اعجوبه زلف خرده کارت
اغلوطه ده بزرگواران.
عطار.
چون محمدشاه را بدین اغلوطه مانند کودکان بازیچه خرید در شهر آذینها بستند و ندا دردادند که پادشاه سلجوق شاه است. ( از وصاف بنقل آنندراج ). غَلوطَة. مَغلَطه. ( منتهی الارب ) ( از اقرب الموارد ). ج ، اغلوطات و اغالیط. ( منتهی الارب ) ( اقرب الموارد ).- اغلوطه دادن ؛ در غلط انداختن. به خطا انداختن : سوسن در کسوت سوگواران ازرق میپوشید و اغلوطه میداد که آسمان رنگم. ( جهانگشای جوینی ). روزگار مکار با او همان میکرد و او را اغلوطه میداد. ( جهانگشای جوینی ).
- اغلوطه کردن ؛ در غلط انداختن. ( ناظم الاطباء ). مغلطه کردن. بغلط انداختن. مغالطه کردن.