افتاده مست. [ اُ دَ / دِ م َ ] ( ص مرکب ) زبون از مستی. زمین خورده. بیخبر : فقیهی در افتاده مستی گذشت بمستوری خویش مغرور گشت.سعدی.نه آخر در امکان تقدیر هست که فردا چو من باشی افتاده مست.سعدی.و رجوع به افتاده شود.