افیق

لغت نامه دهخدا

افیق. [ اَ ] ( ع ص ، اِ ) پوستی که دباغت او تمام نشده باشد. ( آنندراج ). پوست نیم پیراسته یا پوستی که آن را نادوخته یا ناشکافته دباغت دهند. ( ناظم الاطباء ) ( منتهی الارب ). پوست ناتمام پیراسته. ( مهذب الاسماء نسخه خطی ). || دلو بزرگ. ( منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ).

افیق. [ اَ ] ( ع ص ) در نهایت کرم یا علم شونده یا در غایت فصاحت وفضایل شونده. مؤنث : اَفیقة. ( از منتهی الارب ). کسی که در نهایت فصاحت و فضایل باشد. و کسی که در نهایت کرم و علم شود. ( ناظم الاطباء ). آفق. ( منتهی الارب ).

افیق. [ اَ] ( اِخ ) اسم چند محل است : 1- اسم شهری بود که در مرز و بوم یهودا و بن یامین بطرف شمال غربی اورشلیم در نزدیکی سوکوه واقع بود و الاَّن آنرا بلدالفوقه گویند که در آنجا اسرائیلیان از فلسطینیان شکست یافته... تابوت عهد نیز از ایشان گرفته شد و هر دو پسر عیلی هلاک گشتند. 2 - شهری در یزرعیل در نزدیکی شونم که در حوالی آن شاؤل و یوناتان بقتل رسیدند. 3 - اسم شهری بود که در قسمت سبط و در مرز و بوم شمالی کنعان بود.بعضی را گمان چنان است که افیق همان افقا می باشد که بهیکل زهره شهرت یافته بود. و بسیاری از آثار و خرابه های آن تا امروز باقی است. رجوع به قاموس کتاب مقدس شود. 4 - اسم قصبه ایست که در سر وادی افیق بمسافت 6 میل بطرف شرقی دریای جلیل واقع می باشد و احتمال میرود که همان جایی باشد که بن هدد عساکر آرامیان را جمع نمود. 5 - اسم قصبه ای از اعمال کنعان است که یوشع شهریار آنرا بقتل رسانید و احتمال میرود که این همان افیقه باشد که در نزدیکی تفوح در کوههای یهودا واقعو در نزدیکی حبرون می باشد. ( از قاموس کتاب مقدس ).

فرهنگ فارسی

در نهایت کرم یا علو شونده یا در غایت فصاحت و فضایل شونده .

پیشنهاد کاربران

بپرس