افدم

لغت نامه دهخدا

( آفدم ) آفدم. [ دُ ] ( اِ ) فرجام. انجام. عاقبت. || ( ص ) اخیر. پسین. || ( اِخ ) لقب اردوان ، یکی از سلاطین اشکانی : اردوان کوچک ، اَفدم... آفدم یعنی آخر. ( مجمل التواریخ ). اردوان بود بزرگتر پادشاهان ملوک طوائف آنکه آفدم خوانندش. ( مجمل التواریخ ).
- به آفدم ( بآفدم ) ؛ سرانجام. در آخر. بفرجام. بعاقبت :
همچنان سرمه که دخت خوبروی
هم بسان گرد بردارد ز روی
گرچه هر روز اندکی برداردش
بآفدم روزی بپایان آردش.
رودکی ( از کلیله و دمنه ).
مکن خویشتن از ره راست گم
که خود را به دوزخ بری بآفدم.
رودکی.
بودنت در خاک باشد بآفدم
همچنان کز خاک بود انبودنت.
رودکی.
چه بایدْت کردن کنون بآفدم
مگر خانه روبی چو روبه بدم.
ابوشکور.
محکم کند سرهای خم تا ماه پنجم یا ششم
آنگه بیاید بآفدم وآنگه بیارد باطیه.
منوچهری.
بر اسب گمان از ره راست گم
قرارت بدوزخ بود بآفدم.
اسدی.

افدم.[ اَ دُ ] ( اِ ) آخر. انجام. فرجام. عاقبت. آفدم. ( یادداشت بخط مؤلف ). و رجوع به آفدم شود :
چه بایدت کردن کنون به افدم
مگر خانه روبی چو روبه بدم.
بوشکور.
گرچه هر روز اندکی برداردش
بافدم روزی بپایان آردش.
رودکی.

فرهنگ فارسی

( آفدم ) ( صفت ) ۱ - آخرین پسین نهائی . ۲ - سرانجام فرجام .
فرجام انجام

فرهنگ معین

( آفدم ) (دُ )(ص . )۱ - آخرین ، نها ی ی . ۲ - سرانجام ، فرجام .
(اَ دُ ) (ص . ) نک آفدم .

فرهنگ عمید

( آفدم ) پایان هر کاری، انجام، فرجام، آخر، عاقبت.
۱. انجام، سرانجام، فرجام، آخر، عاقبت، پایان هر کاری.
۲. (صفت ) آخری، پایانی.

پیشنهاد کاربران

واندر داگ پزشکیه و کرد پزشکیه داگ اپدم پزشکیه
�داغ اَپدُم بِزِشکیهْ�
dāg abdom bizeškīh
همچنین اردوان پنجم هخامنشی را اردوان افدم میخواندند

بپرس