اقناء

لغت نامه دهخدا

اقناء. [ اَ ] ( ع اِ ) ج ِ قِنو. ( منتهی الارب ). || ج ِ قِنوة. || ج ِ قِنی ̍. ( منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ). || ج ِ قُنو. ( منتهی الارب ). رجوع به قنو و قنی شود.

اقناء. [ اِ ] ( ع مص ) بر قتل انگیختن کسی راو کشتن. || تباه و فاسد گردانیدن پوست را. || قادر و توانا گردانیدن کسی را. || لازم گرفتن چیزی را. || بازایستادن باران. ( منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ). || ذخیره نهادن و خشنود کردن. ( منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ). سرمایه دادن و خشنود کردن. ( تاج المصادر بیهقی ). || دست دادن شکار و قادر و توانا گردانیدن آن بر خود. ( منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ). || دادن چیزی را که بوی تسکین یابد. ( منتهی الارب ).

پیشنهاد کاربران