بدشمن بر از خشم آواز کرد
تو گفتی مگر تندر آغاز کرد.
رودکی.
سرانجام آغاز این قصه کردجوان بود چون سی وسه ساله مرد.
ابوشکور.
برآغالش هر دو آغاز کردبدی گفت و نیکی همه راز کرد.
ابوشکور.
کنیزک در گنجها باز کردز هر گوهری جستن آغاز کرد.
فردوسی.
همه نیکیت باید آغاز کردچو با نیکنامان بُوی در نبرد.
فردوسی.
ز مهراب و زال آن سخن راز کردنخستین از آن جنگ آغاز کرد.
فردوسی.
بفرمود تا نام او سر کنندبدانگه که آغاز دفتر کنند.
فردوسی.
نگهبان در دخمه را باز کردزن پارسا مویه آغاز کرد.
فردوسی.
سر گنجهای کهن باز کردسپه را درم دادن آغاز کرد.
فردوسی.
گو پیلتن جنگ را ساز کردوز آنجایگه رفتن آغاز کرد.
فردوسی.
چو آغاز کردی بدینگونه جای کجا آمدی جای از این سان بپای.
فردوسی.
سلیح و درم دادن آغاز کردجهان را ز گردان پرآواز کرد.
فردوسی.
من آغاز کرده بودم که بازگردم مرا بنشاند. ( تاریخ بیهقی ). آغاز کرد تا پیش خواجه رود. ( تاریخ بیهقی ). آغاز کردم آنچه رفته بود بشرح بازگفتم. ( تاریخ بیهقی ). چون او به خرگاه رسید حدیثی آغاز کرد... و سخت سره و نغز قصه ای بود. ( تاریخ بیهقی ). چون از این فصل فارغ شدم آغاز فصلی دیگر کردم. ( تاریخ بیهقی ). چون... فضیحت خویش بدید [ شتربه ] بمکاره آغازکند. ( کلیله و دمنه ). چون کاری آغاز کند [ شیر ] که بصواب نزدیک... باشد در چشم دل او آراسته گردانم. ( کلیله و دمنه ).نطفه را گر ز قبول درِتو مژده رسد
کندآغاز هم از پشت پدر خندیدن.
ضیاءالدین پارسی.
آن امام القصه گفت آغاز کرددفتر عشاق از هم باز کرد.
عطار ( مصیبت نامه ).
یکی از آن میان زبان تعرض دراز کرد و ملامت آغاز. ( گلستان ). بنشست و عتاب آغاز کرد. ( گلستان ). هرگز کسی بجهل خویش اقرار نکرده است مگر آنکس که چون دیگری در سخن باشد همچنان ناتمام گفته ، سخن آغاز کند. ( گلستان ).بیشتر بخوانید ...