افتال. [ اِ ] ( ن مف مرخم ، نف مرخم ) پراکنده و پاشیده و شکافته و دریده باشد. ( برهان ).دریده و شکافته و پراکنده و پاشیده باشد. ( هفت قلزم ). بمعنی پراکنده و شکافته و دریده و برافشانده و افتالیدن مصدر آن است. ( آنندراج ) ( انجمن آرای ناصری ). پراکنده و پاشیده. شکافته و دریده و افشان. ( ناظم الاطباء ). فَتار. فَتال. ( فرهنگ فارسی معین ) :
دو نوبهار پدید آمده زاول سال
ز فصل سال و ز وصل شه ستوده خصال
از این بهار شده دست جود دُرافشان
وزان بهار شده چشم ابر دُرافتال.
قطران ( از فرهنگ ضیا ) ( از آنندراج ).
و در ابیات زیر بحذف همزه «فتال » آمده است. ( آنندراج ) : جز از گشاد تو در چنبر فلک که برد
فروغ خنجر الماس فعل مغزفتال.
ازرقی هروی ( از آنندراج ).
آتش و دود چو دنبال یکی طاوسی که براندوده بطرف دم او قار بود
وان شررگوی [ کذا ] طاوس بگرد دم خویش
لؤلؤی خرد فتالیده بمنقار بود.
منوچهری ( از آنندراج ).
نافه را و مشک را و سیم را وجام رابرفراز و برفتال و برفشان و برگرای.
منوچهری ( از آنندراج ).