اقوام

/~aqvAm/

مترادف اقوام: ارحام، اقربا، بستگان، خویشان، وابستگان

متضاد اقوام: اغیار، بیگانگان

برابر پارسی: مردمان، تیره ها

لغت نامه دهخدا

اقوام. [ اَق ْ ] ( ع اِ ) ج ِ قَوْم. ( منتهی الارب ) ( اقرب الموارد ) ( ناظم الاطباء ). بمعنی خویشاوندان و فرقه ها و گروهها و طایفه ها. ( ناظم الاطباء ) :
چشم از آنروز که برکردم و رویت دیدم
بهمین دیده سر دیدن اقوامم نیست.
سعدی.
و رجوع به قوم شود.

فرهنگ فارسی

جمع قوم
( اسم ) جمع قوم . ۱ - گروهها مردمان : (این رسم معمول همهئ اقوام است . ) ۲ - کسان پیوستگان خویشاوندان : ( فلان اقوام بسیار دارد . )

فرهنگ عمید

= قوم

مترادف ها

kinfolk (اسم)
خویشاوند، خویش و قوم، اقوام، خویشاوندان

فارسی به عربی

اقرباء

پیشنهاد کاربران

فامیل
لطفا مفرد و همخانواده هم اضاقه کنید ممنون

بپرس