افروزاندن

لغت نامه دهخدا

افروزاندن. [ اَ دَ ] ( مص ) سوزاندن. || تابان و فروزنده گردانیدن. ( ناظم الاطباء ) : فاما خداوندان معروف گفته اند که وی [ جمال ] شوق شمع است که شمع را برافروزاند. ( نوروزنامه ). || متشعشع گردانیدن. || دارای نور و روشنائی گشتن. ( ناظم الاطباء ). افروزانیدن. افروزیدن. ( فرهنگ فارسی معین ). رجوع به افروزانیدن شود.

فرهنگ فارسی

افروزانیدن: افروختن، روشن کردن، درخشان ساختن ، افروزاننده: روشن کننده، درخشان کننده
( مصدر ) (افروزانید افروزاند خواهد افروزانید بیفروزان افروزاننده افروزانیده ) ۱ - روشن کردن درخشان ساختن . ۲ - مشتعل کردن شعله ور ساختن .
سوزاندن یا تابان و فروزنده گردایندن

فرهنگ عمید

۱. روشن کردن، افروختن.
۲. درخشان کردن.

پیشنهاد کاربران

بپرس