افراخت

/~afrAxt/

لغت نامه دهخدا

افراخت. [ اَ ] ( فعل ) برداشت و بلند ساخت و آنرا فراشت نیز گویند. ( برهان ) ( آنندراج ) ( هفت قلزم ) ( انجمن آرای ناصری ). و بر این قیاس افراخته و افراشته و مصدر آن افراختن و افراشتن است و هر دو را بحذف الف نیزگفته اند. ( آنندراج ) ( انجمن آرای ناصری ) :
افراخت لوای پادشاهی
بگرفت سفیدی و سیاهی.
خواجه عمید لوبکی.
رجوع به افراختن و افراشتن شود.
- افراخت پای ؛ بر سه معنی است :
- || کنایه از دویدن است.
- || چیزی که بزیر پا اندازند.
- || بطور استعاره فقیر و بیچاره را گویند. ( از فرهنگ جهانگیری ).

فرهنگ فارسی

برداشت و بلند ساخت و آنرا فراشت نیز گویند .

پیشنهاد کاربران

بپرس