چنان بد که آن دختر نیکبخت
یکی سیب افکنده باد از درخت.
فردوسی.
از آن صدهزاران یکی زنده نیست خنک آنکه در دوزخ افکنده نیست.
فردوسی.
دید که در دانه طمع خام کردخویشتن افکنده این دام کرد.
نظامی.
تازه کنند این گل افکنده راباز هم آرند پراکنده را.
نظامی.
|| ازپاافتاده در میدان جنگ ، زنده باشد یا مرده. شکست خورده. ( از یادداشت مؤلف ). صریع. ( منتهی الارب ) : از ایرانیان هرکه افکنده بود
اگر کشته بود و اگر زنده بود.
فردوسی.
همه مرد و زن بندگان توایم برزم اندر افکندگان توایم.
فردوسی.
بگفت ای شاه عالم بنده توهمه شاهان بصید افکنده تو.
نظامی.
- افکنده پر ؛ بال و پر ریخته : بترک آنگهی گفت آن سو گذر
بیاور تو آن مرغ افکنده پر.
فردوسی.
|| گسترده. پهن شده : کنون تا بنزدیک کاوس کی
صد افکنده فرسنگ بخشنده پی
وز آنجای سوی دیو فرسنگ صد
بیاید یکی راه دشخوار و بد.
فردوسی.
افکنده همچو سفره مباش از برای نان همچون تنور گرم مشو از پی شکم
تو مست خواب غفلتی و از برای تو
ایزد فکنده خوان کرم در سپیده دم.
؟
|| خوار. ذلیل. فروتن. متواضع : دبیریست از پیشه ها ارجمند
وزو مرد افکنده گردد بلند.
فردوسی.
آلت حشمت چندان و تواضع چندان آری افکنده بود شاخ که بیش آرد بار.
عثمان مختاری.
دلم دردمندست یاری برافکن بر افکنده خود نظر بهتر افکن.
خاقانی.
تو خاکی... افکنده باش تا که همه نبات از تو روید.. در این جهان خاموش و افکنده باش تا در تو امید آنجهانی قرار گیرد. ( کتاب المعارف ). افکنده خود را بربایدداشت. ( مرزبان نامه ).درود خدا باد بر بنده ای
که افکنده شد با هر افکنده ای.
نظامی.
نظامی هان و هان تا زنده باشی چنان خواهم چنان کافکنده باشی.
نظامی.
|| کشته. مقتول : ز افکنده گیتی بر آن گونه گشت بیشتر بخوانید ...