لغت نامه دهخدا
اعقاد. [ اِ ] ( ع مص ) جوشانیده درشت و سطبر نمودن چیزی را. قال الکسائی : یقال للقطران و الرب و نحوه : اعقدته حتی تعقد. ( منتهی الارب ). در جوشانیدن ستبر نمودن چیزی را. ( ناظم الاطباء ). جوشانیده درست و سطبر نمودن چیزی را. ( آنندراج ). ستبر گردانیدن دارو و آنچه بدو ماند. ( مصادر زوزنی ). ستبر گردانیدن مایع. ( تاج المصادر بیهقی ). جوشانیده درشت و سطبر کردن از چیزی ، چون رب قطران. ( یادداشت بخط مؤلف ). جوشانیدن عسل و رب و نظایر آن تا غلیظشود. ( از اقرب الموارد ). تَعقید. ( اقرب الموارد ).
اعقاد. [اَ ] ( ع اِ ) ج ِ عَقد، بمعنی پذرفتاری و پیمان و رای و فکر و شتر نر قوی پشت و مرد بسته زبان و طاق بنا. ( منتهی الارب ). ج ِ عَقد، بمعنای پایه بنا و شتر نر قوی پشت. ( از اقرب الموارد ). ج ِ عَقد. ( ناظم الاطباء ). عُقود. ( اقرب الموارد ). و رجوع به عَقد و عقود شود.
فرهنگ فارسی
جمع عقد بمعنی بد رفتاری و پیمان و رای و فکر و شتر نوقوی پشت و مرد بسته زبان و طاق بنا .