اغتماس

لغت نامه دهخدا

اغتماس. [ اِ ت ِ] ( ع مص ) برابر رنگین کردن دست را: اغتمست المراءة غمساً. ( منتهی الارب ). برابر رنگین کردن زن دست را. ( ناظم الاطباء ). رنگین کردن زن دست ها را بتساوی و بی نگار: اغتمست المراءة؛ غمست یدها خضاباً مستویاً من غیرتصویر. ( از اقرب الموارد ). خضاب کردن بی نگار. ( یادداشت بخط مؤلف ). || فرورفتن به آب : اغتمس فی الماء. ( منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ). به آب فرورفتن. ( آنندراج ). به آب فروشدن. ( المصادر زوزنی ) ( تاج المصادر بیهقی ). انغماس. ارتماس. ( یادداشت مؤلف ).

فرهنگ فارسی

( مصدر ) فرو رفتن در آب . اغتمام ( مصدر ) غمگین شدن اندوهناک گردیدن اندوهگین گشتن .

فرهنگ معین

(اِ تِ ) [ ع . ] (مص ل . )فرو رفتن در آب .

پیشنهاد کاربران

بپرس