افراخت. [ اَ ] ( فعل ) برداشت و بلند ساخت و آنرا فراشت نیز گویند. ( برهان ) ( آنندراج ) ( هفت قلزم ) ( انجمن آرای ناصری ). و بر این قیاس افراخته و افراشته و مصدر آن افراختن و افراشتن است و هر دو را بحذف الف نیزگفته اند. ( آنندراج ) ( انجمن آرای ناصری ) : افراخت لوای پادشاهی بگرفت سفیدی و سیاهی.
خواجه عمید لوبکی.
رجوع به افراختن و افراشتن شود. - افراخت پای ؛ بر سه معنی است : - || کنایه از دویدن است. - || چیزی که بزیر پا اندازند. - || بطور استعاره فقیر و بیچاره را گویند. ( از فرهنگ جهانگیری ).