آنکه گه ناقص گهی کامل بود
نیست معبود خلیل آفل بود.
مولوی.
هم خر و خرگیر اینجا در گلندغافلند اینجا و آنجا آفلند.
مولوی.
بانگ و صیتی جوکه آن خامل نشدتاب خورشیدی که آن آفل نشد.
مولوی.
جز خیالی عارضی و باطلی که بود چون صبح کاذب آفلی.
مولوی.
ج ، آفلین.افل. [ اَ ] ( ع مص ) غایب و ناپدید شدن. || خشک شدن شیر حیوان شیرده. ( ناظم الاطباء ).
افل. [ اَ ف َل ل ] ( ع ص ، اِ ) تیغ رخنه دار. ( آنندراج ): سیف افل ؛ تیغ رخنه دار. ( منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ). تیغ رخنه شده. ( از تاج المصادر بیهقی ). رخنه کارد و شمشیر. ( مهذب الاسماء نسخه خطی ). || ( اِخ ) نام شمشیر عدی بن حاتم. ( منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ).
افل. [ اَ ف َ ] ( ع مص ) شاد گردیدن. || خشک گردیدن شیر شیردهنده. ( ناظم الاطباء ) ( منتهی الارب ).