قلم ملوک چنان باید که بوقت نبشتن بدیشان رنج نرسد و انگشتان نباید افشرد. ( نوروزنامه ).
چرخ است کبوده ای بداغش
افشرده بزیر ران دولت.
خاقانی.
چنان افشرد روزگارش گلوکه بر مرگ خویش آیدش آرزو.
نظامی.
- انگور افشردن ؛ اعتصار. ( یادداشت مؤلف ).- فروافشردن ؛ خرد و خراب کردن. فروکوبیدن. بفرود فشاردن : شیر شکسته شد و بیفتاد و امیر او را فروافشرد. ( تاریخ بیهقی ).
|| محکم و استوار کردن. ( آنندراج ). استوار کردن. ( ناظم الاطباء ) ( فرهنگ فارسی معین ) :
ز بس خیال سرزلف او بدیده فشردم
بهر کجا که نگاهم فتاد رشک ختن شد.
ملاقاسم ( از آنندراج ).
- پا افشردن ؛ مقاومت و ایستادگی کردن : عشق بیفشرد پا بر نمط کبریا
برد بدست نخست هستی ما را ز ما.
خاقانی.
- پای افشردن ؛ مقاومت کردن. پایداری نمودن. استوار ماندن. مقاومت. ایستادگی : پسرش از دلیری بیفشرد پای
ستد کینه زان جنگجویان بجای.
( گرشاسب نامه ص 179 ).
بدین مایه لشکر بیفشرد پای فروداشت چندان سپه را بپای.
( گرشاسب نامه ص 183 ).
گفت این لشکر امروز بباد شده بود اگر من پای نیفشردمی. ( تاریخ بیهقی ).- ران افشردن ؛ استوار کردن ران. راست کردن و محکم ساختن آن ، خاصه هنگام سواری :
چو بشنید گرشاسب گرزگران
ز زین برکشید و بیفشرد ران.
فردوسی.
برانگیخت اسب و بیفشرد ران بگردن برآورد گرزگران.
فردوسی.
چو بنشست بر زین بیفشرد ران برآمد ز جای آن هیون گران.
فردوسی.
|| خلانیدن و فروبردن چیزی در چیزی. ( آنندراج ) : بیشتر بخوانید ...