افژنگ. [ اَ ژَ ] ( اِ ) چون زیبائی بود همچو اورنگ. ( حاشیه فرهنگ اسدی نخجوانی ) : فر و افژنگ بتو گیرد دین منبر از خطبه تو آراید.دقیقی.