افروزنده. [ اَ زَ دَ / دِ ] ( نف ) تابان. درخشان. ( ناظم الاطباء ). درخشنده. درخشان. || روشن کننده. || مشتعل کننده. ( فرهنگ فارسی معین ). اسم فاعل از افروختن یعنی سوزان. ( فرهنگ شعوری ). || آنکه آتش می افروزد. ( ناظم الاطباء ). فروزنده. ( یادداشت دهخدا ). رجوع به فروزنده شود.