ال اروادی
لغت نامه دهخدا
فرهنگ فارسی
پیشنهاد کاربران
آل آروادی جن نیست یه موجود ماورایی دیگست ما دیدیم جن کوچیکه ولی ال آروادی خیلی بزرگه
سلام . . من میخوام بگم آل آروادی افسانه نیست چون نزدیک ب بیست سال پیش وقتی با پدرو مادرم شب هنگام تو جاده از مشگین شهر ب سمت اردبیل میرفتیم یه موجود خیلببیی بزرگتر از انسان و شبیه انسان هر سه نفر دیدیم
... [مشاهده متن کامل]
... [مشاهده متن کامل]
که اومد تو جاده و فقط با دوقدم از جاده عبور کرد قدمهای خیلییی بزرگی داشت بابام داد زد اون چیه کم موند ماشین چپ بشه از ترسمون ولی فقط چند لحظه یا دقیقه دیدیم و غیب شد و با سرعت خیلی زیاد از ترسمون از اونجا رد شدیم رفتیم بعد فهمیدیم آل آروادی بوده . . . . خیلیییییییییی بزرگه شاید ما بغلش باشیم تا زانوهاش باشیم
ال آروادی یعنی زن آل. طبق داستان های نقل شده ازین موجود ترسناک و عجیب این موجود همیشه سوزنهایی در بدن خود داشته و نمیتونسته در بیاره و اگر کسی بهش کمک می کرد اون میتونست به اون شخص آسیب برسونه. این موجود اغلب برای ترسوندن بچه هایی که شبها نمی خوابیدند استفاده می شد
شهر یلبوگا ( در تاتارستان ) همان شهر آل بوغا ( گاو سرخ ) آل قرمز مثل آل آروادی ( زن قرمز ) آلتین ( فلز قرمز ( . طلا. قیزیلی رنگ ) . . بوغا=بووا=بوفالو. . .
آل آروادی :یک واژه ی ترکی است . آل یک موجود خیالی یا همان جن هست . آرواد هم یعنی زن . پس آل آروادی می شود " زنِ آل "
در قدیم اعتقاد داشتند آل آروادی به سراغ زن های زائو می آمده و دل آنها را می برده به این خاطر بسیار ی از زن ها موقع زایمان می مردند . از نقطه ضعف های او این است که از آهن بخصوص سوزن و چوالدوز خیلی می ترسیده به این خاطر در کنار زن زائو آهن ، و سوزن و چاقو می گذاشتند تا به او نزدیک نشود . بعضی اعتقاد داشتند که آل آروادی جن از جنس ماده یا زن است . مثل :"جن دَمیردَن قورخان کئمین "فلانی از فلانی می ترسد همان طور که جن از آهن می ترسد . در ترکی معروف است .
... [مشاهده متن کامل]
پدرم با من گفت : مادرت لیلا بــود
او برای پدرت ، درّ بی هــمتا بـود
بانگاهش بر من زندگی می بخشـــــید
هر نگاهش بر من یک جهان مــی ارزید
مادرت معشوقه ، من هم عاشق بـودم
او اگر عذرا بود ، من چو وامـــق بودم
تا به دنیا آیی خیلی مشتاقت بود
تا ببیند رویت ، خیلی بی طاقت بـــود
روزها تا که گذشت سپری شد نه مـاه
روز میلاد تو شد ، یعنی آن روز ِ ســیاه
از پزشک و ماما ده ما خالی بـود
جهل و نا آگاهی ، حاکم و والــــی بـــود
پیر و زالی در ده ، کار ماما می کرد
در گرفتاری ها چاره ی ما مــــی کرد
پیـــــر زن را پیش مـــــــــادرت آوردیــــــم
هر چه را او می خواست زود حاضر کردیـــم
گفت بالای سرش پنجه گرگ آویزیــــــد
آهن و سوزن و تیغ ، دور مـــادر ریزید
تا اجنّه نکند ، یک زمان آهنگش
گفت سیلی بزنید ، بر رخ بــی رنگش
پیر زن صد گونه ، چاره می اندیشید
قفل ما باز نشد زان همه دستـه کلید
نسخه اش هیچ اثر بر زن بی چاره نکرد
جهل درمانده شد و ، درد را چاره نکــرد
مادر از صبح به شام با اجل می جنگید
مرگ با چهره ی زشت ، دور او می چــرخید
بی رمق گشته تنش کارش از کار گـذشت
لحظه ها چون یک سال، بر من آن روز گــذشت
جای خود را تا روز، بر شب تیره سپرد
شام شد ، لیک پدر ، جز غم و غصه نخورد
آن شبِ شوم و سیاه ، برف شد بوران شد
تازه من فهمیدم ، خانه ام ویران شد
آل جهل آمده بود ، طبقی داشت بـه دست
دیو فقر از خانه ، کمرم را بشکست
مانده بودم تنها ، دشمن از هر سو تاخت
پدرت بی چاره همه چیزش را باخــت
همه چیز پدرت ، مادرت لیلا بــود
حاصل غارت شوم ، آه و واویلا بود
مادرت فارغ شد ، غصه اش با ما ماند
رخت ازاین دنیا بست ، پدرت تنها ماند
یادگار مادر قصه ی ما ایـن است
غصه ای جان فرسا ، قصه ای غمگین است
قسمتی از شعر آل جهل ( علی باقری )
در قدیم اعتقاد داشتند آل آروادی به سراغ زن های زائو می آمده و دل آنها را می برده به این خاطر بسیار ی از زن ها موقع زایمان می مردند . از نقطه ضعف های او این است که از آهن بخصوص سوزن و چوالدوز خیلی می ترسیده به این خاطر در کنار زن زائو آهن ، و سوزن و چاقو می گذاشتند تا به او نزدیک نشود . بعضی اعتقاد داشتند که آل آروادی جن از جنس ماده یا زن است . مثل :"جن دَمیردَن قورخان کئمین "فلانی از فلانی می ترسد همان طور که جن از آهن می ترسد . در ترکی معروف است .
... [مشاهده متن کامل]
پدرم با من گفت : مادرت لیلا بــود
او برای پدرت ، درّ بی هــمتا بـود
بانگاهش بر من زندگی می بخشـــــید
هر نگاهش بر من یک جهان مــی ارزید
مادرت معشوقه ، من هم عاشق بـودم
او اگر عذرا بود ، من چو وامـــق بودم
تا به دنیا آیی خیلی مشتاقت بود
تا ببیند رویت ، خیلی بی طاقت بـــود
روزها تا که گذشت سپری شد نه مـاه
روز میلاد تو شد ، یعنی آن روز ِ ســیاه
از پزشک و ماما ده ما خالی بـود
جهل و نا آگاهی ، حاکم و والــــی بـــود
پیر و زالی در ده ، کار ماما می کرد
در گرفتاری ها چاره ی ما مــــی کرد
پیـــــر زن را پیش مـــــــــادرت آوردیــــــم
هر چه را او می خواست زود حاضر کردیـــم
گفت بالای سرش پنجه گرگ آویزیــــــد
آهن و سوزن و تیغ ، دور مـــادر ریزید
تا اجنّه نکند ، یک زمان آهنگش
گفت سیلی بزنید ، بر رخ بــی رنگش
پیر زن صد گونه ، چاره می اندیشید
قفل ما باز نشد زان همه دستـه کلید
نسخه اش هیچ اثر بر زن بی چاره نکرد
جهل درمانده شد و ، درد را چاره نکــرد
مادر از صبح به شام با اجل می جنگید
مرگ با چهره ی زشت ، دور او می چــرخید
بی رمق گشته تنش کارش از کار گـذشت
لحظه ها چون یک سال، بر من آن روز گــذشت
جای خود را تا روز، بر شب تیره سپرد
شام شد ، لیک پدر ، جز غم و غصه نخورد
آن شبِ شوم و سیاه ، برف شد بوران شد
تازه من فهمیدم ، خانه ام ویران شد
آل جهل آمده بود ، طبقی داشت بـه دست
دیو فقر از خانه ، کمرم را بشکست
مانده بودم تنها ، دشمن از هر سو تاخت
پدرت بی چاره همه چیزش را باخــت
همه چیز پدرت ، مادرت لیلا بــود
حاصل غارت شوم ، آه و واویلا بود
مادرت فارغ شد ، غصه اش با ما ماند
رخت ازاین دنیا بست ، پدرت تنها ماند
یادگار مادر قصه ی ما ایـن است
غصه ای جان فرسا ، قصه ای غمگین است
قسمتی از شعر آل جهل ( علی باقری )