افتاده مست

لغت نامه دهخدا

افتاده مست. [ اُ دَ / دِ م َ ] ( ص مرکب ) زبون از مستی. زمین خورده. بیخبر :
فقیهی در افتاده مستی گذشت
بمستوری خویش مغرور گشت.
سعدی.
نه آخر در امکان تقدیر هست
که فردا چو من باشی افتاده مست.
سعدی.
و رجوع به افتاده شود.

فرهنگ فارسی

زبون از مستی زمین خورده

پیشنهاد کاربران

بپرس