از رویها بروید گلهای شنبلید
بر تیغها بخندد اغصان ارغوان.
فرخی.
سوزن از اوراق و اغصان او بزمین نرسیدی. ( ترجمه تاریخ یمینی ص 410 ). درزمان شد هیزمش اغصان زر
مست شد در کار او عقل و نظر.
مولوی.
بلبل گوینده بر منابر اغصان. ( سعدی ).|| به کنایه در فرزندان و اعقاب بکار رود : و اغصان که از اصول آن هر دو سر برآمده بودند اعقاب و فرزندان ایشانند. ( تاریخ قم ص 252 ).
اغصان. [ اِ ] ( ع مص ) بسیاردانه گردیدن خوشه. یقال : اغصن العنقود. ( ناظم الاطباء ) ( منتهی الارب ) ( آنندراج ). بزرگ شدن دانه ها: اغصن العنقود؛ کبر حبه شیئاً. تغصین. ( از اقرب الموارد ). || سبز شدن شاخه های درخت : اغصنت الشجرة؛ نبتت اغصانها. ( از اقرب الموارد ).