اغزل

لغت نامه دهخدا

اغزل. [ اَ زَ ] ( ع ن تف ) مرد غزلخوان تر. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ) ( ناظم الاطباء ). نعت تفضیلی از غزل. یقال فی المثل : «هو اغزل من امری ءالقیس ». ( از اقرب الموارد ) ( منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ). غزلسراتر. نیک غزل تر. ( یادداشت مؤلف ).
- امثال :
اغزل من امری ءالقیس .
|| پرمغازله تر. ( یادداشت بخط مؤلف ): قال ضحاک بن عثمان الحزانی : «من اغزل ابیات قالتها العرب ابیات حسان بن یسار التغلبی حین یقول...». ( از یادداشت مؤلف ). این کلمه از غزل بمعنی مغازله کردن با زنان است. ( از مجمعالامثال میدانی ).
|| بافنده تر. ماهرتر در بافندگی.
- امثال :
اغزل من سرفة.
اغزل من عنکبوت. قالوا هما من الغزل . ( از مجمعالامثال میدانی ).
اغزل من فُرعُل. قال حمزة: من الغَزَل و الفرعل ولد الضبع و لم یزد علی هذا. قلت الغزل ههنا الخرق یقال غزل الکلب اذا اتبع الغزال فاذا ادرکه ثغا الغزال فی وجهه ففتر و خرق ای دهش و لعل فرعل یفعل کذلک اذا تبع صیده فقیل اغزل من فرعل. ( مجمع الامثال میدانی ). ( ص ) تب که به نوبت معین آید. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ) ( ناظم الاطباء ). تب که برای بیمار عادت شود و بتکرار آید: الاغزل من الحمی || ؛ ما کانت معتادة للعلیل متکررة. ( از اقرب الموارد ).

پیشنهاد کاربران