افگار کردن. [ اَ ک َ دَ ] ( مص مرکب ) آزردن. خستن. مجروح کردن. ( یادداشت مؤلف ) : او مسواک بدندان بکرد و بر دندان نیرو بکرد عایشه گفت نیرو سخت مکن که دندان افگار کنی. ( ترجمه طبری بلعمی ). مار مردم نیت بد بود اندر دل بدنیت را جگر افگار کند مارش.
ناصرخسرو.
درین حال زنبوری از هوا بدهان او درآمد و دهان او را افگار کرد چنانچه بدرد عظیم مبتلا گشت و بی آرام شد. ( انیس الطالبین بخاری ص 122 ). و رجوع به شواهد افگار شود.