یارب بیافریدی روئی بدین مثال
خود رحم کن بر امت و از راهشان مکیب.
شهید.
آنکه نشک آفرید و سرو سهی آنکه بید آفرید و نار و بهی.
رودکی.
ای غافل از شمار چه پنداری کِت آفرید خالق بیکاری
عمری که مر تراست سرِ مایه
وید است و کارهات بدین زاری.
رودکی.
ترا پاک یزدان چنان آفریدکه مهر آورد بر تو هر کِت بدید.
فردوسی.
مرا آفریننده از فرّ خویش چنین آفرید ای نگارین ز پیش.
فردوسی.
بر او آفرین ، کو جهان آفریدابا آشکارا نهان آفرید.
فردوسی.
زمانی بخفتند و برخاستندیکی آفرین نو آراستند
بدان دادگر کو جهان آفرید
توانائی و ناتوان آفرید.
فردوسی.
جهان آفرین تا جهان آفریدچو رستم سرافراز نامد پدید.
فردوسی.
مرا بازو ایزد قوی آفریدبنیروی من دهر مردی ندید.
فردوسی.
مرا ایزد از بهر جنگ آفریدترا از پی زین و تنگ آفرید.
فردوسی.
بر آن آفرین کآفرین آفریدمکان وزمان و زمین آفرید.
فردوسی.
جهان آفرین تا جهان آفریدچنو مرزبانی نیامد پدید.
فردوسی.
نباید بدیشان بد ایمن بجان چنین آفریده خدای جهان.
فردوسی.
که یزدان ز ناچیز چیز آفریدبدان تا توانائی آید پدید.
فردوسی.
اگر آرزوی در دنیا نیافریدی کس سوی غذا... و سوی جفت... ننگریستی. ( تاریخ بیهقی ). اگر طاعنی گوید که اگر آرزو و خشم نبایستی خدای تعالی... در تن مردم نیافریدی... ( تاریخ بیهقی ).تا ایزد تعالی... آدم... را بیافریده است تقدیر چنان کرده است که ملک را انتقال می افتد از این امت بدان امت. ( تاریخ بیهقی ). ایزد تبارک و تعالی بکمال قدرت وحکمت عالم را بیافرید. ( کلیله و دمنه ).و مصدر دیگر آن آفرینش است. آفریدم. بیافرین.
افریدن. [ اَ دَ ] ( مص ) شگفتی کردن یعنی تعجب کردن. ( میرزا ابراهیم ).