اعلاق
لغت نامه دهخدا
اعلاق. [ اَ ] ( ع اِ ) ج ِ علق ،بمعنی گرانمایه از هر چیزی. ( منتهی الارب ) ( از ناظم الاطباء ) : قرناً بعد قرن ذخایر و اعلاق جواهر بدان جایگاه نقل کرده. ( ترجمه تاریخ یمینی ص 274 ).با زین و سرافسار زر و دیگر انواع اعلاق و رغائب. ( ترجمه تاریخ یمینی ص 238 ). در علقه آن اعلاق و عقیله آن عقایل فرومانده بود و در حفظ آن چپ و راست میپویید. ( ترجمه تاریخ یمینی ص 264 ). هر کس بکاشان رسیده یا شکل و مبانی خیرات و مجاری صدقات او دیده و خانقاه و مخازن کتب و آن اخایر ذخایر و قماطر دفاتر و نفایس سفاین و غرائب رغائب و اعلاق اوراق که آن جایگاه جمع است مشاهده کرده... ( ترجمه تاریخ یمینی ص 14 ).بیشتر بخوانید ...
فرهنگ فارسی
فرهنگ معین
فرهنگ عمید
پیشنهاد کاربران
گرانمایه
گرانبها
. . . از نفایس اعلاق و ذخایر مواهب سعادت باشد.
کتاب جوحی
گرانبها
. . . از نفایس اعلاق و ذخایر مواهب سعادت باشد.
کتاب جوحی