اغتراق

لغت نامه دهخدا

اغتراق. [ اِ ت ِ ] ( ع مص ) درآمیختن اسب با اسبان دیگر سپس آن درگذشتن وی از آنها. ( منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ). درآمیختن اسب با اسبان دیگر و درگذشتن از ایشان. ( آنندراج ). آمیختن اسب با خیل و سبقت گرفتن از آنها. تقول : «خاصمنی فاغترقت حلقته اذا خصمته ». ( از اقرب الموارد ). || سخت فروبردن دم در زفیر. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ) ( ناظم الاطباء ). تمام فروبردن نفس در زفیر: اغترق النفس ؛ استوعب فی الزفیر. ( از اقرب الموارد ). || مشغول داشتن خوبی زن نظر را. ( آنندراج ) ( منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ). یقال : فلانة تغترق نظرهم ؛ ای تشغلهم بالنظر الیها عن النظر الی غیرها لحسنها. ( منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ). یقال : «فلان یغترق العین »؛ ای لحسنه یشغلها بالنظر الیه فلاتمتد الی غیره. ( اقرب الموارد ).

پیشنهاد کاربران