الباد

لغت نامه دهخدا

الباد. [ اَ] ( ع اِ ) ج ِ لبد. ( منتهی الارب ). رجوع به لبد شود.

الباد. [ اِ ] ( ع مص ) در پی کردن جامه را. ( منتهی الارب ). وصله زدن جامه. || خوی گیر ساختن زین را. ( منتهی الارب ). زین را نمدزین کردن. ( تاج المصادر بیهقی ) ( مصادر زوزنی ). || خوی گیر بر ستور بستن. ( منتهی الارب ). نمدزین بر ستور بستن. ( تاج المصادر بیهقی ). || در جوال درآوردن مَشک. ( منتهی الارب ). مشک را در جوال خرد نهادن. ( تاج المصادر بیهقی ). || سر فرودآوردن وقت درآمدن در خانه. ( منتهی الارب ). || نگاه را بجانب سجده داشتن مصلی در نماز. || چیزی را بچیزی چسبانیدن. || کمیز و سرگین خشک شدن بر سرین ستور. || جای گرفتن و اقامت نمودن. ( منتهی الارب ). مقیم شدن. ( تاج المصادر بیهقی ) ( مصادر زوزنی ). || برچفسیدن به زمین. || آماده فربهی شدن شتران. || پشم برآوردن. ( منتهی الارب ).

الباد. [ اِ ] ( اِ ) پنبه زن. حلاج. ( برهان ) :
نروی مشته البادی در کون کنمت
بهجا گفتن از این مجلس بیرون کنمت.
سوزنی.

فرهنگ فارسی

پنبه زدن حلاج .

فرهنگ عمید

پنبه زن، حلاج.

دانشنامه اسلامی

[ویکی الکتاب] ریشه کلمه:
بدو (۳۱ بار)

پیشنهاد کاربران

بپرس