افتاق

لغت نامه دهخدا

افتاق. [ اِ ] ( ع مص ) جای باران نارسیده را یافتن و درآمدن در آن. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ) ( ناظم الاطباء ). یافتن موضعی که باران به آن نرسیده. ( از اقرب الموارد ). || خداوند ستوران فربه گردیدن. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ) ( ناظم الاطباء ). فربه گردیدن ستوران کسی. ( از اقرب الموارد ). || بچوب خوشه خرما مسواک کردن. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ) ( ناظم الاطباء ) ( از اقرب الموارد ). || گشاده شدن ابر از مردم. ( ناظم الاطباء ). پراکنده شدن ابر از مردم. ( از اقرب الموارد ). یقال : افتق القوم ؛ اذا انفتق عنهم الغیم. ( منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ). || آشکار گشتن شعاع آفتاب از جای ابر شکافته. وکذلک القمر. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ) ( ناظم الاطباء ).یقال : افتق القمر؛ اذا انفتق عنه السحاب فبدا. ( منتهی الارب ). تابیدن خورشید از جایی که ابر شکافته. ( ازاقرب الموارد ). || فراگرفتن آفات همچون گرسنگی و دین و تنگدستی کسی را. ( از اقرب الموارد ).

پیشنهاد کاربران