افراس اب

لغت نامه دهخدا

( افراس آب ) افراس آب. [ اَ س ِ ] ( ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) بمعنی سواران آب است که حباب باشد. ( برهان ) ( آنندراج ). حبابهای آب. ( ناظم الاطباء ). در برهان ، افراس آب بمعنی سواران آب نوشته آن نیز عربی خواهد بود. ( آنندراج ) ( انجمن آرای ناصری ). سواران آب را گویند و در عربی حباب خوانند. ( هفت قلزم ). حبابها که بوقت بارش بر روی آب پدید آیند. ( غیاث اللغات از سروری ). یعنی سوارکان آبی که بتازیش حباب خوانند.( شرفنامه منیری ) ( مؤید ). حباب و کفهای روی آب. ( شعوری ). مترادفات این کلمه عبارتند از: غوره آب. غنچه آب. قبه آب. آخچه. تنگه مدور. سواران آب. سوارک آب. آبله جام. پروین. دُرّ خشک. دُرّ گنبد آب. و بعربی فقاقیع گویند. ( مجموعه مترادفات ) :
ای بتاج و تخت شاهی وارث افراسیاب
گرد فتح و نصرت از نعل سم افراس یاب
از تجمل نعل زرین ساز مر افراس را
کز تجمل نعل زرین ساختن افراسیاب
عکس ماه نو فلک بر آب دریا افکند
تا همه مشعل شوند از بهر تو افراس آب
چشمه ماء حیات دشمنانت خشک شد
ز آب دریارنگ تیغ تو که خون دارد حباب.
سوزنی.
گر آید برزم تو افراسیاب
شماریش کمتر ز افراس آب.
( از شرفنامه ).
|| اسب آبی. ( ناظم الاطباء ). در لغت محمودی اسب دریائی را گویند. ( شعوری ).

فرهنگ فارسی

( افراس آب ) بمعنی سواران آب است که حباب باشد

پیشنهاد کاربران

بپرس