افلح

لغت نامه دهخدا

افلح. [ اَ ل َ ] ( ع ص ) کفته لب زیرین. ( آنندراج ) ( ناظم الاطباء ) ( منتهی الارب ). شکافته لب زیرین. ( تاج المصادر بیهقی ). لب زیر شکافته. ( دستوراللغه ). گشاده لب زیرین. ( مهذب الاسماء ). زرددندان. ( المصادر زوزنی ). خرگوش لب. لب شکری از لب زیرین. ( یادداشت مؤلف ). || ( ن تف ) رستگارتر. ( یادداشت مؤلف ). || ( اِ ) نوعی سنگ از اشباه که در عداد یاقوت بود. رجوع به الجماهر ص 52، 53، 76، 77 شود.

افلح. [ اَ ل َ ] ( اِخ ) مکنی به ابوعطاء. رجوع به ابوعطاء مرزوق شود.

افلح. [ اَ ل َ ] ( اِخ ) آزادکرده فخر کائنات ( پیمبر ص ) و یکی از صحابه او است. برخی گویند آزادکرده ام سلمه است. وی از روات است که روایاتی از او نقل شده است. ( از قاموس الاعلام ترکی ) :
گر عاقلی ز هر دو جماعت سخن مگوی
بگذارشان بهم که نه افلح نه قنبرند.
ناصرخسرو.

فرهنگ فارسی

کسی که لب پایینی اوشکافته باشد
( صفت ) رستگارتر .
آزاد کرده فخر کائنات و یکی از صحاب. اوست برخی گویند آزاد کرده ام سلمه است .

فرهنگ معین

(اَ لَ ) [ ع . ] (ص تف . ) رستگارتر.

دانشنامه اسلامی

[ویکی الکتاب] معنی أَفْلَحَ: رستگار شد
معنی لَا تُزَکُّواْ أَنفُسَکُمْ: خود را به پاکی نستایید - خودستایی نکنید (از کلمه زکات در اصل به معنای رشد ونموی است که ناشی از برکت الهی است و تزکیه نفس به دو نوع است ، یکی به عمل است ، که بسیار پسندیده و مورد تاکید است ، و در آیه شریفه : قد افلح من تزکی همین قسم منظور است ، و یکی ...
معنی یُزَکُّونَ أَنفُسَهُمْ: خود را به پاکی میستایند - خود ستایی می کنند (از کلمه زکات در اصل به معنای رشد ونموی است که ناشی از برکت الهی است و تزکیه نفس به دو نوع است ، یکی به عمل است ، که بسیار پسندیده و مورد تاکید است ، و در آیه شریفه : قد افلح من تزکی همین قسم منظور است ، و ...
ریشه کلمه:
فلح (۴۰ بار)

«افلح» از مادّه «فلح» و «فلاح» در اصل به معنای شکافتن و بریدن است; سپس، به هر نوع پیروزی و رسیدن به مقصد و خوشبختی اطلاق شده است.
(بر وزن فرس) و فلاح به معنی رستگاری و نجات است همچنین است افلاح . رستگار شد آنکه پاک شد و نام پروردگارش را یاد کرد و نماز خواند. آن در قرآن همه جا از باب افعال به کار رفته و شامل رستگاری دنیا و آخرت است .و سبب آن پیروی از خواسته‏های عقل و دستورات دین می‏باشد.

پیشنهاد کاربران

افلح در اصل به معنی شکافتن است
البته به معنی رستگاری یا رستگارتر هم میشود
رستگار شدند
رستگار ( شدند ) ( شد )
رستگار شد ( شدند )

بپرس