افاضل نزد تو تازنده هموار
که زی فاضل بود قصد افاضل.
منوچهری.
از پای افاضل تو کشی ( کنی ) خار زمانه.منوچهری.
طرفه آنکه افاضل و مردمان هنرمند از معایب و بطر ایشان در رنجند. ( تاریخ بیهقی ص 415 ). از بغض علی ( ع ) و عداوت او ایشان را از افاضل الناس خوانده است و نمیدانم که از افاضل الناس چگونه باشند. ( کتاب النقض ص 351 ). خانه خواجه من بنده قبله احرار و افاضل... و همگی ارباب هنر و بلاغت پناه و ملاذ جانب او شناختندی. ( کلیله و دمنه ).نور دین ای بنور رای و ضمیر
بر افاضل چو مه بر انجم امیر.
سوزنی.
ابن فضل به بعضی از افاضل به استدعای او نوشته است. ( ترجمه تاریخ یمینی ص 236 ). ابوسعید طائی را که از افاضل کتّاب و معارف حضرت بود، در خدمت او روان کرد. ( ترجمه تاریخ یمینی ص 390 ). وزیر عالم و عادل به اتفاق افاضل
پناه ملک بود پادشاه روی زمین را.
سعدی.
|| نظائر. ( منتهی الارب ). اماثل. نظایر. اخیار. ( یادداشت بخط مؤلف ).