افتاده حال

/~oftAdehAl/

لغت نامه دهخدا

افتاده حال. [ اُ دَ / دِ ] ( ص مرکب ) متواضع. فروتن. ساکت. آرام. و رجوع به افتاده حالی شود.

فرهنگ فارسی

متواضع فروتن ساکت

مترادف ها

unassertive (صفت)
کمرو، محجوب، افتاده حال

پیشنهاد کاربران

افتاده حال: مسکین، بیچاره، شکسته دل، ناراحت، بیمار، خسته، بی ریا، بی ادعا، فروتن، خاکی
افتاده حال: مسکین، بیچاره، شکسته دل، ناراحت، بیمار، خسته، بی ریا، بی ادعا

بپرس