جنگ کردن. جدال و عداوت و خصومت ورزیدن :
در دل او آن نصیحت کار کرد
ترک آفندیدن و پیکار کرد.
لبیبی.
افندیدن. [ اَ ف َ دی دَ ] ( مص ) جنگ. خصومت. ( مؤید ) ( انجمن آرای ناصری ). جنگ و خصومت کردن. ( آنندراج ) ( برهان ) ( مجمعالفرس ). آفندیدن. رجوع به آفندیدن شود.