبارک، بیت مساعد، بیت مُطْلِب المِشْعَل السالم تشکیل می شود. افراد بیت ناصر اغلب در شوش و روستای عَلَم الهدی ( نام پیشین بیت عیسی الخُلَیْف ) و پیرامون نهر شاور ( در جنوب شوش ) و برخی نیز در هویزه زندگی می کنند. بیش تر ساکنان شوش در شرکت نیشکر هفت تپه کار می کنند، اما ساکنان علم الهدی کشاورز و دامدارند،
( تحقیقات محلی نویسنده )
هشت اولادمتحد تیره البوشاه حسین تعداد چهار اولاد از آنها از نوادگان شیخ فارِس ال کثیر هستند، یک اولاد ازآنها از نوادگان شاه حسین دوم است، سه اولاد آنها ازچند طایفه مختلف عرب متحدآل کثیر بودند،
1 - بیت حداد ( خداده ) سلطان پسر بزرگ، و کریم پسر کوچک فرزندان شیخ حداد بن غافل هستند اولاد سلطان بن حداد ( خداده ) در شهرستان ایذه روستای کلدوزخ یک نام قدیم آن بندان زندگی می کنند،
2 - بیت أسود، برادر کوچک الاسد بن حاشی جد چهارم المرحوم شیخ الحاجات بن البندر بن فرحان بن الاسد بن حاشی بن کوت بن گاطع بن سعد بن فارِس بن مساعد بن ناصر بن خنیفر آل کثیر هستند، تعدادی از آنها در روستای جارو از توابع بخش هفتکل ساکن هستند و تعداد دیگری از آنها در باغملک واهواز ساکن هستند،
3 - بیت برات بن زؤریع بن برکات بن کالی برادر کوچک حداد بن غافل بن کوت بن گاطع بن سعد بن فارِس بن مساعد بن ناصر بن خنیفر از قبیله آل کثیر هستند، آنها در شهرستان ایذه روستای کلدوزخ یک ساکن هستند،
4 - بیت کریم :آنها از فرزندان عبدالله بن عبد علی لفته بن سحاب بن سالم بن حرب بن کریم ( چریم ) بن ناصر بن الخنیفر آل کثیر هستند، آنها در شهرستان ایذه روستای کلدوزخ یک ( بندان ) ساکن هستند،
5 - بیت کرکوش: نسب آنها برمی گرده به آل کرکوش، آنها در شهرستان باغملک وهفتکل ساکن هستند،
آل کرکوش به سه عشیره در اطراف کربلا تقسیم شدند،
ال شلال
ال عبطان
ال رواشد
نسب آنها به آل خزیمه بر می گرده و اهل کربلا هستند
6 - بیت مرتضیَ بن علی رزا بن محمد رزا
لازم بذکر است علی میرزا درالبوشاه حسین در بیت کرکوش به علی رزا بن محمدرزا معروف است و تاج الدین احمد میرزا درتیره شاه حسینی طایفه فارِسی به ملک احمد معروف است،
7 - بیت غفار:نسب آنها برمی گرده به عشیره کعب دبیس ( چعب دبیس ) آنها در قلعه تل وباغملک وایذه ساکن هستند، بستگان آنها در شوش ، شوشتر، اهواز و مناطق آهودشت و روستای دبیس ساکن هستند،
8 - بیت جنیب : نسب آنها برمی گرده به عشیره آلبوفتیله، آنها در اهواز ساکن هستند، واهل کربلا از قبیله فتله هستند،
( تحقیقات محلی نویسنده )
طایفه فارِسی درشرق استان فارس درشهرستانهای خرامه و میان جنگل فسا وسروستان وشیراز به سه تیره تقسیم شدند،
الف :تیره شاه حسینی
1 - اولاد ملک احمد به دو اولاد تقسیم شدند، اولاد عزیزخان و اولاد غلامحسین
ملک احمد برادر بزرگ علی رزا فرزندان شاهزاده ابوالفتح محمد میرزا نوه های شاه حسین دوم هستند،
2 - اولاد نبی ؛لازم بذکر است شیخ علوان بن شیخ سعد آل کثیر فرمانده نیروهای عرب درسپاه علی مردان خان در نبرد کرمانشاه بودو اولاد او جزء 500 تن ازسواران آل کثیر بودند که به اردوی علی محمدخان قوام الملک پیوستند و هیچ خبری از اولاد او نیست احتمالن نبی از اولاد شیخ علوان بن سعد بن فارِس بن ناصر بن الخنیفر آل کثیر باشد ،
3 - اولاد گنج حیدر: از این اولاد هم اطلاعاتی دردست نیست احتمالن گنج حیدر داماد شاه حسین دوم باشد،
بیشتر تیره شاه حسینی در روستای بنام مهرآباد شاه حسینی از توابع شهرستان خرامه وتعدای ازآنها در میان جنگل فسا و سروستان وشیراز ساکن هستند.
ب :تیره حسینعلی:
1 - اولاد زمان
2 - اولاد مرادی
3 - اولادمهدی
4 - اولاد نصرالله
5 - اولاد حسینی
6 - اولاد بهبود
7 - اولاد امرالله و نورالله
حسینعلی از اولاد شیخ مُطلبِ بن شیخ فارِس بن مساعدبن ناصر بن خنیفر ازقبیله آل کثیراست، اولادهای آنها در روستای بنام کفدهک از توابع شهرستان خرامه ساکن هستند.
ج :تیره باقی: از اولاد شیخ مُطلبِ بن شیخ فارِس بن مساعد بن ناصر بن خنیفر از قبیله آل کثیر است، اولادهای آنها در روستای بنام مهرآباد جعفری از توابع شهرستان خرامه ساکن هستند وتعدادی ازآنها در فسا - سروستان وشیراز ساکن هستند.
منابع مورد تحقیق.
برگ نیسی، کاظم، "آل کثیر"، دائرةالمعارف بزرگ اسلامی، جلد 2، 1374 ش
عبدالنبی قیم پانصدسال تاریخ خوزستان،
استرابادی، میرزامهدی، جهانگشای نادری، به کوشش عبدالله انوار، تهران، ۱۳۴۱ش؛
امام شوشتری، محمدعلی، تاریخ جغرافیایی خوزستان، تهران ۱۳۳۱ش، صص ۸۷، ۸۸؛
جزایری، نعمت الله، تذکرهٔ شوشتر، اهواز، ۱۳۵۶ش؛ دانشنامه؛ سپهر،
محمدتقی، ناسخ التواریخ ( قاجاریه ) ، به کوشش محمدباقر بهبودی، تهران، ۱۳۸۵ق؛
سویدی، محمدامین، سبائک الذهب فی معرفه قبائل العرب، نجف، ۱۲۸۰ق؛
عزاوی، عباس، تاریخ العراق بین الاحتلالینه، بغداد، ۱۳۷۳ق/۱۹۵۴م؛
- - - ، عشائر العراق، بغداد، ۱۳۷۵ق/۱۹۵۶م؛
قائم مقامی، جهانگیر، ذیل تاریخ مشعشعیان، یادگار، تهران، س ۲، شم ۹، اردیبهشت ۱۳۲۵ش؛
کحاله، عمررضا، معجم قبائل العرب، بیروت، ۱۴۰۲ق/۱۹۸۲م؛
کسروی، احمد، تاریخ پانصد سالهٔ خوزستان، تهران، ۱۳۵۶ش؛ کوهمره ای، زین العابدین، ذیل و حاشیهٔ مجمل التواریخ محمدامین گلستانه، به کوشش محمدتقی مدرس رضوی، تهران، ۱۳۴۲ش؛
محیط طباطبایی، محمد، سرزمین بحرین، سمینار خلیج فارس، تهران ۱۳۴۱ش؛نامی اصفهانی، میرزا محمد صادق، تاریخ گیتی گشا، به کوشش سعید نفیسی، تهران، ۱۳۶۳ش؛
نجم الملک، حاج عبدالغفار، سفرنامهٔ خوزستان، به کوشش محمد دبیر سیاقی، تهران، ۱۳۴۱ش؛ هدایت، رضاقلی خان، روضه الصفای ناصری، تهران، ۱۳۳۹ش؛
لطف آبادی، محسن، بینش و روش ابوالحسن قزوینی در فوایدالصفویه دانشکده تاریخ، دانشگاه شهید بهشتی. قزوینی، ابوالحسن. ( ۱۳۶۷ ) فوائدالصفویه ( تاریخ امرا و سلاطین صفوی پس از دولت صفویه ) ، تصحیح، مقدمه و حواشی، مریم میراحمدی، تهران: مؤسسه مطالعات و تأسیسات فرهنگی، صفحات ۹۲–۹۶.
گلستانه ابوالحسن بن محمد امین مجمل التواریخ, ( شامل وقایع و رویداد های سی و پنج ساله ی بعد از نادر شاه و ذیل زین العابدین تو همره ی ملقب به امیر در تاریخ زندیه ) به سعی و اهتمام مدرس رضوی, تهران انتشارات دانشگاه تهران؛ ۲۵۳۹، ۲۲۵ - ۲۴۳
پانویس
قزوینی در فوایدالصفویه حکومت وی را هفت ماه و طهرانی در مرات واردات یک سال ذکر کرده است.
در تواریخ زندیه حتی نام این شاهزاده حسین به درستی ذکر نشده در تاریخ گیتی گشا او را سلیمان ثانی ذکر کرده اند و جان پری نیز بر اساس کتاب های عصر زند نسب شاهزاده را رد کرده است اما میرزا
قاسم منشی شاه تهماسب در تذکره خود نسب شاهزاده حسین را تایید کرده است همچنین قزوینی نیز نسب او را به صراحت تایید میکند.
طبق گفته قزوینی او به صورت رسمی در کرمانشاه تاج گذاری کرد.
هوشنگ مهدوی، عبدالرضا، واپسی
ن شاهزاده صفوی که ادعای پادشاهی داشت اطلاعات سیاسی اقتصادی ۱۳۸۷ شماره ۲۵۸
تحقیقات محلی نویسنده درمورد عشیرة البوشاه حسین درفروردین ماه 1402ش2023م نوشته شده توسط:
رحیم عرب بن المرحوم شیخ عبود بن نامدار بن الهیار بن علیداد بن سلطان بن حداد ( خداده ) بن غافل بن کوت بن قاطع ( گاطع ) بن سعد بن فارِس بن مساعد بن ناصر بن الخنیفر من قبیلة آل کثیر،
کثیر بن مالک بن جشم بن حاشد بن جشم بن خیران بن نوف بن عُمرو حِمدان بن مالک بن زید بن اُوسلة بن ربیعه بن خیران بن مالک بن زید بن کهلان بن سبأ بن یشجب بن یعرب بن قحطان بن عابر بن شالخ بن اُرفخشذ بن سام بن ( نوح علیه السلام ) بن لمک بن متوشلخ بن اُخنوخ بن الیارد بن مهلائیل بن قینان بن اُنوش بن شیث بن ( آدم علیه السلام )
🌴🌴🌴🌴🌴🌴🌴🌴🌴🌴🌴🌴






جناب غفاری اشتباه از بزرگان قدیمی تیره البوشاه حسین بود که گفته بودند بیت غفار یکی از اولادهای تیره البوشاه حسین هستند آقای غفاری خورزای عزیز از نوشته های اینجانب ناراحت نشو چون حرف حقیقت همیشه تلخ است بنده نخواستم همه بفهمن تیره شاه حسینی یک گروه منتخب از قبیله آل کثیر و چندطایفه عرب زیر مجموعه قبیله آل کثیر بودند و بخاطر محافظت از شاه سلطان حسین دوم در سپاه علیمردان خان چهارلنگ به گروه شاه حسینی معروف شدند، بخاطر این وقایع بود که گفتم بیت غفار جزء البوشاه حسین حساب می شدند چون از قدیم برادران با غیرت غفاری با این تیره بودین وجزء گروه شاه حسینی در جنگ علیمردان خان چهارلنگ بختیاری با کریم خان زند در نبرد کرمانشاه حضور داشتین به همین منظور گفتم بیت غفار هم یکی از اولادهای تیره البوشاه حسین حساب میشدند، حالا که ناراحت شدی من ازشما پسر خاله وخورزای با غیرت و همچنین بزرگان غفاری معذرت می خواهم، اگر منظورت اینه که بیت غفار جزء شاه حسینی نیست وحرفت به تمام اولادهای تیره البوشاه حسین رساندی که بیت غفار شاه حسینی نیستند، بگذار خیال تو و کل اولاد تیره البوشاه حسین راجب این تیره راحت کنم نسب بیت غفار به عشیره کعب دبیس ( چعب دبیس ) بر می گرده
... [مشاهده متن کامل]
اگر دنبال حقیقت ماجرا هستید، وقایع گروه شاه حسینی را در موسسه آل کثیر درسایت البوشاه حسین تا آخر مطالعه کنید،
باشد برای نسلهای آیند
باتشکر رحیم عرب
... [مشاهده متن کامل]
اگر دنبال حقیقت ماجرا هستید، وقایع گروه شاه حسینی را در موسسه آل کثیر درسایت البوشاه حسین تا آخر مطالعه کنید،
باشد برای نسلهای آیند
باتشکر رحیم عرب
جناب شیرازی . طایفه غفاری از آلبوشاه حسین نیست . و عرب کمری هم نیست . لطفا طایفه غفاری رو قاطی نکن
من از طایفه شاحسنی هستم هزاران خانواده مهراباد شاحسینی مهراباد جعفری. کف دهک وخرامه کربال کلا طایفه شاهحسینی هستیم وبعصی از قدیمیها هنوز فارسی بلد نیستند وقبلا حدود 15 سال پیش باید بچه های ما که میرفتند
... [مشاهده متن کامل]
... [مشاهده متن کامل]
مدرسه ابتدایی اول فارسی یاد میگرفتند بعد میشددرس بهشان داد کلا زبان ما عربی است وبه زبان عربی قدیم صحبت میکنیم
با سلام خدمت برادران گلم در طول تاریخ در تمام طوایف چه عرب چه بختیاری و . . . افرادی بودند که خواسته یا ناخواسته از ایل جدا میشدند و بعد از چندنسل که اولاد انها نام و نشان خود را گم کردند خود را به قوم
... [مشاهده متن کامل]
... [مشاهده متن کامل]
و طایفه ای وصل کرده و قاطی همان طایفه شدند که الان تعداد انها زیاد هست و در هر طایفه که ورد کنیم چند تیره از آنها مشاهده میکنیم ایل آلبوشاه حسین از زمانی که از قوم مادری خود جدا شد خود را به هیچ طایفه ای نچسبانده و برای خود طایفه با افتخاری شده که ما با به ان میبالیم و از همزیستی با بختیاریها عزیز هم افتخار میکنیم و انها را برادران خود میدانیم
بنده هاشم کریمی از طایفه البو شاحسین از همه برادارن که اطلاعاتشان در مورد طایفه البو شاحسین را بیان کردن سپاس گذارم ومن دیدم که هرکس یه اطلاعاتی داده اطلاعت درست
این است که این اعراب نه عرب خمسه هستن ونه عرب کمری بلکه این اعراب از اعراب طایفه نواصر هستن من با کلی تحقیق وپرس جو به این حقیقت پی بردم ولقب گذاشتن ( عرب کمری وعرب خمسه ) به این طایفه توهین محسوب می شود
... [مشاهده متن کامل]
این است که این اعراب نه عرب خمسه هستن ونه عرب کمری بلکه این اعراب از اعراب طایفه نواصر هستن من با کلی تحقیق وپرس جو به این حقیقت پی بردم ولقب گذاشتن ( عرب کمری وعرب خمسه ) به این طایفه توهین محسوب می شود
... [مشاهده متن کامل]
با تشکر از همه ی کسانی که اطلاعاتی در ارایه دادید
لازم می دانم تا زمانی که تحقیق صحیح و علمی در این زمینه صورت نپذیرد برخی از موارد گفته شده قابل استناد نیست .
و متاسفانه با عنوان کردن برخی از روایت های نادرست باعث می شود که همه کسانی که دنبال پیدا کردن واقعیت هستند دچار مشکل شوند. و روایت های نادرست جای واقعیت ها را بگیرد
... [مشاهده متن کامل]
تا جایی که بنده اطلاع دارم و همچنین روایتی از بزرگان این طایفه چنین به نظر می رسد که احتمالا این طایفه از سمت شیراز آمده باشد و جز عرب خمسه باشند.
خود بنده شخصا پرس و جویی در این زمینه داشتم و این مطلب برایم روشن شد که طایفه ای عرب با همین نام شاه حسینی در خرامه و فسا شیراز وجود دارد .
همچنین گویا در گذشته طبق صحبت با افراد قدیمی تر خاطره ای بیان گردید که نشان دهنده برگزاری جلسه ای در همین زمینه با عرب خمسه شیراز با عرب آلبوم شاه حسین مستقر در ایذه می باشد.
اما همچنان این موارد گفته شده جز احتمالات است و نیاز به بررسی بیشتر و دقیق تر می باشد.
باتشکر اکبر کریمی
لازم می دانم تا زمانی که تحقیق صحیح و علمی در این زمینه صورت نپذیرد برخی از موارد گفته شده قابل استناد نیست .
و متاسفانه با عنوان کردن برخی از روایت های نادرست باعث می شود که همه کسانی که دنبال پیدا کردن واقعیت هستند دچار مشکل شوند. و روایت های نادرست جای واقعیت ها را بگیرد
... [مشاهده متن کامل]
تا جایی که بنده اطلاع دارم و همچنین روایتی از بزرگان این طایفه چنین به نظر می رسد که احتمالا این طایفه از سمت شیراز آمده باشد و جز عرب خمسه باشند.
خود بنده شخصا پرس و جویی در این زمینه داشتم و این مطلب برایم روشن شد که طایفه ای عرب با همین نام شاه حسینی در خرامه و فسا شیراز وجود دارد .
همچنین گویا در گذشته طبق صحبت با افراد قدیمی تر خاطره ای بیان گردید که نشان دهنده برگزاری جلسه ای در همین زمینه با عرب خمسه شیراز با عرب آلبوم شاه حسین مستقر در ایذه می باشد.
اما همچنان این موارد گفته شده جز احتمالات است و نیاز به بررسی بیشتر و دقیق تر می باشد.
باتشکر اکبر کریمی
البو شا حسین
نه بختیاری نه عرب کمری نه نواصر نه فتلاوی
در اصل یکی از شاخ ها بنی کعب هس
نه بختیاری نه عرب کمری نه نواصر نه فتلاوی
در اصل یکی از شاخ ها بنی کعب هس
طایفه عرب کمری که در کلدوزخ یک هست در واقه عرب کمری نیست این طایفه شاخه ای از طایفه البوحسین نواصری است که در زمان بسیار قدیم اختلاف بین برادران می افته که سمت قوم بختیاری میاد و درکنار این ایل بزرگ زندی می کند با گذشت زمان زن و زنخواست می کننن و هم اکنون در روستای کلدوزخ زندگی می کنن باتشکر حاج سعید خنجری ابن عبدشاه
... [مشاهده متن کامل]
... [مشاهده متن کامل]
آلبو حسین جزء طوایف عرب کمری نیستند لذا از عزیزان میخواهم از بردن این اسم خودداری کنند. سپاسگذارم
کلدوزخ
طایفه عرب آل بو حسین ساکن ایذه کلدوزخ یک
آلبو::کلمه ایی لری بختیاری
به معنی ::ایل پدر.
آل::ایل. طایفه
بو::پدر
به معنی ::ایل پدر.
آل::ایل. طایفه
بو::پدر
در مورد طایفه عرب کمری آلبوشاه حسین ساکن ایذه کلدوزخ یک ، مطلبی چاپ نشده لذا ازکلیه ی عرب زبانان هموطن که اطلاعاتی دراین خصوص دارند ارائه بفرمایند .
اسم واقعی این طایفه عرب کمری ، آلبوشاه حسین است که تعدادچهل خانوار درروستای کلدوزخ یک شهرستان ایذه زندگی می کنند.
مشاهده ادامه پیشنهادها (١٠ از ١٥)