افتادگان

لغت نامه دهخدا

افتادگان. [ اُ دَ / دِ ] ( اِ ) ج ِ افتاده. ( ناظم الاطباء ) ( آنندراج ). رجوع به افتاده شود. || کنایه از مظلومان و پریشان شدگان باشد. ( آنندراج ) ( برهان ). کنایه از مظلومان پریشان وبیماران عاجز باشد. ( انجمن آرای ناصری ) :
بخوشبوئی خاک افتادگان
بخوشخوئی طبع آزادگان.
نظامی.
زبس افتادگان را داد میداد
جهان را عدل نوشروان شد از یاد.
نظامی.
نترسد آنکه بر افتادگان نبخشاید
که گر ز پای درآید کسش نگیرد دست.
سعدی.
ما خود افتادگان مسکینیم
حاجت تیغبرکشیدن نیست.
سعدی.
آنکس که اوفتاد خدایش گرفت دست
گو بر تو باد تا غم افتادگان خوری.
حافظ.
حذر کن ز آزار افتادگان.
فتحعلی خان صبا.

فرهنگ فارسی

کنایه از مظلومان و پریشان شدگان باشد .

پیشنهاد کاربران

بپرس