اعفک

لغت نامه دهخدا

اعفک. [اَ ف َ ] ( ع ص ) سخت گول. ( منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ). احمق. ( تاج المصادر بیهقی ): اعفک و انوک ؛ بغایت احمق. ( یادداشت بخط مؤلف ). || مرد چپه دست. || نادرست کار. || آنکه بر یکی سخن نپاید و هر کاری را که شروع نماید ناتمام گذارد ودر دیگری درآید. ( منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ). متلون که بر یک سخن نپاید. آنکه هر کار آغازیده را ناتمام گذارد و کار دیگر پیش گیرد. ( یادداشت بخط مؤلف ).

پیشنهاد کاربران