افیال

لغت نامه دهخدا

افیال. [ اَف ْ ] ( ع اِ ) فیلان. ( آنندراج ) ( غیاث اللغات ). فیول. فیله. ( منتهی الارب ). ج ِ فیل : خزاین و دفاین خویش درهم بست و بر پشت افیال و اجمال به سرندست برد. ( ترجمه تاریخ یمینی ص 262 ). اموال و افیال ایشان بغنیمت بیاورند. ( ترجمه تاریخ یمینی ص 352 ). || ( ص ) مردمان سست رأی. یقال : رجال افیال الرأی. ( ناظم الاطباء ) ( منتهی الارب ).

فرهنگ فارسی

جمع فیل
فیلان فیول فیله . خزاین و دفاین خود در هم بست و بر پشت افیال و اجمال بسرندست برد .

فرهنگ عمید

= فیل

پیشنهاد کاربران

بپرس