اقحاط

لغت نامه دهخدا

اقحاط. [ اِ ] ( ع مص ) قحطزده گردیدن قوم. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ) ( ناظم الاطباء ). || قحط رسانیدن در زمین و قحطناک گردانیدن. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ). || گاییدن بی انزال. || به خشکسال رسیدن قوم. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ) ( ناظم الاطباء ). قحط رسیدن. ( تاج المصادر بیهقی ).

فرهنگ معین

(اِ ) [ ع . ] (مص ل . ) به تنگی افتادن ، در قحط شدن .

پیشنهاد کاربران

بپرس