افتاده حال
/~oftAdehAl/
لغت نامه دهخدا
فرهنگ فارسی
مترادف ها
کمرو، محجوب، افتاده حال
پیشنهاد کاربران
افتاده حال: مسکین، بیچاره، شکسته دل، ناراحت، بیمار، خسته، بی ریا، بی ادعا، فروتن، خاکی
افتاده حال: مسکین، بیچاره، شکسته دل، ناراحت، بیمار، خسته، بی ریا، بی ادعا