افسانه عوج

پیشنهاد کاربران

عوجِ بْنِ عَنَق، یا عوج بن عُنق / عاج بن عَنَق / عوج بن عَناق ( اعناق ) ، از شخصیتهای معروف افسانه ای. اگرچه عوج بن عنق خاستگاهی سامی ـ عربی دارد، به واسطۀ نقل و تکرار داستانش در ضمن داستانهای پیامبران
...
[مشاهده متن کامل]
و روایات اسلامی، و متون تفسیری و حدیثی، در ادبیات رسمی و مکتوب و نیز در ادبیات عامۀ ایرانیان بازتاب فراوانی یافته است. مردی بسیار بلندقامت و عظیم الجثه، و از مردمان عمالقه بود. وی در زمان آدم ابوالبشر به دنیا آمد و ۳۰۰‘ ۳، و در برخی روایات ۵۰۰‘ ۳ سال عمر کرد. او در زمان طوفان نوح زنده بود و سیل و آبهای دریاها تا زانوی عوج می رسید. عوج در زمان موسى ( ع ) نیز می زیست و از دشمنان موسى و بنی اسرائیل بود. در جنگی که میان بنی اسرائیل و عوج درگرفت، موسى با عصایش به پای عوج زد و وی را از پای درآورد ( صفی پوری، آنندراج، لغت نامه . . . ، معین، دایرةالمعارف . . . ، ذیل واژه ) . چون موسی و بنی اسرائیل با عوج و خاندانش وارد جنگ می شوند، عوج صخره ای عظیم از کوه می کَند تا بر موسى و لشکریانش فروافکند؛ اما به فرمان خداوند هدهدی با نوک الماس بر روی سنگ می رود و سنگ را چنان سوراخ می کند که چون حلقه ای بر گردن عوج می افتد و سرانجام با ضربۀ عصای موسى عوج به هلاکت می رسد ( نک‍ : ص ۲۴۱ - ۲۴۲؛ نیز برای داستانهای مشابه، نک‍ : سورآبادی، ۸۹ ) . ردپای عوج را در فرهنگ مردم ایران نیز می توان پی گرفت. اگرچه شکل و ماهیت داستان عوج با اندکی تفاوت، در مناطق مختلف ایران و روایتهای شفاهی رواج داشته، پیام و نتیجۀ داستان مشترک است. هدایت در نیرنگستان، داستان عوج را به عنوان داستانی فولکلوریک مطرح می کند ( ص ۱۸۹ ) . در فرهنگ باورهای مردم جزیرۀ قشم نیز عوج به عنوان موجودی وهمی حضور دارد ( نک‍ : اسدیان، ۳۹؛ نیز برای روایتهای داستان عوج در مناطق دیگر، نک‍ : علمداری، ۹۳ - ۹۴ ) . در افسانه ها آمده که او در منزل آدم زاده شد و تا زمان موسی زیست. او را فرزند عنق یا عناق پسر حوا دانسته اند. برخی از منابع هم عناق را نام مادر او دانسته اند. [۱] همچنین او را مردی بلندقامت دانسته و عمرش را سه هزاروپانصد سال نوشته اند. گفته اند طوفان نوح تا کمر او بود. او به خدا کافر گشت که این کفر بر اثر غرور بیجا در او به وجود آمده بود. به دشمنی با موسی پرداخت. موسی نیز عصای خود بر قوزک پای او زد و بر اثر زخمی که بر پای او به وجود آمد ضعیف گردید. شیرها و گرگ ها بر او مسلط شدند و او را خوردند. در داستان ها عناق، مادر او را زنی می پنداشتند که وقتی می نشست ده جریب در ده جریب را می گرفت و پسرش عوج چهل ذراع قدش بود. برخی منابع نیز گفته اند:عوج" هر گاه مى نشست یک در یک جریب یعنى هزار متر در هزار متر طولا و عرضا جا مى گرفت، در هر دستى ده انگشت داشت و در هر انگشتى دو ناخن داشت که هر ناخنى مثل داس بزرگ بود. عمر "عوج ابن عنق" سه هزار و هشتصد سال بود. بلندى قامتش بیست و سه هزار و سیصد ذراع بود که هر انگشت او سه ذرع بود. وقتى که مى ایستاد و هوا ابر بود، ابر تا جاى کمربند او بود و تمام حیوانات از او ترسان بودند وقتى که او را مى دیدند فرار می کردند.

بپرس