افناد

لغت نامه دهخدا

افناد. [ اِ ] ( ع مص ) دروغ گفتن. ( منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ) ( آنندراج ) ( تاج المصادر بیهقی ). || به خطای رأی منسوب کردن. || خرف شدن. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ) ( ناظم الاطباء ). خرف گشتن. ( المصادر زوزنی ). سست رأی و ضعیف عقل گشتن از پیری و یا بیماری. ( ناظم الاطباء ).

افناد. [ اَ ] ( ع اِ ) ج ِ فَنْد و فِنْد. ( ناظم الاطباء ): و صلی الناس علی النبی ( ص ) افناداً؛ یعنی یکان یکان ، بی امام ، و گفته اند گروهاگروه. و قوله ( ص ): تتبعونی افناداً افناداً یهلک بعضکم بعضاً؛ ای تتبعونی ذوی فند؛ ای ذوی عجز و کفر للنعمة. || افناداللیل ؛ رکنهای شب. ( منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ).

فرهنگ فارسی

جمع فند رکنهای شب

پیشنهاد کاربران

بپرس