اقوام. [ اَق ْ ] ( ع اِ ) ج ِ قَوْم. ( منتهی الارب ) ( اقرب الموارد ) ( ناظم الاطباء ). بمعنی خویشاوندان و فرقه ها و گروهها و طایفه ها. ( ناظم الاطباء ) : چشم از آنروز که برکردم و رویت دیدم بهمین دیده سر دیدن اقوامم نیست.
سعدی.
و رجوع به قوم شود.
فرهنگ فارسی
جمع قوم ( اسم ) جمع قوم . ۱ - گروهها مردمان : (این رسم معمول همهئ اقوام است . ) ۲ - کسان پیوستگان خویشاوندان : ( فلان اقوام بسیار دارد . )
فرهنگ عمید
= قوم
مترادف ها
kinfolk(اسم)
خویشاوند، خویش و قوم، اقوام، خویشاوندان
فارسی به عربی
اقرباء
پیشنهاد کاربران
اقوام. [ اَق ْ ] ( ع اِ ) ج ِ قَوْم. ( منتهی الارب ) ( اقرب الموارد ) ( ناظم الاطباء ) . بمعنی خویشاوندان و فرقه ها و گروهها و طایفه ها. ( ناظم الاطباء ) : چشم از آنروز که برکردم و رویت دیدم بهمین دیده سر دیدن اقوامم نیست. سعدی. و رجوع به قوم شود. منبع. لغت نامه دهخدا
منبع. عکس فرهنگ فارسی یافرهنگ عمید ترکیب:� ( اسم ) [عربی] [قدیمی] مختصات:� ( قَ ) [ ع . ] ( اِ. ) الگوی تکیه:�WS نقش دستوری:�اسم آواشناسی:�qavAm منبع:�لغت نامه دهخدا فرهنگ فارسی عمید ... [مشاهده متن کامل]
فرهنگ فارسی معین فرهنگ واژگان قرآنی فرهنگ واژه های سره فرهنگ فارسی هوشیار واژگان مترادف و متضاد