( آفرین گر ) آفرین گر. [ف َ گ َ ] ( ص مرکب ) آفرین خوان. آفرین گوی : نهاد آن روی خون آلود بر خاک اَبَر شاه آفرینگر، با دل پاک.( ویس و رامین ).جوان و پیر سزد آفرین گر تو که توبسال و بخت جوانی بعقل و دانش پیر.معزی.